|
مانی
از چاه به چاله ، از چاله به چاه
تاريخ نگارش :
۲۱ فروردين ۱٣۹۰
|
|
مانی
از چاه به چاله ، از چاله به چاه
در چهارده سدهی گذشته، هرگاه ایرانیان کوشیدند با ترفند پنهان شدن زیرعبای «علمای دین»، و یا با پرچم جنبشهای ظاهرا دینی و مذهبی خود را از شر اسلامسالاری و از نکبت حکومتهای آمیخته با دین، یا وابسته به مرکز خلافت اسلامی برهانند، بیش از پیش در مرداب دین تحمیلی و ضد ایرانی فروتر رفتند. ایرانیانی که هرگز به معنای واقعی کلمه اسلام را نپذیرفته بودند، ناگزیر بودند زیر ضربات «شمشیرذوالفقار» اعراب، زیر فریادهای اللهاکبر، و یا زیر فشار برای پرداخت جزیه، ذمه و باج به اعراب و نمایندگانشان در ایران، در برابر تازیان و ولایت اسلامی آنان زانو بزنند، شکنجه شوند، تظاهر به مسلمانی کنند، خمس و ذکات بدهند، تعزیر شوند، تکفیر و سنگسار شوند، شلاق بخورند، اعدام شوند، در زندانها بپوسند، اموالشان مصادره شوند، و در آخر با تظاهر به مسلمانی، دست و پای روحانیون و «علمای» اسلام و حکام سیاسی را ببوسند.
خوانشِ تاریخِ دردناک، خونین و دهشتآور اسلام در ایران در ۱۴ قرن گذشته، دل هر خوانندهای را مچاله میکند.خیزشهای ایرانیان در برابر دین و حکومتهای تحمیلی، در آغاز پیشتازانی همچون بابک خرمدین داشت که با روش، منش و آئین ایرانی دربرابر دستگاه خلافت اسلامی و متولیاناش پایداری کردند. اما پس از شکست جنبشهای ملی و دویست سال سکوت و دهانبندان اسلامی، خیزشهای تازهای رخ داد که اینبار با بیرق سبز اسلام و بانگ «الله اکبر» در برابر بیگانگان به پایداری پرداختند. اما فرایند همهی این خیزشها تعمیق یافتن هرچه بیشتر اسلام و تداوم استبداد دینی بود. از جنبش اسماعیلیه به رهبری حسن صباح گرفته تا جنبش گسترده صوفیگری و عرفانیگری - که شکلهائی از مقاومت مدنی بودند-، از جنبش باب و جنبش مشروطیت گرفته تاجنبش «اصلاحطلبان»، همه وهمه موجب تقویت مرتجعان مسلمان درحکومتها، دولتها یا نهادهای دینی گردید. هر گونه خاماندیشی برای استفاده از اسلام به نیت تلطیف آن، روزآمد کردن یا مقابله با آن، موجب بقاء و تحکیم هرچه بیشتر روحانیان، «علمای» اسلام و حکومتهای مبتلا به دین گردید. تاریخ ایران به روشنی نشان میدهد که هرگونه «مسامحه» با نمایندگان دینسالاری، نتیجهای جز تداوم و تحکیمِ فرهنگ و سیاست آخوندی در کشورما نداشته است. تمدن ایرانی زیر عبای آخوندی و ندای اللهاکبر بتدریج کم جانتر و بیرنگتر شد.
موضوع بر سر جداکردن دین از حکومت است و دست برداشتن از این ایده که: برای نفی حکومت دینی، باید نخست از پرچم دین و شعارهای دینی بهره بگیریم. پیداست که داشتن هردین و مذهبی یا نداشتن آن، امری وجدانی و شخصی است. موضوع برسر تفکیک دین از حکومت، و ادارهی جامعه به دور از فرامین دینی است.
اکنون، در قرن بیست و یکم، و درجهانی بکلی متفاوت با جهان ۱۴۰۰ سال پیش زندگی میکنیم. آنانی که رنگ سبز اسلام و شعار اللهاکبر را برای برونرفت از مرداب استبداد دینی و حکوما اسلامی برگزیدهاند، ای بسا یکبار دیگر در این مرداب استبداد دینی فروتر روند و میهن ما را در تاروپود واپسماندگی قرونی، گرفتارتر کنند. چرا باید «رهبری سیاسی» ایرانیان میان مشتی آخوند مانند خمینی، خامنهای، رفسنجانی و کروبی دست به دست شود؟! چرا باید سرنوشت سیاسی و فرهنگی ایرانیان در دست مشتی مرتجع یا آدمکش مانند احمدینژاد، موسوی، لاریجانی و خاتمی جابجا شود؟ چرا باید ملتی بزرگ، رهبرانی چنین حقیر، جانی و خونخوار برای خود برگزیند؟ آیا ایرانیان فاقد توان برای رهبری خویشاند؟ بیگمان چنین نیست. پرشمارند ایرانیانی که خواهان گذر ازتمامیت حکومت اسلامیاند، و کم شمار نیستند ایرانیانی که صلاحیت تام و تمام برای ادارهی میهن خود را دارند. با اینهمه، برخی جریانات در ایران میکوشند هر خیزش مردمی در ایران را در حوزهی اسلاممداری و حکومت دستاربندان نگهدارند تا از عبور کشور ما به سکولاریسم جلوگیرند.
