|
مانی
مانی: گزارش گمان شکن
تاريخ نگارش :
۱۹ دی ۱۴۰۱
|
|
گزارش گمان شکن
تهمتن در زندان گوهردشت.
تهمینه در اتاق تمشیت.
تفتان، پتوی کهنه برخود کشیده
قاف، سیما نهفته در مِه.
<><><>
کمی آنسوتر
دهان هیئت دولت بوی کله پاچه و کپک میدهد.
درمجلس دلقکان
نمایندگان با فتق های بادکرده چرت میزنند.
کَشتی قاضی القضات دچار سونامی خون شده،
پهلوان کلیدر پاچه های یک روحانی را میمالد!
احمد شاملو درگور خود می لرزد.
آوازخوانِ هی هی هَها هیهات،
نعرهی عارفان را زیرپای تازیان میریزد.
عارف قزوینی ساز خود می شکند،گلوی خود میبُرد.
در اُم القرای جلادان لایه ای پَهن از مِه لندن
بر سرزمین سیمرغ ،خرس سپیدِ سیبری، سیری ناپذیر
بر آتشگاه زرتشت پای می کوبد.
کاوهی آهنکوب در اوین ابن ابی طالب.
تهمینه در اتاق بازجویی.
البرز، سیما نهفته درمِه.
مونالیزا لبخندش را از چهرهی مادرم برمیدارد.
ولتر گلویش را به پدرم میبخشد.
من پرمیکشم از شانهی الوند.
<><><>
در اتاق بازجویی تهمینه تاق فتاده، تازیانه میخورد.
الله ابن عبدالله می پرسد:
- «نام؟!»
- «زایندهی سهراب!»
- « نشانی؟!»
- « سرزمین اهورامزدا!»
امام زمان با تازیانهی تازی می کوبدش.
اما، برچهره اش هر چه بیشتر اسید می پاشد، زیباتر میشود،
هرچه گلویش را بیشتر میفشرد، خوش آواتر میخواند،
هرچه حدیث و آیه بر او میپوشاند، برهنه تر میشود،
هرچه بیشترش میکُشد، زنده تر میشود!
<><><>
اسپهبد افشین آذربرزین کلید ایرانشهر را به اهریمن هدیه میکند.
«ز کار تو، ویران شد آباد بوم!»
بازرگان در جایگاه بزرگمهر می نشیند،
بیضهی اسلام را در بازی ومغازله میبازد.
پتیاره بنت عمر، عربی بلغور میکند.
در برج میلاد یک متشاعر، لوطی اش را به خنده وامیدارد.
آنسوترک تهمتن بر تخت شکنجه.
بازجو با تسمهی روسی میکوبد و میگوید:
«اینجا خروسها هم تخم میگذارند پسر زال!
اینجا، ملت، امت میشود!»
در گوهر دشت،سیاوشی را در رستم می جویندکه به توران پناه برده،
و در توران، سیاوشی را میخواهند کُشت که در دل رستم می طپد...
بر پرتگاهِ الوند، یک مرد آشوری
تنها کسی است که فارسی را به پارسی سخن میگوید.
توس در گوهردشت،
تهمتن در چاهِ شغاد،
تفتان، سیما نهفته در خون.
جن ابن الله،بسم الله میگوید و ترسخورده،
در فرودگاه تهران، چمدان پراز خبرچینی اش را تحویل میدهد
یارانه اش را میگیرد، دیزی اش را میخورد به اروپا برمیگردد!
شاعران گلخانه ای، مداح دلار اند
ملخ ها در حوزهی هنری تخم ریزی کرده اند.
نویسندگانِ تواب، تالار وحشت را جارو میزنند تا وزیران بیایند.
خدا درخشتک رئیس جمهور، بوی گند گرفته
بازیگران سینما در آغوش هیئت دولت از هوش رفته اند.
دشت پر از گوهر، اینجا گوهردشت است.
خورشید دوباره زاده میشود
تا بر سپیدجامگان بدرخشد.
سیمرغ، آنسوی دریچهی سلول
بُرشی از آوازش را به سوی تهمتن میافکند
زمان از پله های نامرئی تا آستان دریچه بالامی آید
پرسیمرغ را به درون میاندازد.
<><><>
فشرده شبی ست سنگین گذر
که حضرت جبرئیل اش بر سرزمین سیمرغ افکنده.
گاهی به ناگهان، چیزی میان هوا برق میزند.
یکی میگوید: «شمشیر امام زمان است!»
دیگری:«جبرئیل برای رهبر آیه آورده!»
آندیگری: «سفینهی جاسوسی شیطان است!»
و کمتر کسی است که بداند
این بابک است که گاهی به ناگهان و گاهی بگاهان
از سبلان فرومی تابد
با ستارهای رخشان در دستانش!
زمستان ۱۳۹۲
از کتاب شعرهایم: گزارش گمان شکن