|
استاد فرهنگ فرهی یاریگر اندیشه و ادب در ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹ در لس آنجلس درگذشت. با این بزرگمرد فرهنگ از نزدیک آشنایی داشتم و در بسیاری از برنامه های تلویزیونی اش میهمان او بودم. از سالها پیش در نظر داشتم ویژه نامه هایی در بارهی او وبا حضور خودش در رادیوتلویزیون مانی تولید کنم. با خودش هم درمیان گذاشتم و قول داد کمکم کند. اما امکان فنی اش را نداشت. کتابچه ای هم در بارهی او نوشته ام که امیدوارم فرصت انتشارش را بیابم. جای پای او در ادبیات و فرهنگ معاصر ایران نقش بسته است. یادش گرامی باد. در اینجا نامهی منتشر نشدهای را که پس از بازگشت از آمریکا در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۸ به او نوشتم برای نخستین بار منتشر میکنم. مانی. ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۹ میرزاآقاعسگری(مانی) فرهنگ و ادب ایرانیان در آمریکا آقای فرهنگ فرهی نازنین، از ۲۲ آگست ۲۰۰۸ که از سفر سه ماههام در آمریکا، به آلمان بازگشتهام، همواره در اندیشه بودم تا واکنشام را دربارهی دیدهها وآموزههایم، ودربارهی ایرانیانی که درسفرآمریکا دیدم بنویسم. یکبار آغاز به تنظیم روزنگاریهایم کردم. وقتی به خود آمدم دیدم خاطرات هشت روز نخستِ سفر با همهی فشردگی، هشتاد صفحه شده است! دریافتم که اگر همانگونه پیش روم یادداشتهای سفر ۳ماهه سر به چندصد صفحه خواهد زد که اکنون وقت نوشتناش را ندارم. اما دراین یادداشت میکوشم نگاهی شتابزده به آن سفر سرشار از کار، دیدار و یادمان بیندازم. آقای فرهی، شما که خود از سازماندهان آن سفر بودید - و من خوشبختی همنشینی وهمسخنی با شما را در روزها وشبهای پرشماری داشتم- میدانید که پذیرائی از شاعری مسافر درچند ماه، چند شهر، وسازماندهی شتابانِ دهها برنامهی سرودخوانی و سخنرانی، کاری است کارستان. آنهم در کشوری که ایرانیانش شبانهروز درگیر کار و کوششاند. سوای ۶ شب نخست که درهتل اقامت داشتم، هشتاد شب و روز دیگر درخانهی دوستان قدیمی و نویافتهای زندگی کردم که شگفتا، چهرهای بکلی متفاوت نشان دادند با آنچه که ایرانیان درقالب باصطلاح «تعارف» و«میهمانداری ناخواسته» از خود بروز میدهند. اینان با دل وجان، وبسیار خودمانی از شاعر ودوستِ خود پذیرائی کردند، خودخواسته و صمیمانه، بیریا و مهربانانه، باگذشت ورفیقانه. و در دنیای امروز چنین کاری درخور ارج فراوانی است. آنچه سرشت این پذیرائیهای بیدریغ را عیان میکرد، ارجگذاریی پذیرایان به ادبیات و سخنِ سربلند، زانونزده، نیروبخش و صادقانه بود. همهی آنانی که میزبان من، همراهِ وهمسخنِ من، شنوندهی شعر و کلام من، و پشتیبانان برنامههای سفر من بودند، به خوبی میدانستند از کی، برای چی، و با چه هدفی پشتیبانی میکنند. دغدغهی آنها آزادی بود، زندگی و زایائی فرهنگِ ایرانی بود، پایداری ادب پارسی بود، چنگ انداختن و دهنکجی به چهرهی حکومت شاعرستیزِ اسلام در ایران بود. بیتعارف و بیفروتنی بگویم که حمایت آنان، پشتیبانی از شاعری بود که به آرمانهای آزادیخواهانهی آنان پشت نکرده، شعر و سخناش را در «برج عاج ترس» زندانی نکرده، و در برابر تاریکی، زانو بر زمین ننهاده است. آنان نشان دادند که میتوانند در دورانِ بیتفاوتی، تقیه، و وادادگیی