|
radiomani2012@gmail.com
|
میرزاآقا عسگری (مانی)
|
MirzaAgha Asgari.Mani
ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎﻋﺴگرﻯ(ﻣﺎﻧﻰ) شاعر، نویسنده و پژوهشگر ﺩﺭ ﺳﺎﻝ۱۳۳۰ در اسدآباد همدان ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺍﺩﺑﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩ. ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ۵۴ ﺟﻠﺪ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﭼﺎﭖ ﺭﺳﻴﺪهاﻧﺪ. مانی از ﭘﺎﻳﻴﺰ ۱۳۶۳ مقیم ﺁﻟﻤﺎﻥ است. برخی از سروده ها و نوشته
های ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﻯ آلمانی، دانمارکی، انگلیسی، ژاپنی و...ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩاند. مانی عضو اتحادیهی نویسندگان آلمان، بنیان گذار و مدیر رادیو مانی است.
گفتارهای ادبی و فرهنگی مانی را در شبکه های زیر میتوانید ببینید و بشنوید:
https://t.me/radiomani
https://www.youtube.com/c/RadioMani
رادیومانی (castbox.fm)
Telegram: https://t.me/ManiAsgari
Instagram (@radio_mani)
Twitter: https://twitter.com/Asgari_Mani
Privat Mani: www.nevisa.de
MirzaAgha Asgari (Mani) in Iran geboren. Werke Asgari´s sind in deutscher, dänischer, schwedischer , englischer und japanischer Sprache erschienen. Neben Gedichten schreibt Asgari auch Geschichten und Literaturkritik. Auf dem Gebiet der Kinder- und Jugendliteratur ist er auch aktiv. Er ist Mitglied im Verband deutscher Schriftsteller (VS)
|
|
يادداشتهای شبکهای (وبلاگ)
|
|
یادداشت های روزانه |
۲۵ مهر ۱٣٨۷
|
بیش از یکسال است فرصت نکرده ام در این ستون، یادداشتهائی که به کار خواندن آیند بنویسم.
با وجودی که سایت «ادبیات و فرهنگ» را مدتی است بسته ام و ظاهرا باید فرصت بیشتری برای کارهای متعددم داشته باشم، اما انبوه کارها نمی گذارند برهمه ی جوانب سایت نویسا متمرکز باشم.
از این به بعد خواهم کوشید هر از گاهی در این ستون یادداشتهای روزانه ام را بگذارم.
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
یک حرف و دو حرف (۱) |
۴ تير ۱٣٨۶
|
میرزاآقاعسگری (مانی)
یادداشت های سردبیر ادبیات و فرهنگ
یک حرف و دو حرف (۱)
از پی تأخیری سه ماهه در این مثنوی، ادبیات و فرهنگ دور دوم کوشش های خود رابا تحریریه ای تازه و دیدگاهی نوتر آغاز می کند.
www.mani-poesie.de
به راستی کار هماهنگ و به هم پیوسته در میان ما ایرانیان، امری بسیار دشوار و دردناک است. ما نابسامانی های درونی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی ی هولناکی را در خود و با خود به سده ی بیست و یکم آورده ایم. البته، فرهنگ مدارا و تساهل هم در سرنوشت تاریخی ما ایرانیان، ناپیدا و فرومرده نیست. اما بیش از همه، از آنجائی که دهها سده ی پیاپی زیر سیطره ی استبداد سیاسی، دین سیاسی، و خرافات کهن ریشه بوده ایم، توانائی پوست انداختنی یک شبه را نداریم. دگرگون کردن خود، همانا شناخت و نفی انتقادی گذشته ی خونین و تاریکی است که محصول آنیم. این، نه آسان است و نه به آسانی شدنی است. سوای لایه ی نازکی از فرهیختگان، میهن دوستان، اندیشمندان و آفرینندگان ادبی، توده های وسیع ایرانی، همواره سدی در برابر تحول و دگرگشتهای دینی، فرهنگی و سیاسی بوده اند. حقه بازانی که با لباس آخوند و شاه و پیشوا در ۲۸۰۰ سال گذشته به چپاول و سرکوب ایرانیان سرگرم بوده اند، هرگز نگذاشتند رابطه ای منطقی بین هوشیواران، خردمندان و اندیشمندان با توده های خرافه زده و دینخو و مطیع برقرار گردد. روشنفکرکشی در فرهنگ و تاریخ ایران چنان رایج و پیوسته بوده است که انگار اصلی بوده است مسلم و پذیرفتنی. گرچه می توان شماری از شاهان و پیشوایان دینی را هم در این ۲۴۰۰ سال یافت که میهن دوست و مردمگرا بوده اند، اما مردم ایران همواره خوراک حرمسراها، مساجد، حوزه ها، و زیارتگاهها را تهیه کرده اند تا مسئولین نهادهای سیاسی و دینی پروار شوند و توده ها را شدیدتر سرکوب و استثمار کنند. ما زاده ی چنین فرهنگی هستیم. فرهنگی که مانی را به فرمان کرتیر،موبد موبدان (ولی فقیه دوره ی ساسانی) پوست می کنند و پوستش را آکنده از کاه میکنند. ما زاده ی چنین تاریخی هستیم. تاریخی که مزدک و ۱۲۰۰۰ هزار مزدکی عدالتخواهش را به دستور قباد و انوشیروان سرنگون در خاک فرومی کند، پیکر فردوسی اش را به گورستان مسلمانان راه نمی دهد!، ناصرخسرواش را آواره می کند، کسروی اش را درست جلوی در دادگستری ترور می کند، فرخزاد خواننده اش را در بن تکه تکه می کند...
