|
مانی
خودکشی تلخ یک تبعیدی
تاريخ نگارش :
۱۵ دی ۱٣٨۹
|
|
خودکشی تلخ یک تبعیدی
تو را گوهری، گوهری داد بیغش
بشاید از آن نیکتر پاسداری!
میرزاآقا عسگری-مانی
نمی دانم شاهپور علیرضا پهلوی خودکشی کرده یا او را کشته اند؟ ای بسا او را وادار به خودکشی کرده باشند. لابد خانواده ی او باید سی سال صبر کنند تا اسناد محرمانه ی این یا آن کشور بیات شده، علنی شوند تا آنان دریابند که چه کسی؟ چرا ؟ و چگونه این یا آن بلا را برسرشان آورده است.
من یک جمهوریخواه هستم اما «خودکشی» یک ایرانی تبعیدی (هرچند از خانوداه ی سلطنتی یا هوادار نظام پادشاهی باشد) را بخشی از سرنوشت ایرانیان تبعیدی می دانم که خودم هم یکی از آنانم. و برایم مهم نبوده و نیست که این ایرانی بی گناه چه منش سیاسی و چه روش فکری داشته است؟
ساده ترین منطق برای چنین احساس همدردی این است:
هرگاه مرگِ کسی؛ دشمن من را که جمهوری اسلامی است خوشحال می کند، طبعا باید مرا اندوهگین کند. چرا که گفته اند دشمن دشمن من می تواند دوست من باشد.
من خودکشی را همیشه محکوم کرده ام. خودکشی به معنای پذیرش شکست و فرورفتن در ناامیدی مطلق است. من اگر بخواهم روزی واپسین تیر ترکشم؛ جانم را در چله ی کمان بگذارم؛ بی گمان مانند صادق هدایت و غلامحسین ساعدی یا مانند علیرضا پهلوی، اقدام به خودکشی نخواهم کرد بل که جامه ی رزم خواهم پوشید و به نبرد رویاروی با دشمنم خواهم رفت. هرچند پیشاپیش می دانم که در آن جنگ نابرابر شکست خواهم خورد اما نه به لحاظ تاریخی!
اما اینجا جای بحث بر سر چنین موضوع مهمی نیست.
اینهمه را نوشتم تا بنویسم که خبر «خودکشی» علیرضا پهلوی عمیقا مرا اندوهگین کرد. و یعنی: با اندوه خانواده ،
بستگان و دوستان او سهیم هستم و آرزو می کنم آنان اندوه مرگ عزیزشان را به نیروی محرکه ای تبدیل کنند برای مبارزه ای جدی جهت:
براندازی حکومت هیولاهای اسلامی در ایران،
برچیدن بساط آخوندی و اسلام مداری
یاری به برپائی ایرانی سکولار، دموکراتیک و آزاد
.
کاری که وظیفه ی همه ی ما تبعیدیان است.
۵ ژانویه ۲۰۱۱