پرشماردرهمشکستگان و نومیدان ایرانی در برابرحکومت، سیمای درخشانِ پایداری، آزادیخواهانه و نوگرای خود را عیان بدارند. نیروی من جوبارهی باریکی از نیروی سیلآسای آنان است. امید من به برآمدن آفتاب بیداری و آزادی، بوتهی کوچکی در باغ امید بزرگ آنان است. واژهای من، بخشی از فرهنگ واژگان آن فرهیختگان است، و صدای من، بازتابی اندک از آواز بلند ایرانیانی است که در ۱۴ سده مبارزه و پایداری در برابر فرهنگ بیگانه، و حکومتهای بیگانه و سرکوبگر در سرزمینشان، «کم شدند اما خم نشدند». آقای فرهی، شما درجریان بودید که من درآن سه ماه، کمتر روزی بود که بتوانم باخود خلوت کنم و بیاسایم. شمار برنامههای روی صحنه، مصاحبههای رادیوئی و تلویزیونی، میهمانیهای بزرگ و هرشبهای که فرهنگسازان و فرهنگیاران براه میانداختند، رفت و بازگشتها، پروازها، دیدارهای خصوصی با شاعران، آوازخوانان، برنامهٜ سازان و نویسندگان، بگونهای آبرومند و بسامان پیش رفت. با آن که هیچیک از برنامهریزان فرصتی شایسته برای سازماندهی برنامهها را نداشتند، اما پیشباز و شور ایرانیان در بیشتر آن برنامهها فراتر از حد انتظار برنامهگزاران بود. درواقع، همهی آنان داشتند حضور کارا و پویای خود را بهرُخِ رژیم تهران میکشیدند. آنها میخواستند نشان دهند، - و نشان دادند- که پرشمارند ایرانیانی که درک تاریخی درستی از موقعیت کشور خود دارند، و میدانند برای گذر از تاریکیی افتاده برمیهنشان به روشنائی و آزادی، دست روی دست نگذارند و نخواهند گذاشت. یاریهای آشکار و نهان آنان، به من آموخت که هرگاه ادبیات دل درگروی مردم داشته باشد، و با درد، امید و خواستهی آنان همروند باشد از سوی آنان پذیرفته و پشتیبانی میشود، حتا اگر آنگونه ادبیات، تیغ تیز انتقاد را به پیشینهی تاریخی و فرهنگی، و به وضعیت امروزی آن مردم بکشد، و بیتعارف از سرطان فرهنگ بیگانه در تن و جانش سخن بگوید.
گرچه برخی کاستیهای ناگزیر و ناخواسته هم در برنامههای سفرم بود، اما آنهمه تلاش، دوندگی و انرژی برای سازماندهی آنهمه برنامه، به نوبهی خود نشان داد که ایرانیان در آمریکا، توانائیهای پنهان و آشکار فراوانی برای رودروئی با حکومت اسلامی دارند، و در هر فرصتی توش و توان خود را عیان میکنند. در زمانهای که رژیم کوشیده – و درمواردی هم به خوبی موفق شده – بخشی از ایرانیان را خنثا کند و در توبرهی خویش بریزد، در زمانهای که نومیدان از نجات ایران، بطور آشکار و نهان به دریوزگی از آخوندها و مکلاهای حکومت تهران پرداختهاند، در زمانهای که نیاز یا عشقِ رفت و بازگشت به ایران، بسیاری را به سکوت در برابر جنایت واداشته، در زمانهای که لابیها و لایههای سیاسی، فرهنگی و خبرچین رژیم بخشی از مردم را فاسد، گندیده و بویناک کرده است، چه پرشمار و باشکوهند ایرانیانی که با تلاشهای فرهنگی، سیاسی، ادبی و فرهنگی خود، در برابر آن رژیم سنگر بستهاند، و راه به سوی آزادی و بیداری را نشانهگذاری کردهاند، و راهپویانِ آن راه دشوار را با دل و اندیشه و جان پشتیبانی میکنند. به سرودهی رندِ شیراز: ازآن به دیر مغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ما است! یکی از شکلهای عریان ایستادگی در برابر تباهی، همانا برگزاری همایشهای فرهنگی، ادبی و سیاسی است. ۳۰ سال است که