ما برآمده از این تاریخ خونین، کور، ترسیده، خرافات زده، ونابردبار هستیم. اکنون هم که یک رژیم آدمخور، ضدایرانی و خرافات گستر، ایران و ایرانی را با نام اسلام و مهدی (؟!) شلاق می زند – آن هم در آغازه ی سده ی بیست و یکم - انبوهی از «ایرانیان» از عامی و عادی و «روشنفکر» و «شاعر و نویسنده و سیاسی کار» دستهای آشکار و پنهان خود را در دستان خونین آخوندهائی که اغلبشان تبار ایرانی هم ندارند گذاشته، با ریزه خواری ی حقیرانه از حاشیه ی ، سفره ی پت وپهن غارت آخوندی، به دوام و استواری این رژیم یاری می رسانند و با هرکس که با این رژیم دربیفتد، او را با پوششهای ادبی و فرهنگی و سیاسی ترورشخصیت می کنند، مبادا این حکومت دامگستر و دانه افشان، از بین برود!
انجام کار مشترک بین ما ایرانیانی از این دست، و بر بستر بیماری هزاران ساله، با آن تاریخ خونین و دردناک، نه آسان است و نه آسان خواهد بود. در چنین فضائی، ساده اندیشی چون من می آید سایت اینترنتی اش را می بندد به این امید که کاری منسجم در میان اهل قلمی که مخالف این رژیم هستند سامان دهد و فراتر از نوشتن و گفتن، گامی در عمل علیه خرافه و ستم بردارد. نتیجه اش می شود ۳ ماه فراز و فرود، جنگ اعصاب، و در پایان، بازگشت به نقطه ی پیشینتر!
اکنون «ادبیات و فرهنگ» به عزیمتگاه فرهنگی خود بازگشته است، اما به گذشته بازنگشته است. برآنیم تا با چند تن از همکارانی که نام ونشانمان را در این طرح تازه می بینید، کار فرهنگی و ادبی خود را با راه و روشی شاید متفاوت تر ادامه دهیم. آیا این هم یک تجربه ی دردناک و تلخ خواهد بود؟ آیا باز هم سدها و بن بستها از رفتن ما جلو خواهند گرفت؟ یا آن که خواهیم توانست با متانت و آرامش و دانشی که شایسته ی اهل قلم است، گستره ی کوشش های فرهنگی شما و خود را - در حد بضاعت خود- در این سایت فراخ دامن کنیم؟ این را آینده نشان خواهد داد. اما اکنون می توانم بگویم که خواسته ی دبیران نوین این سایت این است که چنین باشند و چنین کنند. آینده را پیش بینی نمی کنیم، چرا که پیشگو و فالگیر نیستیم. اما آینده را از کار و خواسته و توان خود تهی نخواهیم گذاشت، چرا که نمی خواهیم مانند نیاکان پرشمار خود، دربرابر زمانه و زور زانو بزنیم. هر واژه، روزنه ای به سوی اندیشیدن است. اندیشیدن، روشنی افزا است. ما می اندیشیم، پس ما هستیم. در کنار شما که هستید، چرا که می اندیشید.
***
بایسته می دانم در آغاز دور دوم انتشار این رسانه، از دبیران و همکاران دوره های پیشین «ادبیات و فرهنگ» که با درایت و کوشش خود در اعتلای جایگاه این رسانه نقش مهمی داشتند سپاسگزاری کنم و زحماتشان را ارج بگذارم.
***
از آنجائی که سایت ادبیات و فرهنگ سالهاست که در ایران فیلتر شده است، یادداشت های سردبیر آن سایت را در اینجا هم منتشر می کنم برای ایرانیان علاقمند در ایران
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
کتیبه ای جاری در ایرانزمین |
۱۹ فروردين ۱٣٨۶
|
خانم آلما برنامه ساز تلویزیون تصویر ایران در آمریکا در تازه ترین برنامه ی هفتگی خود سروده ی «کتیبه ی جاری» از میرزاآقاعسگری (مانی) را در پیوست با نوشتاری دیگری از شاعر در باره ی خودکشی فرهنگی ایرانیان اجرا کردند که با پیشباز گسترده ی ایراندوستان روبرو گشت. لینک این برنامه را در زیر برای دوستداران ایران در اینجا می گذاریم.
http://www.afnl.com/view.php?f=Alma۰۴۰۷۰۷.wmv&t=Alma (۰۴-۰۷-۲۰۰۷)#pageContentDiv-view
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
سه نامه از دوست شاعر: ایمان دادرس به مانی |
۲۱ دی ۱٣٨۵
|
سه نامه از دوست شاعر: ایمان دادرس به مانی
aghebat dasti dana chehreye zolmat ra navazesh khahad kard.....
salam be ensani ke pedar kalame haye bi gharare man shod
salam aghaye ASGARI azizam
man iman daras hastm,man shomal zadeh shodam ama aabe tamame darya haye jonoob ra geristeh am.
man daneshjooye foghe lisanse ravanshenasiye balini dar keshvare hendoostan hastam
az chand sale pish eftekhare ashnayee ba aghaye toraje RAHNAMA ,(ke fekr mikonam dar sale ۱۳۵۶ dar yek barnameye telvisiyooni ba ishan sherkat dashtid) ra peyda kardam,ishan ba kesalt va binaayee ro be payaneshan ,pedaraneh be bazkhani o baz nevisi chand shere sadeye man pardakhtand ama vezarate sansoore vatani na be man rahm kard na be vazhe haye bi gonahe man
man avalin chizi ke neveshtam khatab be shoma bood(be mirza agha asgari va ۱۲ khatabeye gharghe be khoonash)khatabe haye ke dar ketabe jomeye chap mikardid
asbi kenare panjare-at khahad istad
ba lakeyee roshan bar pishani
va to khahi goft ,chera savari nadari
mardi baraye yek sarzamin
ama nemidani hargez mardi tanha
telesme sarzamini bozorg ra nakhahad shekast
be rasti ke shoma pedar vazhe haye man hastid,man ba moghadameye tarane haye jadeye ABRISHAM shoma ashegh shodam va ba setareh dar shen shoroo kardam be vazhe pardakhtan....ostad zamane zibayetan ra ba deltangi khodam zayel
kardam,mikhastam beporsam emkane aan vojood
darad bakhshi az in deltangi haye khodam ra barayetan befrestam
agar ghabel danestid nameyee be khate khorshid baraye ashghe sineh-chaketan befrestid
shagerde koochake shoma
iman dadras
salam ostade man
bi nahayat mamnoonam,nemidanid baraye man ke dar ghorbat hastam nameye shoma che hadyeye bozorgi boodam be ghole shoma man nemikhaham amanate khake gharibeh basham.,..