اگر تاریخ ایران و اسلام را حتا شتابزده ورق بزنیم درخواهیم یافت که بخشی از نیاکان ما از دست جماعت روحانی و سینهچاکانّ دروغِ «امام زمان» چه کشیدهاند، و چقدر تاوان دادهاند تا بل که از آمیختگی دین با سیاست و حکومت جلوگیرند. اگر به علت اوضاع تاریخی در قرون وسطا، نیاکان ما نتوانستند از اسلامیت حکومتها رد شوند، آیا نسل نوین و هوشمند ایرانی در سدهی بیست و یکم خواهد توانست به حکومتی سکولار، لائیک و امروزین دست یابد؟ یاهمچنان با «موج سبز» و«اللهاکبر» درگنداب گذشته فروترخواهد رفت؟ آیا ایرانیان میتوانند به جنبش خود، رنگ و محتوای ایرانی و مدرن بدهند؟ یا بازهم با فروانداختن مشتی مستبد دینی، مشتی دینباور و مستبدِ دیگر را برخود چیره خواهد کرد؟ برخی میپندارند که با بهرهگیری از سمبولها و شعارهای اسلامی میتوانند نخست از شربخشی از این حکومت رها شوند، آنگاه کلک بخش دیگر را هم بکنند و به تمدن و مدرنیته برسند. روشنفکران مخالف نظام پهلوی که بخشی جدی از آنان سکولار و حتا بیدین بودند با همین تاکتیک پشت خمینی ایستادند و نتیجهاش قربانی شدن همهی آنان به دست خمینی بود. بخشی از مردم یا سیاستپیشهگان در ایران میپندارند با کنار گذاشتنِ بخش «بدتر» حکومت اسلامی، بخش «بد» آن را تقویت کرده و تدریجا در آن تغییرات مثبتی ایجاد خواهند کرد. برخی دیگر میپندارند، راه حل دیگری، مگر تغییر در درون همین حکومت ضدبشری برای پشت سرنهادن ولایت مطلقهی اسلامی وجود ندارد. گروهی که بیشترشان آشکار و پنهان، دست در دست حکومت اسلامی در ایران گذاشتهاند، این داعیهی مضحک را دارند که باید به «اعتقادات تودهها» احترام گذاشت! و البته منظورشان، همانا رعایت «حرمت و قدرت» اسلام فقاهتی و حکومتی، ومجموعهی خرافات و باورهای ضدعلمی است. معنای حرف آنان این است که باید اسلام شلاق بدست را ناز و نوازش کرد مبادا تودههای دینباور دلخور شوند! آیا براستی چنین است؟
زمانه تغییر کرده است، شکلهای مبارزاتی تغییر کردهاند، اندیشههای دینی و سیاسی دگرگون شدهاند، ابزار ارتباطی مدرن شدهاند، جهان تغییر کرده است، پس چرا ما باید همچنان با پرچم اسلام و «اللهاکبر»ش در گرهی کور دربمانیم؟ مگر نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی در ایران، برسر آنانی که سبز میپوشیدند و فریاد «اللهاکبر» برمیداستند، شلاق و گلوله و باتوم فرود نیاورد؟ مگر بسیجیان و پاسداران اسلام، به دختران و پسران سبزپوش و الله اکبرگو تجاوز جنسی نکردند؟ اگر چنین است، پس دیگر چرا باید پرچم اسلام را برداریم و فریاد بیابانیی «اللهاکبر» سردهیم؟! مگر نمیدانیم که لشگریان اسلام به فرماندهی عمرابن خطاب، علی ابن ابی طالب، سعدابن ابی وقاص، یزیدابن مهلب و... با همین شعار «الله اکبر» و با بیرق سبز اسلام، ایران و ایرانیان را درهم شکستند و به اسارتی ۱۴ قرنه کشاندند؟! مگر نمیبینیم تروریسم بینالمللی درتمام جهان با همین رنگ سبز و با همین شعار الله اکبر سرمی بُرد، ترور میکند، منفجر میکند، جنایت می کند؟ آیا نباید فرقی باشد در شعارها و رنگهای یک خیزش مدنی، مدرن و آزادیخواه با شعارها و رنگهای گروههای تروریستی مسلمانی مانند القاعده، حزبالله لبنان، گروههای تروریستی فلطسینی، طالبانی، پاکستانی و الجزایری؟ آیا نباید تفاوتی باشد در محتوا، شکل عمل، گزینش رنگ و شعار در یک انقلاب بزرگ عدالتخواهانه و دموکراتیک با جنبشهای کور دینی و تروریستی؟ اگر چنین است، چگونه باید این تفاوت را نشان داد؟ چگونه باید نشان دهیم که ایرانی هستیم، آزادیخواه هستیم، دموکراسی و سکولاریسم را میخواهیم، همزیستی مسالمتآمیز و برابرحقوق با بخش متمدن جهان را میجوئیم؟ چگونه باید نشان دهیم که میخواهیم از گندابی ۱۴۰۰ ساله که دهها نسل از نیاکان ما را تباه ساخته، و ایران بزرگ را به زندان دین و خرافات تبدیل کرده است بیرون آئیم؟ با شعار «یاحسین یا حسین»؟! با فریاد گوشخراش «الله اکبر»؟! با بیرق سبز اسلامی؟! آیا با این شعارها، یکبار دیگر در مرداب تازهای از حکومت دینی فرونخواهیم رفت؟