ایرانیاران و میهندوستان از داشتهی خود مایه گذاشتهاند تا از آتشی نامیرا که همیشه در دل دارند نگهداری کنند و نگذارند فروغ اهورائی سرزمینشان به دست اهریمنان بیگانه و بیگانهگرا برای همیشه خاموش گردد. من از آنان آموختم که ایرانیان در تاریکترین دوران تاریخی، از آتش اهورائیی خود، از نام آرش،زرتشت، کوروش، فردوسی، بابک، و از هویت ایرانی خویش بخوبی پاسداری میکنند. آموختم که ادبیات و هنر باید از ژرفای درخشان چنین عشق و نیروئی برآید، بال بگشاید و به جانب آینده پرواز کند. آقای فرهی، نوشتن به شما را درواقع نوشتن به همهی آنان میدانم. اما در یادداشتی چنین کوتاه و شتابان چگونه میتوانم از آن همه دوست، یاریگر و پذیرا نام ببرم؟ اگر نام برخی را ببرم و برخی را نه، ناروا خواهد بود. بااینهمه بناگزیر از برخیشان به اشاره نام میبرم به نشانهی پاس از همهی کسانی که پذیرایم بودند. از چند تن از سازماندهان کوششمند آن سفر نام میبرم که شبها، روزها و گاه هفتهها میزبان گشودهچهرهی من بودند. این نامها، خود نشان و یادآور یاران پرشمار دیگری هم هست که نهادهای فرهنگی را در برخی شهرهای آمریکا سازماندهی کردهاند. باید سپاس بگزارم از شما، از حسین و شیرین حجازی و یارانشان در لسآنجلس، از دکتر سیاوش و شهلا عبقری، و یارانشان در بنیاد فرهنگی اسماعیل خوئی در آتلانتا، از مهندس رضاعلوی، پروین کُهگیلانی، بانو رأفت، گودرزگرمرودی، احمدلنگرودی و یاران پرشمارشان در دالاس، از صادق کمالی و انجمن فرهنگی ایرانیان درآستین، از نویسندهی ارزشمند میهنمان دکترمسعودنقرهکار، همسرش شیده، از کوروش و یاران مهربانشان در اورلاندو، از مهدی حاذق و نهرینی و یارانشان در ساکرامنتو، از رضا معینی و یاران دلپذیرش در برکلی، از رضاسپهداری و نریمان ملکی و یاران دوستداشتنیشان در اورنجکانتی، از دکتر رحیم شاپوری و همسرش ماریه و دوستان نازنینشان در اِنسینو، از بیژن خلیلی، ایرج اسفندیاری، شعله شمس، بهمن فتحی، مریمبانو، بهنام ششپر، مرتضابرجسته، هماسرشار، دکتر شهریاری و یارانشان در لسآنجلس، و از بسیارانی که نخواستند نامشان را ببرم. (نه بخاطر واهمه از رژیم ، بل برای پرهیز از ایجاد تصور خودنمائی در اذهانِ). در گزارش تفصیلی این سفر و تجارب ناشی از آن، از همهی دوستانی که دیدم، از همهی یاریگران، جزء به جزء نام برده و خواهم برد. به امید آن که بتوانم کتاب «ایرانیان درآمریکا» را به پایان ببرم و و با انتشار آن، ضمن تقدیر از آن یاران، آنچه از نزدیک در میان ایرانیان آمریکا تجربه کردم را در دسترس همگان بنهم. آقای فرهی من این خوشبختی را داشتم که در چهارمین سفرم به ینگهدنیا، با یاران قدیمیام تجدید دیدار و پیمان کنم، و یاران و دوستان پرشمار تازهای بیابم که همکار ادبی و فرهنگی من بهشمار میروند. مهر و یاری آنان برای من چندان نیروزا بود که در چهارماهی که از آن سفرپرکار و نیروبر بازگشتهام حدود پانصد صفحه شعر و مطلب نوشتهام. و این چندماه از پربارترین ماههای زندگی ادبیی من بوده است. این زایائیی ادبی را فرایند آن نیروئی میدانم که شما ایرانیان فرهیخته و فرهنگآفرین به من ارمغان کردید. همانگونه که جان و دل شما پشتیبان من بود، واژههای کوچک من، نوازای دل و جانتان باد! ۱۳ دسامبر ۲۰۰۸. آلمان |