ama aghaye mani azizam man dar inja ,yani HENDOOSTAN
be yek tanzi residam,midanam kheyli rend o naghz pardaz nistam ama inja fahmidam ke
dAR HENDOOSTAN gavha moghadasand va dar iran moghadas haye ma GAVAND
inha bakhshi az sher haye man hastand
pisha-pish be khatere sathi boodaneshan va naghse zaban poozesh mitalabam
bar man menat bogzarid va nazar enteghadi khodetan ra befrmayeed agar jaye NAGHD darand
dast haye to
azadt tarin sarzamine donya-st
khab-gahe amne vazhe haye mamnoo-e man
va man dast hayat ra doost daram
rooye mahetan ra miboosam
pedare vazhe haye man
shagerde koochake shoma
iman
dar in sayareye tarik
noor maniye nejat azst
va to baraye man
noor hasti
barayat do-aa khaham kard.....
dorood bar shoma
ostade azizam,man hamishe baraye haman vazhe haye bi dast o payam dar iran khodam ra madyoone shoma khatab kardam va inak hayate fekri am va zendegi por az dardam ra madyoone shoma midanam....
baz khani sher haye sadeye man az tarafe shoma az sare in haghir ham ziyade bood che resad be inke ba bozorgvari be chape aan ha pardakhtid
be rasti ke in bozorg tarin hadyeye zendegiye in haghir ast
nemidanam chegoone sepas-gozari konam
man be alfbaye farsi dast-resi nadaram va be hamin dalil ba alfbaye bigane barayetan minevisam,lotfan poozeshe bandeh ra bepazirid
midanam ke shoma kheyli gereftar hastid ama man baraye ertebat ba shoma salha zahmat keshidam va sal haye digari ra niz tahamool khaham kerd....hich eshghi sadeh be dast nakhahad amad
dast haye tan ra miboosam
shagerde koochake shoma
iman dadras
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۱۰ دی ۱٣٨۴
|
دوستان خوبم!
ایرانیان پاکسرشت!
مسیحیان بی آزار چون مسیح!
زادروز عیسی مسیح و فرارسیدن سال ۲۰۰۷ میلادی را به شما شادباش می گویم.
و آرزو می کنم:
همه ی شما لذت تندرستی و شادی را در تمامی سال ۲۰۰۷ قرین خود داشته باشید،
شعر و ادبیات ایران و جهان مونس ساعات فراعتتان باشد،
موسیقی های دلنشین و سنفونی های هایدن (که بسیار دوستشان دارم) ساعات استراحت شما را پر کند،
جیبتان پر پول و سرتان پر از آموزش و دانسته و هوشمندی باشد،
این وب سایت نویسا، سوگلی حرمسرای اینترنتی شما گردد!
لبخندهای شما اهریمن و ددان را نگران کند،
آزادی را که سزاوار آنید، در جان و راه و خانه و کار و کشور خود داشته باشید،
از بلای عشق به دور نمانید! اما، عشقتان، مایه ی نیرومندی و شادکامی تان باشد،
و آرزو می کنم
ضربدر قرمزی را که ایرانیان و جهانیان دارند روی جمهوری اسلامی ایران می کشند بزودی تکمیل شود،
تروریسم بین المللی و آبشخور اصلی آن در ایران همچنان ضعیف و ضعیفتر گردد.
بگوئید : آمین!
در اینجا از اینهمه تبریک که برای حلول امسال برایم فرستاده اید به اندازه ی ۲۵۰۰ سال از شما سپاسگزارم.
دوست شما : میرزاآقا عسگری (مانی)
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۲۶ آذر ۱٣٨۴
|
پ. مثل پدر!
امروز کمی برف بارید. سپیدی زمین و درختان، خیال مرا به زادگاهم اسدآباد برد که سرزمین برفهای پرپشت زمستانی است. یاد زادگاه، یاد یار مهربان - پدرم - را در من زنده کرد که ۸ سال پیش مرد و من تا کنون نتوانسته ام گور او و مادرم را که در کنار هم زیر خاک برف گرفته ی اسدآباد به خواب ابدی فرورفته اند ببینم.
رفتم آلبوم خانوادگی را کمی ورق زدم. برای نخستین بار توجه ام به این نکته جلب شد که بیشتر عکسهای پدرم در برابر آثار باستانی و در برابر آرامگاه ایرانیانی همچون فردوسی و خیام برداشته شده اند. هیچ عکسی از او نداریم که در کنار مقابر امامان یا مراکز دینی برداشته باشد!
یادم آمد که برای نخستین بار او بود که مرا به پاسارگاد و به دیدار آرامگاه کوروش کبیر برد. برای نخستین بار او بود که مرا به دیدن ویرانه های تخت جمشید برد. به نقش رستم، به پای کتیبه های بیستون و...
آیا پدر، آگاهانه چنین می کرد یا با ضمیرناخودآگاه ایرانی اش می دانست که ما ایرانی هستیم و نباید به پایبوسی مقابر سرکوبگران ایرانیان برویم.
البته او چندین بار به مشهد و قم هم رفته بود. می گفت «دلمان گرفته، برویم یک دوری بزنیم.» این اواخر دست مادرم را گرفته و به مکه برده بود. تلفنی از او پرسیدم «دادا! تو کجا و مکه کجا؟!» گفت «شنیدم عربهای عربستان سواری می دهند، رفتم سواری گرفتم!» گفتم منظورت را نفهمیدم» گفت «مادرت را بردم. آنجا دو کجاوه اجاره کردم. یکی برای اده، یکی برای خودم. سوارشان شدیم. هر کجاوه را ۴ عربستانی حمل می کردند. دلمان خنک شد!»
پدر، از یک ماه مانده به عید برای رسیدن نوروز بی تابی می کرد. چهارشنبه سوری را با آتش و شادی فراوان پاس می داشت. مادرم به او می گفت «آخر مرد! چرا این همه پول میدی به فشفشه و ترقه؟» پدر جواب می داد« یعنی میگی بروم سینه بزنم؟!»
