|
مانی
در بندیخانه
تاريخ نگارش :
۲٨ مرداد ۱٣٨٨
|
|
در بندیخانه
با رویای بالهایش
- از پرواز پُر-
میزند پرپر
در فراموشخانهی متروک.
قفس، پرده پرده سکوت میفکند بر پرهایش.
شبانان را بگوی:
- جانان ما را
لبریختههای نی لبکی نیز خوش!
با سیارهی سرگردان ِسرش
- از راز پُر-
میجوید برآمدگاه روشنائی را
در فراموشخانهی تاریک.
قفس، پیمانه پیمانه
خاکستر اندوه میریزد
بر فروزانهی جانش.
خورشید را بگوی:
- پرندهی مانده در سیاهی را
نیمرخشهی نگاهی نیز خوش!
با خاور گلویش
- از آواز پُر-
پیمیافکند
طرح موجاموج ترانهئی را
در فراموشخانهی خامش.
قفس، بادبان بادبان
فرومیساید
بالهای نیرومندیاش را.
باد شرطه را بگوی:
- پرندهی ما را
بال افشانی نسیمی نیز خوش!
سنگین سنگین
پرنده بال میگشاید
تا آستان دریچه
و افق ِمه گرفته را به نگاهی
گردا گرد،
کمربندی از امید میاندازد.
فراغبالان را بگوی:
دُردانهی ما را
نیمنگاهی، دانهی اشکی
حتّا اندکک یادی نیز خوش!
مهر ماه ۱۳۶۶