|
مانی
رنسانس ایرانی در برابر هویت شویی اسلامی
تاريخ نگارش :
٣۰ مرداد ۱٣۹٣
|
|
دوست نواندیش و پارسی گویم آقای هومر آبرامیان از استرالیا راهی کالیفرنیا بود برای شرکت در کنفرانس سالانه «رنسانس ایرانی»در روزهای پایانی ماه آگوست ۲۰۱۴. ایشان در نامه ای از من خواسته بودند که پیامی کوتاه برای این گردهمایی بفرستم تا در آنجا آن را بخوانند. اما آنجا به بهانه کمبود وقت حتا به خود آقای آبرامیان هم فرصت نداده بودند سخنان خودش را کامل بیان کند!! این پیام را در اینجا می خوانید:
<><><>
رنسانس ایرانی در برابر هویت شویی اسلامی
۱۳ آگوست ۲۰۱۴
میرزاآقا عسگری مانی
<><><>
تصور کنید بامداد از خواب برخاسته اید تا به سفر بروید. بلیط پرواز را با نام و نشان خود گرفته اید. در فرودگاه، پاسپورت یا شناسنامه خود را در دست گرفته و در رج پرواز ایستاده اید. شناسنامه را باز می کنید و ناگهان می بینید که نام، نشانی و شناسه های هویتی شما تغییر کرده و تنها فرتور یا عکس شما دست نخورده! مثلا:
نام شما شده جوبولو پتالیو یانگ
نام زادگاه شما شده: تیان یانگ در کشور ماچین
دین شما شده: فرقه دُم افشانیه از دین مبین خلافت اسلامی داعش
نام همسر شما هم شده: سیده تاراتونی بنت سعد ابن الهادی بغدادی
و تا پایان!
اکنون با چشمانی وق زده، و با سیمایی شگفت زده و ناباور به خود نگاه می کنید و دست می کشید به بدنتان تا دریابید خوابید یا بیدار؟، خودتان هستید یا آقای جوبولو پتالیو یانگ؟ ایرانی هستید یا اهل ماچین؟ همسرتان مهتا آریامنش است یا سیده تاراتونی بنت سعد ابن الهادی بغدادی؟ در فرودگاه هستید یا بی هوش در اتاق یک بیمارستان؟ در این دنیای «فانی» هستید یا در آن دنیای «باقی»؟ اگر همه شناسه های نوشته شده در پاسپورت شما دگرگون شده چرا فرتور شما دست نخورده و چرا چنین شناسنامه ای دروغین و ساختگی در دست شماست؟!
شما، زنان و مردان، هم میهنان ایرانی ام،
دقیقا چنین بلایی بر سر یکایک ما آمده است و در درازای ۱۴۰۰ سال، اسلام، تازیان، آخوندها و ایرانیان خودباخته توانسته اند هویت و نام و نشان ما را از شناسنامه ملی ما پاک کنند و نامهای عربی بر آن بنگارند. اکنون چنین نشانی هایی در شناسنامه همه ما نوشته شده:
نام: عبدالله
نام فامیل، سیدحسینی الموسوی
شهر زادگاه: خمینی شهر یا اسلامشهر
دین: شیعه عثنی عشری، شعبه ای از اسلام ناب محمدی.
