|
ایران و ایرانیان در حال تعویض تمدنی هستند. جنبش بریده بریده اما نسبتا پایدار ایرانیان به ویژه از دیماه ۱۳۹۶ به این سو نشان پوست اندازی فرهنگی، تمدنی و تاریخی ایرانیان در ژرفای جامعه را با خود دارد. ویژه گیهای این دگرگشت بزرگ به قرار زیرند: انحطاط اخلاقی - بخش گستردهای از مردم ایران از فروپاشی اخلاقی که خود در آفریدن آن سهیم بوده و اکنون گرفتار در آناند به تنگ آمده اند. از انقلاب خود در ۱۳۵۷ پشیمان و ناخرسندند و در برابر آن بسیج شده اند. بیزاری از این خطا که به گونه ای مهندسی شده به آنها تحمیل شده خود آغاز پایان فروپاشی اخلاق حاکم و رفتن به سوی عرف و اخلاقی نوین است. گرچه اکنون ابعاد فروپاشی اخلاق در ایران دامن گسترده است اما جانشینی اخلاقی دیگر بر این ویرانه، امر ناگزیری می نماید. انحطاط سیاسی نتیجهی فساد و انحطاط اخلاقی و فرهنگی است. اکنون انحطاط سیاسی در بین سازماندهان حکومتی فرازی بیپیشینه گرفته و مردم دریافتهاند باید سرنوشت سیاسی خود را بازسازی کنند. البته حاکمان در برابر این بازسازی ایستاده اند. انحطاط اجتماعی نتیجهی فروپاشی سیاسی و فرهنگی است. نگاه مردم به دین، به خانواده، به سیاست، به اسطوره ها، به روابط اجتماعی، به عشق، ثروت و قدرت دستخوش تغییرات بنیادین شده و مردم دارند از چنبرهی عرف و فرهنگ صدها سالهی خود بیرون می خزند و نیروی ماند در برابر آنان مقاومت مسلحانه می کند. نظم و نظام حاکمان و محکومان (بدنهی جامعه) در بن بستی تنگ، تلخ و مرگ آور گیر افتاده است. اکنون دفع و رفع این نظم در دستور پنهان کار ایرانیان جای گرفته و نیروی محرکهی اجتماعی دارد کم کم متضاد آن را جا می اندازد. محکومان دیگر نمی خواهند زیر نفوذ و چیرگی حاکمان باشند و حاکمان از مهندسی دلخواه جامعه ناتوان و ناتوان تر می شوند. شیعیان معتقدند «قوم برگزیده»اند و براین باورند که نه تنها مشیت الهی بلکه دستور الهی چنین است که آنان جهان را زیر مدیرت خود درآورند و جهانیان را در امروز و برای همیشه با خود همسان و هماهنگ کنند. (صدور انقلاب) اکنون شیعیان ایرانی دارند کم کم درمی یابند که این «مشیت و ضرورت تاریخی» خودساخته، ناکارا و ناشدنی است. مارکس باور داشت طبقهی کارگر نیروی محرکهی اجتماعی است و مارکسیست ها معتقد بودند بر اساس ارادهی تاریخ طبقهی کارگر باید مهندسی و مدیریت جهان امروز و آینده را برعهده گیرد و چنین خواهد شد چو فرمان تاریخ است. هم مسلمانان، شیعیان و هم مارکسیستها و لنینیستها که نگرش و امید همسانی برای تصرف جهان داشتند در این اتوپیا، دو روی یک سکه بودند. آنان اصالت جمع را در برابر اصالت فرد می گذاشتند و براین باور بودند که فرد و فردیت باید در جمع و جمعیت ذوب شوند. و چون رهبران جامعه خود را نمایندهی جمع می پنداشتند می خواستند که توده ها در ولی فقیه یا رهبر حزب، در دین یا ایدئولوژی ذوب شوند.آنان اصالت تاریخ را در برابر اصالت عقل، تجربه و دانش می نهادند و می کوشیدند توتالیتاریسم آرایش شده ای را سازماندهی کنند. در واقع پس زمینه های اندیشه های افلاتونی را در زمینهی «حکومت نخبگان» بر توده ها ، در ژرفای نگاه دینی، ایدئولوژیک و سیاسی خود داشتند. بیگانه دوستی و بیگانه گرایی همواره بخشی از فرهنگ مردم در ایران بوده است. یا از روی ترس، یا در پی شکست در جنگها (اسلام) و یا به لحاظ برتری فرهنگی، تکنولوژی و تکنیکی دیگران (فرهنگ غربی در سده های ۱۹ تا به امروز) .