پدر همیشه سیزده بدر را در کنار رودها و بیشه های اطراف بیرون می کرد. حتا اگر هوا سرد و برفی بود، ما را برمی داشت و به صحرا می زد.
پدر، (حتا در سالهای سیاه بی پولی یا کم پولی) شب یلدا روی کرسی را پر از میوه و آجیل می کرد. پدر، در شبهای عزاداری، تلخابه ای به گلو می ریخت و خود را در خانه زندانی می کرد. پدر، دهانش را آب می کشید و دو رکعت نماز می خواند. پر از غلط و ناشیانه!
یکبار پرسیدم: «آخه دادا، این چه جور نماز خواندنی ست!؟ همه اش اشتباه! تازه، وسطش هم یا می خندی یا به ما فرمان صادر می کنی! این که نشد مسلمانی!: گفت « این هم به سرشان زیاد است!»
پدر در جوانی در مسابقه ی کشتی روی خرمنجا، کمر کسی را به خاک سائیده بود که بعدها شد حجت الاسلام کاظم حمزه ای. یک حجت الاسلام گنده، یک امام جمعه ی قدر قدرت، و نماینده ی دفتر رهبری. شد یک ولی فقیه کوچک در شهر اسد آباد. آن «حجت الاسلام» سر مرا در ۱۶ سالگی در مسجد تراشید تا شیطان از زیر موهای بلندم بگریزد! (داشت انتقام می گرفت!»
پدر تا روز مرگ، ایرانی ماند. ایرانی اندیش و پاک سرشت. انگار هنوز در دوران ماقبل سلطه ی اسلام بر ایران می زیست.
حالا که همه جا سخن از سد سیوند است و این که حکومت اسلامی در ایران قصد دارد پاسارگاد و تخت جمشید را نابود کند، تازه قدر این را که پدرم برای نخستین و واپسین بار مرا به دیدار این نشانه های تمدن ایران برد میدانم.
بیهوده نیست که عکسهائی از او را زینت بخش برخی صفحات «نویسا» کرده ام.
یادش گرامی.
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۲٣ آذر ۱٣٨۴
|
مانی عزیز و گرامی سلام و خسته نباشی ,
امروز با کمال میل برنامه گفت و شنود شما را در پالتاک که مربوط به مبحث جالب و مدرن اروتیسم در ادبیات بود دنبال کردم.با شنیدن نقد بی انصافانه سخنان شما , بی اختیار یاد رمان معروف ژان کریستف و قهرمان آن افتادم که در ستیز با سیستم کهن و جایگزینی پدیده ای نو در جهان موسیقی مورد بی مهری و داوری کهنه اندیشان خرد ستیز قرار می گرفت. هراندیشه نو در جهان هنر و سیاست با اندیشه های کهن که جا پای محکمتر ودر عین حال لرزان و لغزنده ای دارد مواجه خواهد شد , بی شک پرداختن به قوانینی که محبوس در پرده مقدس گذشتگان نه چندان پاک اندیشند با مقاومت ها و داوری های متکیان به مذهب و سنت مواجه شده , باید همواره در چالش و ستیز منطقی با آنها قرار گیرد. هر چند عمر انسان کوتاه و امکان نبرد با کوته اندیشان نوستیز کم , ولی به قول رومن رولان " روزی خواهد رسید که برای نبردهای تازه تری از نو زائیده شوم ..." به مفهوم دیگر اندیشه نو ره خود را دیر یا زود در قالبی دیگر با جامه ای نو در نسل های آتی باز خواهد گشود. خوشحالم از اینکه شاعر توانایی چون شما چنین رسالتی را به عهده گرفته و برایتان آرزوی موفقیت هرچه بیشتر را در این راه نه چندان آسانی که برگزیده اید دارم.
با بهترین آرزوهای نیک
کامران
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۲۱ آذر ۱٣٨۴
|
نامه ای از یک دوست
مانی گرامی!
به تارنمای شما سری زدم و به مطالبی درباره پالتاک برخوردم که گرچه با بسیاری از آنها موافقم، بنظرم کمی سیاه سپید میرسند. نوشته اید:
"کلافه می شوم به این خاطر که بسیاری از هموطنان ما با اسامی جعلی وارد این اتاقهائی که اغلبشان جدی هم هستند می شوند و هرچه که شایسته و ناشایسته ی یک انسان امروزین هست را می نویسند.
کلافه می شوم چرا که بر این باورم هرکسی که با نام جعلی وارد پال تالک می شود و اظهار نظری می کند، حاضر نیست مسئولیت حرف
و نوشته اش را با نام و نشان خود بپذیرد و کسی که نمی خواهد مسئولیت نظرش را بپذیرد، اصولا نظرش فاقد ارزش و اعتنا جلوه خواهد کرد."
من با نام جعلی گاهی وقتها در پالتاک شرکت میکنم و چون بحثها سیاسی است، نمیتوانم با نام خود شرکت کنم. دلیل بسیار ساده آن این است که در آن صورت نه جان خودم که در این گوشه "امن" دنیا نشسته ام، که جان دیگرانی را به خطر خواهم انداخت. امیدوارم که به اندازه کافی روشن باشد.
ضمنا من تارنمای شما را پیش از این نیز دیده ام و بنظرم یکی از بهترین هاست. تنها امیدوارم که مطالب ضد مذهب در آن منتشر نکنید. چون نه راه به جایی میبرد و نه گره گشای امری خواهد بود و اصولا مساله ما نیست. آنها که عمدا مذهب و به شکل ویژه آن، اسلام را در برابر بشریت گذاشته اند هدفهای نادرستی دارند. در این دام نباید افتاد.
با مهر . ب. ب
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۲۱ آذر ۱٣٨۴
|
بلبشو در پال تالک!
نوشته ی زیر بخشی از نامه مفصل از نویسنده ای نامدار است . سر فرصت، و در صورت لزوم تمامی نامه ی آموزنده ی ایشان را در اختیار علاقمندان قرار خواهم داد.
دوست عزیز و گرامی، جناب آقای مانی
با دورد فراوان و آرزوی تندرستی و موفقیت برای شما...