نیایش سو (قبله): مکه مکرمه
زیارتگاه: کربلا ی معلا، زینبیه در سوریه، امام رضا در مشهد وحضرت معصومه در قم
سجده سو: عربستان سعودی
نام همسر: زینب زین العابدینی
اما چرا از این دستکاری شگفتی آور، در شگفت نمی شویم؟ آیا به آن خو گرفته ایم؟ آیا آن را باور کرده ایم؟ چرا این تغییرات را غیرطبیعی نمی دانیم؟ چرا از خود نمی پرسیم آیا بهوشیم یا بیهوش؟ زنده ایم یا مرده؟ خوابیم یا بیدار؟ آیا کسی با ما شوخی کرده یا نه، این واقعیت امروز ما است؟ چرا؟ براستی چرا این شناسنامه دروغین و ساختگی را شناسه و شناسنامه واقعی خود می پنداریم و برای برگرداندن هویت راستین خویش نمی کوشیم؟ آیا در درازای ۱۴ سده گذشته ذوب در ولایت فقیه و در فرهنگ تازی و در قرآن تازی شده ایم؟ آیا از بیخ ناایرانی شده ایم؟
چرا از من نمی پرسید: آقای عسگری اگر از نواده های زرتشت هستی چرا دین ات شده شیعه عثنی عشری؟ چرا به جای بهرام یا رستم نامت شده میرزاآقا؟ تو که از نوادگان کوروش و داریوش هستی چرا شده ای یکی از امت محمد؟ تو که در شهر آدراپانا در استان همدان زاده شده ای چرا زادگاهت شده اسدآباد (برگرفته از نام سعد ابن ابی وقاس)؟ تو که ایرانی هستی چرا در پاسپورتت نوشته اند «تابعیت: جمهوری اسلامی؟» چرا به جای عکس کوروش، تصویر خمینی در برگهای پاسپورتت به صورت عکس پس زمینه چاپ شده؟ به جای این که در فرودگاهها به تو ارج نهند، چرا اینهمه زیر ورویت میکنند مبادا آهنگِ ترور یا خرابکاری داشته باشی؟ چرا بسیاری از مردم در کشورهای دیگر دنیا تو را عرب و سرزمین ات را یکی از کشورهای عربی میدانند؟ براستی چرا؟ و چرا زنده بگور شده ایم ما؟ چرا سر و پیشانی بر «سنگ لحد» نمی کوبیم بلکه این گور اسلامی و جعلی مان را بشکافیم و بیرون آییم؟ چرا فریاد نمی زنیم که « چرا در دین اسلام و هویت عربی به گورمان کرده اید؟! ما زنده ایم!»
اگر آماده شده اید که چنین فریادی برآورید، بدانید که وارد رنسانس ایرانی شده اید! همان و همین رنسانسی که از دهسال پیش، من هم به اندازه خود در باره آن گفته و نوشته ام و نخستین بار نامش را هم رنسانس ایرانی گذاشته ام.
اگر از شناسنامه و هویت دروغین خود آگاه شده و در پی دگرگون کردنش هستید، بی گمان پای در سرزمین پرسنگلاخ اما پیمودنی رنسانس ایرانی گذاشته اید برای بازگشت به شناسه و هویت راستین خود، و نمی خواهید همچنان جزو امت عبدالله، یا حزب الله یا شهروند حکومت اسلامی، یا فدایی اسلام ناب محمدی، یا شیفته خاندان علی، یا پیرو تشیع سرخ علوی و یا چشم براه بچه گمشده پنج ساله ای بنام آقامهدی عسکری باشید!
ایرانیان گرامی،
من هم مانند شما در یک رج یا صف تازه ایستاده ام تا شناسنامه ام را تازه کنم. اما پیش از آن که در این جایگاه جای گیرم، دین اسلام را کنار گذاشتم، شیعه گری را به دور انداختم. نامم را به مانی بازگرداندم، دیگر شهروند حکومت اسلامی نیستم، همسرم را که به عقد شرعی درآورده بودم طلاق دادم و اکنون با او به صورت غیرشرعی هماغوشی و زندگی میکنم. کافر شدم، مفسد فی الارض شدم و در سروده ای که آن را درپایان این سخنم خواهید شنید فریاد زدم «من مسلمان نیستم، ایرانی ام!»