گاهی نیز از روی تأثیری گیری ایدئولوژیکی (انقلاب بلشویکی در همسایهی شمالی، درچین مائو، ...) . همزمان پسماندههای باورهای نادرست وخرافات جامعهی خودی نیز در اسارت فرهنگی نقش داشته اند. اکنون که گامهای نخستین اما بلندی در راستای خودگرایی، نزدیکی به شناسه (هویت) ایرانی، خردگرایی و دموکراسی برداشته می شوند و اصالت فرد گام به گام از اصالت جمع، قبیله گرایی، هویت دینی و احزاب منجمد دورتر می شود، فردِ آگاه، خود جانشین الله یا خدا میشود. جانشین قوانین و «آیات آسمانی» میشود. خدا دیگر در محور هستی نیست، فرد و سعادت اجتماعی محور زندگی این جهانی می شود. آزادی اندیشه و آزادی ارادهی معطوف به خرد جای فزونتری برای خود میگشایند و انسان ایرانی کماکم دارد از اسارت آسمانی و ربانی و از اسارت نمایندگان آن در روی زمین دور و دورتر میشود. گرایش به سکولاریسم و لائیسیته ریشه درهمین گریز انسان ایرانی از آسمان به زمین است. جهان اسلامی که کپی فروکاستهای از جهان افلاتونی است به نقطهی ریزش نهایی و خاموشی نزدیکتر میشود. در سال ۱۳۵۷ ما ایرانیان گامی غولآسا در راه خودزنی فرهنگی و سیاسی برداشتیم. بیزاری از نبود آزادی های اجتماعی و سیاسی، و برخی کاستیها ما را به جهنمی پرتاب کرد که یکباره از افق مدرنیسم اجتماعی (هرچند سطحی) به دوران محمد در مدینه بازگشتیم. چرا که هویت خود را نه ایرانی بلکه اسلامی میپنداشتیم. ما علیه گوهر ایرانی و سرشت اینجهانی خود انقلاب کردیم. برخی بر اساس باورهای دینی، برخی از روی توهمات سیاسی. اما اکنون در حال انقلابی برای خود هستیم. دیگر سعادت اخروی نه تنها برای بسیارانی بی معناست بل که محور زندگی برای آنان سعادت این جهانی است. دریافته ایم که خیام درست می اندیشیده و: کس نامد از آن جهان که پرسم من از او – احوال مسافران دنیا چون شد؟! نشانه های خیزش های تازه برآناند که هدف مردم تنها گذشتن از حکومت اسلامی نیست، بسیار فراتر از آن است. هدف آنان گذشتن از آرمانهای پوچ دینی، اخلاق منحط، قوانین انسان ستیز و بیماریهای مزمن فرهنگی است که حکومت اسلامی موجود تنها نمایندهی بخشی از آن است، بخش بزرگترش در درون جامعهی ایران – جدا از حکومتهایش – جاری است. نکتهای که نگاه ما را به خود متوجه می کند گرایش درآمیزی گوهر بسامان فرهنگ کهن ایرانی با گوهر و فرهنگ بسامان جهان مدرن بیرون از ایران است. این دو گوهر هردو با اسلام، استبداد، پدرسالاری، مرد سالاری، پیرسالاری، خود را«قوم برگزیده» پنداشتن در ناسازگاری و ستیزند. حضور روشن زنان در خیزشها و طرح خواسته های نوین در ایران، نشان گذر از محوریت مردانهی این کشور در چندین و چند سدهی است. اکنون داریم باوری خردمندانه مییابیم که زنان و مردان دو بال هستی اجتماعی هستند. طبیعت نرماهنگ زنانه – مادرانه، گرایش صلح خواهانه و خردمندانهی زنانه سال به سال جای بیشتری در ایران برای خود میگشاید. خشونت و جنگ طلبی و خودبرتر بینی مردانه به همان اندازه دارد واپس می نشیند. کی باشد که تعادلی هستی ساز برقرار شود. اسلام