عقیده ی من اینست که قصه پالتاک حداقل در میان ما ایرانیان به گونه بسیار ناپسند مورد استفاده قرار گرفته است. برای سر و سامان دادن به آن بایستی فکری کرد. به این معنی که هموطنان ما به بجای اینکه از این تکنولوژی پیشرفته برای مقاصد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره بهره ببرند، آنرا وسیله ای قرار داده اند که عقده های خود را بروز دهند و درد و رنج هایی را که رو در روی قادر به گفتنشان نیستند و یا دشمنی و خصومتی که نسبت به دیگران دارند و جرات اظهار آنرا ندارند، با پوشیدن حجاب و زدن ماسک های دروغین به اسم خود هر چه دل تنگشان می خواهد بدون رودربایستی و بدون رعایت ادب و احترام بر زبان می رانند.
مهمتر از همه اینکه پالتاک جایگاهی شده است که هر کس بدون اینکه خود را بشناساند، می تواند به هر کسی هر تهمتی بزند، فحاشی کند و هتک حرمت از دیگران بکند.بایستی جلوی این کار را گرفت و نگذاشت که این مراکز بسیار قابل استفاده محل تجمع و پایگاهی برای انسان های بی فرهنگ بشود که نه سودی برای خودشان دارد و نه استفاده ای برای دیگران و در عین حال نیز محلی شده برای دار و دسته اسلامی ها که با ظاهر سازی و حقه بازی بیایند و هر چه دلشان می خواهد بگویند و برای اسلام عزیزشان تبلیغ کنند و به کسانی که با جان سختی می کوشند مردم را به بیدار شدن فرا بخوانند لالایی اسلامی سر دهند .....
آنچه من پیشنهاد می کنم اینست که این تغییر را بایستی یکی از هموطنان ما آغاز کند و چه بهتر که شما به عنوان یک انسانی که در زمینه های فرهنگی تلاش می کنید و مورد علاقه و احترام فرهنگ دوستان هستید آغاز گر این دگرگونی باشید.
تلاش شما یک تلاش فرهنگی است. در زمینه های فرهنگی ما نیاز نداریم که در پشت پرده و با زدن حجاب به چهره سخن بگوئیم و یا بی آنکه خود را بشناسانیم اظهار عقیده بکنیم و یا ترسی از ابراز نظر خود داشته باشیم...
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۲۰ آذر ۱٣٨۴
|
جواب این دوست را شما بدهید!
درمیان دهها نامه ای که روزانه برای «ادبیات و فرهنگ» می رسد، نامه هائی هستند که براستی نمی دانم چگونه به آنها جواب دهم. امروز نامه ای از ایران با امضای آقای م. خرسند رسیده است که نوشته اند:
مانی عزیز سلام
من سرپرست انجمن نویسندگان یکی از شهرهای کوچک مرزی (در ایران) هستم.راستش می خواهم یک روز جلسه ی بازخوانی «صدسال تنهائی» مارکز (کلمبیائی) را برگزار کنیم ولی ارشاد شهرستان مجوز نمی دهد. پیشنهادت چیه؟
مرسی
پیشنهاد من:
آقای خرسند گرامی
شما بهتر است بروید در یکی از شهرستانهای کوچک کلمبیا و در آنجا انجمن نویسندگان آن شهرستان را تشکیل دهید! آنگاه، یک روز را اختصاص بدهید به باز خوانی «۱۰۰۰سال تنهائی علامه مجلسی»! خواهید دید که «ارشاد شهرستان» در آنجا، هم به شما مجوز خواهد داد و هم خود مدیر و کارکنان ارشاد در آن جلسه ی حتما جالب شرکت خواهند کرد تا کمی ارشاد شوند!
و اما شما خوانندگان گرامی این یادداشت!
اگر پیشنهاد نامعقولتری به پرسش معقول جناب خرسند دارید، کوتاهی نکنید!
این هم نامه و نشانی اش:
mani aziz salam
man sarparasteh anjoman nevisandegane yeki az shahrhayr kochak marzi hastam
rastash mikhastim ۱ dey jalaseye baz khani ye sad sal tanhaYI MARKEZ RA BARGOZAR KONIM VALI ERSHADE SHAHRESTAN MOJAVEZ NEMIDHE
PISHNAHADET CHIYE
mersi
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
یادداشتی با جوهر دل |
۱٨ آذر ۱٣٨۴
|
خانم ملیحه تیره گل نازنین
این جملات را بلافاصله بعد از خواندن نوشته ات بر «خشت و خاکستر» می نویسم. گلویم فشرده شده و برای نخستین بار، دردی که شاید ناشی از هیجان باشد در بالای سمت راست سرم به خود می پیچد.
اگر ربابه روبرویم ننشسته بود حتما بغض را رها می کردم و گریه می کردم. نمی دانم چرا تا کنون روبروی او گریه نکرده ام. شاید نخواسته ام غرورم شکسته شود(؟!) و یا نخواسته ام ناراحت شود (جون خیلی حساس و شکننده است)
خوشبختانه سرگرم تماشای تلویزیون است و متوجه چهره ی من که احتمالا الان غیرعادی به نظر می رسد نیست.
صورتم پشت مونیتور لبتاپ پنهان است تا بتوانم به تو نزدیکتر شوم. به تو، که این همه در این نوشته ات به عمق جان من نزدیک شده ای. نقدت بر «خشت و خاکستر»، خود یک اثر هنری است. از میان همه ی جمله های کتاب عبور کرده ای و هستی آنها را با نوک قلمت بر کاغذ نشانده ای.
منتظر بودم تا کمبودها و نارسائی های احتمالی کتاب را از نگاه ملیحه تیره گل منتقد بخوانم و یاد بگیرم. اما انگار که تو خودت داشتی جلد سوم این کتاب را می نوشتی. مرا درگیر و مغروق نوشته ات کردی. مرا دوباره به کودکی ام بردی، نزد همه آنانی که در دامنشان زیستم و امروز مرده اند. حالا دوباره این مردگان در من به راه می افتند و امروز میهمان من خواهند بود. دو پدر بزرگ، دو مادر بزرگ، پدرم، مادرم، همرزمانم، و ۵۴ تا سال شگفت انگیز...