قرآن را به کناری نهادم، پیشکش مسلمانان باد! من گاتاهای زرتشت، شاهنامه فردوسی و چهارینه های خیام را کتابهای آسمانی خودم که نه، کتابهای زمینی و زندگی خودم نامیدم. من کوشیدم و می کوشم زبان پارسی را از واژگانی که چیستی و کیستی مرا دستکاری کرده اند بزدایم. کوشیده ام و می کوشم شجاعت و دلاوری گیو و توس و رستم را جانشین تقیه اسلامی کنم. کوشیده و می کوشم شهروند ایرانشهر بودن را از نیای بزرگوارمان کوروش و داریوش بیاموزم. کوشیده ام و می کوشم شناسنامه دروغینم را بسوزانم و شناسنامه ایرانی بودنم را خودم بنویسم. نامم را، نشانی ام را و هویتم را خودم بازسازی و بازنگاری کنم. کوشیده ام و می کوشم بی ترس در هرجای جهان فریاد بردارم من مسلمان نیستم، ایرانی ام. من جهانیان را دوست دارم. من اهل جهاد برای دین نیستم، من اهل یهودستیزی، زرتشت ستیزی، ایران ستیزی و آدمکشی نیستم. من به هستی ی اینجهانی دلبسته ام و می دانم پس از مرگم جهنم و بهشتی نیست. نوشته ام تا پس از مرگم، پیکرم را بسوزانند تا چون سیاوش به تندرستی و سربلندی حتا از آتش مرگ بگذرم. اینها گامهای نخستین در راه دراز و دشوار رنسانس ایرانی است. کیمیای زندگی من، پشت کردن به چیستی ی دستکاری شده و بازگشت به کیستی ی راستین خویش است. این بازگشت، بیش از آن که نگاه به گذشته داشته باشد به آینده می نگرد. ما نمی خواهیم به پیشاسوی سده ها برگردیم، می خواهیم با پشت دادن به هویت ملی و فرازهای گذشته، به آینده سفر کنیم آنهم با شناسنامه ای ایرانی با امضای کوروش و همسرش کاساندان، با دستینه گردآفرید و زال، و با نقش و نگاره سیمرغ در درون هربرگ از شناسنامه مان. ما می خواهیم با بررسی و سنجش گذشته، خود را از بازمانده های نابسامان نیاکانمان بپالاییم، فرازهای بسامانشان را بازشناسیم و زنده گردانیم و با دانش، راستمایگی و بی پروایی شانه به شانه شهروندان پیشرفته جهان گام در سفر به آینده بگذاریم. می خواهیم مردمی بشویم با ریشه هایی تندرست و نپوسیده، که شاخه ها و میوه هایی در آینده داشته باشیم.
شما روشن اندیشان و روشنگرانِ هم میهنم
آغاز راه پیمایی دشوار و دراززمان در پهنانورد رنسانس ایرانی را به ایرانیانی که به این راه باور دارند شادباش میگویم. اگر دزدان و راهزنان بیابانگرد سر به نیستم نکنند، من نیز در این کاروان همراه شما هستم و می کوشم از پا نیفتم و به ازپا افتادگان یاری رسانم تا به سرمنزل سیمرغ برسیم. شمار فراوانی از ایرانیان سویه و فرجام این راه نوردی را به درستی یافته اند. رژه میهن دوستانه آنان پرطنین و خوشاهنگ باد! این هم سروده ای از من که سالها پیش آن را نوشته ام. پیشکش به یکایک همراهان در کاروان دگرگشت یا رنسانس ایرانی:
<><><>
من مسلمان نیستم، ایرانیام
<><><>
من مسلمان نیستم، آزادهام ،
پیرو خیام، اهل بادهام
عاشق آزادیام، اهل خِرد،
درگریز ازسجده و سجادهام.
<><><>
اهل ایمان نیستم، اهل دلم
اهل شعرم، اهل شور و شادیام
مرتدم من، کافرم، گبرم ولی
کوروش و زرتشت را من زادهام.
<><><>
من خطا هم داشتم، هرگاه که
گوهر سیمرغیام را باختم
پیشکارِ دشمنان خود شدم؛
سر به مُهر اهرمن بگذاشتم!
<><><>
من مسلمان نیستم، ایرانیام
خاکیام، افتادهام، اینجائیام،
پا بپای مردمان این جهان
بذر آیین بشر افشاندهام.
<><><>
گرچه درمتن بیابان زیستم
سرو آزادم، مسلمان نیستم
سایهام را برمسلمان و یهود
برسر ترسائیان گستردهام.
<><><>
من مسلمان نیستم چون هیچگاه
پایهی «کافرکُشی» ننهادهام
سفرهام را گرچه درویشانه است
پیشِ همنوعان خود گستردهام.
<><><>
گرچه در پیکار با اهریمنان
بارها افتاده یا اِستادهام
لیک چون بابک، نیای پُردلم
عاشقانه جان شیرین دادهام.
<><><>
من مسلمان نیستم، دانشورم
زادهی گردآفریدِ دلبرم
گرچه افتادم من از اسب جهان
از شعور و اصل خود نفتادهام
<><><>
گوهر ایرانی و اسلام؟ نه!
من به اهریمن مگر تن دادهام؟!
گرچه نامم را «مسلمان» هِشتهاند
نه مسلمان، نه مسلمانزادهام!
<><><>
خردادماه ۲۰۱۲