|
مانی
چشم انداز
تاريخ نگارش :
۲۰ آذر ۱٣۹٣
|
|
مانی
چشم انداز
چه بامداد روشنی
روی شاخه های این درخت
بر شانه های این کوه
بر گونه های این شبنم ها نشسته است.
گرچه می کوشی دیدگانم را بربندی
اما به روشنی، روشنایی را می بینم
می بینم که نیچه از کوه فرود می آید
تا پرتوی از مهر را از زرتشت ارمغان بگیرد.
و آن پیکره ی شنی
از غار حرا بیرون می ریزد
تا در گذار میترا بگسترد.
گات ها، چکه چکه
بر نوک برگها درخشانند.
خورشید در گلوی این خروس
آغاز جهان را می سراید.
باربد، چنگ می نوازد
چنگ، مرا.
باربد، نُت به نُت، چکه به چکه
این چکامه را فراپیش زمان باز می کند .
اکنون
با آنکه می کوشی چشمانم را با سفسطه گِل بگیری
من درون شدِ نسیم را به خوابجامه ی غنچه می بینم
تا برگها بگشایند و میترا برآید از نهفت.
اینجا سرزمین پیامبران کپک زده نیست
سرزمین باله ی میترا در پهندشت اندیشه است.
اینجا که تاریکش کرده ای وطن من نیست
میهن من زیر این ویرانه به شکل زمزمه چنگ
یا بشکل آب زیر یخ های قطب
یا بشکل پرنده ای در تخم
در حال زایشی دوباره است.
من غروب نخواهم کرد
آنگونه که دوست می داری.
یخ نخواهم بست
آنگونه که در آیه هایت بشارت میدهی.
نخواهم خفت
آنچنان که تو در مردگانت منجمد شده ای.
اینجا آغاز زمین است
بهارزایی را همواره در کمین است.
فصل یخبندان به پساپشت میرود
دانه های برف در دهانم آب می شوند.
آهنگ چنگ روی شانه هایم باز می شود.
دماوند مانند پله ی نخستین زیر پایم گرده خم می کند
در گلوی خروس
بامداد روشن را می سرایم.
چه بخواهی چه نه،
زیر بالهای سیمرغ پرورش یافته ام.
---------------------------
۵ دسامبر ۲۰۱۴
<><><>