پس، نقد ادبی می تواند به مردگان حیات دوباره ببخشد!
...
(در این فاصله، رباب رفت زیر زمین لباسهای شسته را بیاورد. بلند شدم. در اتاق قدم زدم و چند تا نفس عمیق کشیدم بلکه بغض از گلویم برود. نرفت. سرم همچنان کمی درد می کند. برگشت...! باید مواظب باشم متوجه حالت دگرگونم نشود! بعدا بهش خواهم گفت و نوشته ات را می دهم تا بخواند. اما در این لحظه، احساس می کنم حریم من خصوصی تر از آن است که بگذارم همسرم که به راستی شریک تمامی زندگی من است به آن وارد شود. موقع شعر نوشتن هم دقیقا همین حال را دارم. )
ملیحه جان
بیشتر نمی توانم بنویسم.
بگذار بروم پیپم را روشن کنم. بروم روی بالکن و به ته مانده ی برف بر چمنها نگاه کنم. این چند جمله را هم همینطوری دست نخورده برایت می فرستم.
از این که مرا در نور واژه هایت ، روشن و درخشان کردی سپاس دارم.
مانی
۸ دسامبر ۲۰۰۵
نقد خانم ملیحه تیره گل منتقد معاصر را در بخش «زیرذره بین منتقدان» با عنوان «از الوند تا آلپ» در همین سایت ببینید.
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
در خور توجه اهل قلم |
۱۷ آذر ۱٣٨۴
|
در خور توجه اهل قلم
تاسیس وب سایت شخصی برای هر یک از شما
آسان، ارزان، کارآمد و مطمئن
سایت نویسا، یک نمونه است:
www.nevisa.de
در سایت نویسا گردشی کنید تا با امکانات ما آشنا شوید.
بخش فنی «ادبیات و فرهنگ» هوم پیج جدیدی تهیه کرده است که همه می توانند از آن بهره مند شوند. هدف از طراحی این هوم پیج به خصوص ارائهی خدمات اينترنتی به اهل قلم است.شيوهی کار اين است که مشترکين بتوانند بدون نياز به هرگونه نرمافزار جديد و بدون اطلاعات وسيع کامپيوتری واينترنتی هومپيج و وبلاگ خود را اداره کنند.
برای اينکه اين کار عملی شود صفحات مخصوصی برای مشترکين تهيه شده که به طور کامل فارسی هستند و بسياری از کارها به طور خودکار و در «پشت صحنه» انجام میگيرد. درتهیه ی این هوم پیج تاکید بر این بوده است که این نوع سایت از نظر تکنيکی همطراز پيشرفتهترين صفحات اينترنتی باشد. طراحی این ساختاراینترنتی مخصوصِ نويسندگان، شاعران و محققين فارسی زبان و برای قامت زبان فارسی دوخته شده است و مشکلات کوچک و بزرگی را که زبان فارسی در اينترنت دارد به نحو احسن حل می کند.
در اين صفحات آنچه که در مرکز توجه قرار دارد محتوای نوشتهها است. تمام مطالب به گونهای ضبط میشوند که بتوانند از سوی نويسنده برای مقاصد ديگر مثل انتشار کتاب، ارسال برای نشريات و حتی تحقيقات زبانشناسی مورد استفاده قرار گيرند. کسانی که مشترک میشوند در برخورد با مشکلات کامپيوتری و نرمافزاری از حمايت فنی ما بهرهمند میشوند و در اجرای ايدههايی که به دانش فنی و کامپيوتر نياز دارند مورد پشتيبانی قرار میگيرند.
از توانایی های این طرح:
1- ارسال مطالب به فارسی و زبانهای خارجی به درون وب سایت
2 – ارسال تصویر برای هر مطلب به هر تعداد که بخواهید.
3 – ارسال فایلهای صوتی و تصویری
4 – داشتن امیل ویژه برای سایت شما
5 – اتصال سایت شما به ماشینهای بزرگ جستجو در اینترنت.
و...
با پرداخت 50 یورو در سال دارای سایت خود شوید. هزینه ی ثبت و راه اندازی سایت شما در اینترنت با ما است.
برای سفارش با یکی از نشانی های زیر تماس بگیرید:
mani@nevisa.de یا kamran@mani-poesie.de
اجاره ی سالانه ی آدرس های اینترنتی:
پسوندهای com و net و info 10 یورو در سال
بقیه ی پسوندها نیز ممکن است و اجاره ی سالانه ی آنها بستگی به کشور مزبور دارد: برای نمونه at (اطریش) 21 یورو - de (آلمان) 6 یورو - fr (فرانسه) 50 یورو - af (افغانستان) 5 ساله 1900 یورو
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۱۵ آذر ۱٣٨۴
|
امشب در پال تالک. اتاق فرهنگ گفتگو:
معرفی گروه پشتیبانان جنبش دموکراسی در ایران (آلمان. بوخوم)
موضوع مورد بحث من : درگیری جمهوری اسلامی با اهل قلم تبعیدی
من به ندرت به چت رومهای پال تالک سر می زنم. یکی به علت کمبود وقت، و دیگر به خاطر این که نمی دانم چرا در پال تالک کلافه می شوم.
کلافه می شوم هرگاه که آنهمه اظهار نظرهای ( بیشتر نامسئولانه) را می خوانم و می شنوم که در باره ی سخنان هنوز تمام نشده ی سخنران می زنند!
کلافه می شوم به این خاطر که بسیاری از هموطنان ما با اسامی جعلی وارد این اتاقهائی که اغلبشان جدی هم هستند می شوند و هرچه که شایسته و ناشایسته ی یک انسان امروزین هست را می نویسند !
کلافه می شوم چرا که بر این باورم هرکسی که با نام جعلی وارد پال تالک می شود و اظهار نظری می کند، حاضر نیست مسئولیت حرف و نوشته اش را با نام و نشان خود بپذیرد. و کسی که نمی خواهد مسئولیت نظرش را بپذیرد، اصولا نظرش فاقد ارزش و اعتنا جلوه خواهد کرد.