در ایران رو به زوال است. با شتابی که هرگز پیشینه نداشته است. قدرقدرتی الله و تقدیر در حال افول اند. استبداد مردمحور در لبهی گور است. و البته در برابر اینها جانشین متضادی هست که نه چندان آشکار اما بخوبی حس شدنی ست و رو به نیرومندی. شکل گیری نهایی این جابجایی به زمان، آزمون، کوشش و هزینههای بیشتر نیازمند است. هیچ دگرگشتِ فراگستر و پرژرفای تاریخی و فرهنگی یک شبه هستی نمییابد. بل که نخست نطفه میبندد، سپس آرام و دشوار گسترش می یابد و در گذر توفانها، تضادها، آذرخشها و تندرها گام به گام فرا میبالد تا به نیروی برتر تبدیل شود. درست همانگونه که تخمهی یک انسان از زهدان تا جوانی و والایی و خردمندی و توانایی فرامیبالد. آن هم در گذر از بیماری ها، تصادفات، فشارهای بیرونی و خطرات مرگ و نابودی. برافتادن حکومت استبداد دینی در ایران شرط نخست این جهش برای فرابالی نوگرایی در ایران است. حتا پس از درهم پاشی این سامانهی نابسامان، زندگی و کوشش های چند نسل ضروریست تا نرم نرمک فرهنگ استبدادی و کهنریشه را پس براند و ریشههای خود را در بُن ِهستی اجتماعی، و شاخههای خود را در فضای فرهنگ، آموزش، و عمل بگشاید. برای جای گرفتن اخلاق نو در جای اخلاق منحط، زمانی سرشار از کار، شکیبایی و همکوشی اجتماعی لازم است. راهبران و حکومتهایی خردمند برای چنین گذرگاه پر پیچ ضروریاند. زبان ما باید پالایش یابد، ادبیات و هنر ما باید از بُن دگرگون شوند، احزابی نوین باید پدید آیند که پیوندی با احزاب استبدادیی تا کنونی نداشته باشند. رسانههای ما باید از نفوذ آشکار و پنهان فرهنگ و سیاستهای کهن بیرون شوند. از آرامش پیش از توفان تا آرامش پس از توفان فاصلهای هست و آن خودِ توفان، آذرخش، سونامی و افت و خیز است. مرحلهای که گاه به ارادهی بالانشین ها و حاکمان با خون مردم و پیشاهنگانشان رنگین خواهد شد. (همانگونه که تاکنون شده است). ایران در توفان بزرگ گام نهاده اما هنوز در آغازه های آن است و دیر نیست که در چرخشگاه اصلی آن بیفتد و با چرخش تند و نیرومند آن به زورآزمایی برآید. در این توفان چه بسا کاخهای واقعی و آرمانی فروریزند، چه جنگلهای بزرگی از باورها که بسوزند، چه قردادهای اجتماعی که باطل شوند. پیداست که مردم ایران سرنوشت خود را متوقف نخواهند کرد بل که خواهند کوشید آن را با اراده، خرد و توان خود بازنویسند تا دارندهی سرنوشت خود باشند. در بِرش کنونی تاریخ ایران اما با فساد و تباهی فراگیر، فحشا و اعتیاد دامنگستر، دزدی و اختلاسهای باورنکردنی، زور و سرکوب بیسابقه، ناامیدی و میل به گریز از ایران، خشک سالی و ناداری کُشنده، آلوده گی زیست بوم و مرگ طبیعت، خشم بنیان کن و سرکوب اهریمنی، جهان ستیزی و انزوای سیاسی، کشورگشاییهای نابایسته و ناشدنی، فرماندهی بخش بزرگ تروریسم جهانی به دست حکومت اسلامی در ایران، فروش یا بخشیدن منابع طبیعی به بیگانگان، ازدواجهای سفید و گسست نهاد خانواده، گریز متفکران و نخبگان از ایران، جنگهای نیابتی و هزینههای کمرشکن آن ... رویار و درگیریم. اینها همه نشان میدهند که: خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد. اما با معمارانی دیگر، اندیشه ها، روشها و منشهای دیگر. میرزاآقا عسگری مانی. دسامبر ۲۰۱۸ |