کلافه می شوم برای پیامهای خصوصی فراوانی که حاضران در روم برای یکدیگر می فرستند! انگار که امکان دیگری برای دل دادن و دل ربودن نیست!
کلافه می شوم برای پیامهای خصوصی فراوانی که حاضران در روم برای سخنران می فرستند و مانع تمرکز او روی موضوع مورد بحثش می شوند.
کلافه می شوم که مثلا در اتاقای شعر برای هر مزخرفی مرتب می نویسند : زیبا! به به! مرحبا! آفرین! و...
کلافه می شوم که برای هر آهنگی حتا اگر مزخرف باشد مرتب به همدگر نان قرض می دهند و می نویسند : زیبا! به به! مرحبا! آفرین! و...
کلافه می شوم از آن همه رفت و آمدهای شتابزده ی افراد در اتاقها. بی هرگونه احترامی برای افراد حاضر در رووم. انگار زمان ما با عهد قدیم که شاعر ش سروده بود: «سر زده داخل نشو، میکده حمام نیست!» فرقی نکرده است.
با این همه اما
اتاقهای جدی پال تالک
امکان خوبی برای تبادل نظر، یادگیری و یاددهی است.
امکان خوبی برای همکاری و همدلی و شاید هم همراهی ایرانیانی که دلها و راههاشان هزاران فرسنگ از هم دور است!
امکان خوبی برای پیداکردن دوستان گمشده.
و امکان خوبی برای جامعه شناختی ایرانیان، هرگاه که ناشناخته (آنونوم) اظهار نظر می کنند!
حالا دوباره امشب و سه شنبه شب هفته ی آینده را قول داده ام که در پال تالک ودر خدمت هموطنان باشم.
امشب در میان گروهی از پشتیبانان جنبش دموکراسی در ایران
سه شنبه شب آینده در اتاق «سیاه مشق» و بحث در باره ی «عشق و اروتیسم در ادبیات ایران»
امیدوارم کلافه نشوید!
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۹ آذر ۱٣٨۴
|
طی هفته جاری دوستان شاعرم آقایان کیومرث نویدی و علی آینه دوسه بار تلفن زدند و دعوتم کردند که در جشنواره ی کانون نویسندگان ایران در تبعید که قرار است در ماه ژانویه ی ۲۰۰۶ در گوتنبرگ سوئد برگزار شود شرکت کنم. پاسخ منفی دادم. نخست برای این که شاغل هستم و نمی توانم چند روز را در این همه گرفتاری برای شرکت در جشنواره ی کانون صرف کنم. اما یک دلیل مهم دیگر هم دارم. و آن، ناباوری به بهبود ساختار و سرنوشت کانون نویسندگان در تبعید است. من از سال ۱۳۵۴ به عضویت کانون درآمدم. چند سال پیش هم در کنار ۱۲ تن از اعضاء معترض کانون ، با اندیشه ها و راهکارهائی تازه برای بهسازی وضعیت کانون در اجلاس عمومی آن شرکت کردیم. همکاران در کانون، مهرورزی کردند و مرا هم به عنوان عضو هیئت دبیره ی کانون برگزیدند. اما پس از چند ماه کار با کسانی که در آنزمان اعضاء دبیران کانون را تشکیل می دادند دریافتم که سکتاریسم ، خودخواهی و بی برنامگی در میان ما بیداد می کند. دستهائی پنهان در کارند که می خواهند کانون را به شکل ایدئولژی های خود درآورند و از آن، یک کانون نویسندگان چپ ایدئولژیک بسازند. من اهل این بازیهای کهنه شده نبودم. استعفا دادم و دیگر رغبتی برای بازگشت به کانونی که حدود ۳۰ سال عضو آن بودم در من نمانده است. در این کانون هستند شماری از نویسندگان (بویژه جوانترها) که به جان و دل می خواهند کانون را شاداب و امروزین کنند. اما ساختار کهن، دسته بندی های سیاسی، و ناهماهنگی توان کانون با وظایفی که در تبعید دارد مانع از این کار شده است.
من در آینده بازهم تجربه های خودم را در این صفحات در اختیار خوانندگان خواهم گذاشت.
و آرزومندم یاران کانونی بتوانند در نشست و جشنواره ی آتی خود بر بخشی از واپسماندگی های کانونی که خوشبختانه هنوز وزن و اعتبار دارد غلبه کنند.
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۹ آذر ۱٣٨۴
|
چرا نویسا؟
در اداره ی ثبت احوال جهانی (اینترنت)
Nevisa
شناسنامه ی هر فرد، هویت مکانی و ملیت او را معرفی می کند. اما برای شناخت یک انسان، باید هویت معنوی و فکری اش را بشناسیم. این هویت در هیچ شناسنامه یا گذرنامه ای ثبت نمی شود.
در آینده ای نه چندان دور- با گسترش اینترنت - هر انسانی هویت معنوی، فکری و ذوقی خود را با سلیقه و گزینش خود در اداره ی ثبت احوال جهانی (اینترنت)، به صورت وبلاگ و وب سایت شخصی در برابر همگان خواهد گذاشت
سایت نویسا، نمائی از هستی درونی، و زیستنامه ی اجتماعی - فرهنگی مرا در برابر شما می گسترد. «نویسا»، اندیشه های مرا، ذوق ها و بی ذوقی های مرا، خاطره ها و خطرهای مرا، شعرها و نوشته های مرا، خوابها و خیالهای مرا، ذهنیات و عواطف مرا در برابر شما بازمی گشاید.
اگر کسی شناسنامه ی مرا در خیابان بیابد، نمی تواند تصویر و تصوری واقعی از سرشت و شخصیت من را در آن بیابد. اما اگر او «نویسا» را ورق بزند، با کسی آشنا می شود که زنده است، حرف و حدیثی دارد، پیروزی ها و شکستهائی داشته، شادی و اندوهی دارد، و نیز، دارای دوربینی خودویژه است که جهان را از درون آن می بیند. یعنی از زاویه ای منحصر به فرد (هویت ادبی) . چرا که هر انسانی به خودی خود موجودی خودویژه و یگانه است. شما نیز می توانید از آنسوی این دوربین ، ریزبین یا درشت بین، جهان خودویژه ی مرا بی پرده پوشی و سانسور بنگرید.
و چنین است که ما از درون وب لاگهای یکدیگر، به ژرفای عواطف ، افکار، یادمانها و اندیشه های یکدیگر سفر می کنیم تا با هم آشنا شویم، دوست شویم، مهربان شویم، وهمگرا گردیم.
میرزاآقا عسگری (مانی)
آذرماه ۱۳۸۴
بوخوم. آلمان
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
پچپچه ای با صدای بلند |
۱ آذر ۱٣٨۴
|
پچپچه ای با صدای بلند
زندگی در تبعید برای یک شاعر یا نویسنده دردناکتر و دشوارتر از آن است که پنداشته می شود. تبعید می تواند همچون سرطان، نویسنده را تدریجا به تصرف خود درآورده و از بین ببرد. گرچه ما تبعیدیان ایرانی، در فراسوی مرزهای میهن، بسیار آموخته ایم، و در دانشگاه زندگی در میان ملتهای دیگر دستآوردهای مهمی داشته ایم، اما نتوانسته ایم بر زیانهای آن به تمامی غلبه کنیم. یکی از راههای غلبه بر سرطان تبعید، شناخت موقعیت جدید و نوشتن ، سرودن و آفریدن پیگیر است. راه دیگر و مهم تر، پیوند داشتن با مخاطبینی است که در جهان پراکنده اند. این پیوند، دوسویه است، و باید دو طرف آن – نویسنده و مخاطب – برای محافظت از هستی فرهنگی و ادبی شان- به یاری یکدیگر برخیزند. آفریدن توسط شاعر و نویسنده از یک سو، و از سوی دیگر مطالعه ی آثار تبعیدیان توسط هم میهنانی است که دریافته اند باید برای بقای فرهنگی خود دربرابر دیکتاتوری حاکم بر میهن، وقت بگذارند و اندکی هزینه کنند. (هزینه ی رفتن به یک کنسرت موسیقی ایرانی برابر است با قیمت خرید تقریبا ٣٠ جلد کتاب نشریافته در برونمرز. کتابهائی که از هویت فرهنگی ما سخن می گویند.)
تبعید، امری نادلپذیر است، اما مرگ نبوده است و نخواهد بود.
ادبیات تبعیدیان و برون کوچیدگان، صدای معاصر ملت ما است، صدای اعتراض انسان معاصر ایرانی است که نگذاشته به تمامی توسط سرطان جمهوری اسلامی ایران درهم شکسته شود.
دوسال پیش ، مأموران وزارت اطلاعات در بازجوئی از یکی ازبستگان من در ایران، از او به اصرار خواسته بودند بگوید، هزینه ی چاپ کتابهای من در تبعید از کجا تامین می شود؟! زهی نکبت بر آنان که چاپ گهگاهی کتابی از ما را هم تاب نمی آورند، و می پندارند ما تبعیدیان هم مانند برخی از نویسندگان خودفروخته ی دولتی در ایران، برای نشر کتابهایمان، از دولت یا نهادی هزینه دریافت میکنیم! براستی که ننگ بر این پاسداران اهریمن و تباهی!
من شادمان و سرافرازم که در تبعید، از پای ننشستم. خواندم، آموختم، نوشتم، سرودم و منتشر کردم. (هرچند که کیفیت چاپ ، پخش ، و تیراژ کتاب در برونمرز به هیچ وجه رضایت بخش نبوده و نیست.)
پاسخ آن بازجویان را فعلا در همینجا می دهم، تا روزی که دربرابر دادگاهی عادل در ایرانِ بعد ازجمهوری اسلامی بنشانمشان و پاسخی دندان شکن را از من و قاضی دریافت کنند.
آقایان بازجو! من برای چاپ کتابهایم روزی ١٢ ساعت در بیرون از خانه زحمت می کشم، کار می کنم، کاری نه چندان دلپذیر، و نه در خور یک نویسنده. سپس، آنگاه که به خانه برمی گردم، گوئی تازه به میدان مبارزه با شما دایناسورهای پوسیده رسیده ام! با نیرومندی و سربلندی می سرایم، می نویسم، به ادبیات تبعیدی و مترقی خدمت می کنم، و هر ازگاهی، کتابی نشر می دهم تا با صدای بلند به شما بگویم : «من هنوز زنده ام حرامزاده ها!»
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|
۹ آذر ۱٣٨۴
|
بیش از دوهفته تمامی وقتم صرف روبراه کردن محتوای سایت «نویسا» شد. به شکل تازه ای که می بینید.
همزمان، یار دیرین و فرهیخته ام کامران افتخاری که خود شاعر ی حساس و دلسوز است، چندین هفته از وقت خود را صرف طراحی این سایت و امور فنی آن کرده است.
برخی از دوستان و علاقمندان بویژه از درون ایران بارها از من خواسته اند تا نوشته ها و شعرهای بیشتری را در اینترنت در اختیارشان بگذارم. «نویسا»، پاسخی بوده و هست به این یاران. کوشیدم نمونه هائی از کارهایم در گستره های متنوع را در این سایت بگذارم. تلاش خواهم کرد هر هفته یکبار، مطالبی دیگر هم به مطالب آن بیفزایم. امیدوارم این سایت بتواند کم و بیش پاسخی شایسته به خواسته ی این گرامیان باشد.
به هر روی، اینترنت، وقت زیادی می برد. این که سرشاخه های آن به کجا و به چه کسانی می رسد، چندان روش نیست. اما، به نظر می رسد داشتن یک وب سایت در اینترنت از ملزومات کار ادبی و فرهنگی شده است. به هر حال، روزهائی را که می شد بروم ورزش کنم، یا یه دنبال آب و نان بروم، یا کتابی را بخوانم، صرف طرح جدید نویسا کردم.
|
نظرات دیگران در مورد این نوشته را بخوانید.
نظرتان را در مورد این مطلب بنویسید.
|
|