|
ادبیات سیاسی و سیاست ادبیات تابلوها: سیب و کتاب از رحیم کریمی خوشنویسی از جعفرسجادی « دقیقا وقتی جای هنر و ادبیات و شعر و فرهنگ خالی بماند، از جمله چیزهائی که می توانند راحت توی این خلأ قرار گیرند همانا فناتیسم و تعصب است .» مارک فررو تاریخ نگار و فیلسوف فرانسوی در گفتگو با هورمز کی در جریان انقلاب ۱۳۵۷ و سالهای پس از آن، ادبیات ایران – به ویژه شعر – مغلوب حوادث و هیجانات برآمده از انقلاب شد. گروهی از شاعران و بخشی ازشعر ایران در زانوسائی در برابر توده ها و عواطف انقلابی، مرزهای پوپولیسم و عوامگرائی را درنوردیدند. آنچه که از این رهگذر به مثابه شعر انقلابی و سیاسی برجای ماند، به هیچ کاری نمی آید مگر بررسی تأثیرات وضایعاتی که انقلابیگری ادبیات می تواند دچار آن شود . با گذشت دهه ی نخست انقلاب و شکست دردناک آن، موج سرخوردگی و پشیمانی، گروه هائی از انقلابیون – و از آن جمله شاعران و نویسندگان و هنرمندانی را که آثارشان به دنباله روی از توده ها دچار شده بود – فراگرفت. سپس پروسه ی بازنگری و نقد خویش در میان این گروه از اهل قلم که کم شمار هم نبودند آغاز شد. حتی سازمانها و احزابی که مشوق ادبیات به شدت سیاسی، توده گرا و عوامانه بودند نیز به انتقاد از نگرش و روش خود پرداختند. میزان سرخوردگی چندان بالا بود که تعدادی از شاعران و نویسندگان انقلابی، دست از جامعه و آرمانهای سیاسی خود کشیدند و تا مدتها به تولید ادبیاتی که کمترین رابطه را با واقعیت و جهان داشت دست یازیدند. افراط دوران انقلاب، تفریط پس از آن را به دنبال آورد . اکنون آبها از آسیاب افتاده است و جامعه ی ایران که دوباره در بن بستی ناخواسته گرفتار آمده درجستجوی راه برونرفتی از این گرفتاری هولناک تاریخی است. لذا هرآینه ممکن است با جرقه ای، شعله های خیزش و پویشی نوین اوج گیرند و نگاه جامعه دوباره معطوف به شاعران و نویسندگان گردد و اینان نیز که خود در بن بست خونین و تاریک اجتماعی گرفتارند به مداخله ی ادبی در حرکتهای آتی بپردازند . هنوز در برخی از شبهای شعر، تعدادی از حضار از من در باره ی تکلیف شاعران با مردم و تحولات اجتماعی می پرسند و این که آیا شاعر و نویسنده باید یکسره در برج عاج خویش بست نشیند یا باید در پاسخ به زمانه و تاریخ و ملت خود، ادبیاتی «مفید» بیافریند؟ به راستی مرزهای بین ادبیات و سیاست، و اهل قلم با تحولات اجتماعی کجاست؟ نتایجی که نسل ما از انقلاب گرفت چیستند و چگونه باید به نسل های پس از ما منتقل شوند تا از طریق آن، شاعران و نویسندگان آینده زیر پای انقلابات و تحولات اجتماعی له نشوند، و در همان حال، به ملت و کشور خود هم پشت نکنند؟ شاید بهترین زمان برای طرح این مباحث همین اکنون باشد که ملت ما دارد برای یک تحرک وسیع و سرنوشت ساز آماده می شود و درعین حال، هنوز توفان هیجانات برنخاسته است . کوشش من این است تا دراین نوشته ی کوتاه، نگاه و برداشتم را که از درون تجربه های شخصی و گروهی برآمده درمیان بگذارم . در جهانی که هر اقدام انسانی امری سیاسی است، سخن گفتن از ادبیات غیر سیاسی، چشم پوشی بر واقعیت است. امااگر تعریف بسامانی از ادبیات سیاسی نداشته باشیم، ادبیات را روانه ی مسلخ سیاست خواهیم کرد. در این صورت، با نادیده گرفتن سرنوشت تلخ ادبیاتی که در کشور ما و بسیاری کشورهای دیگر به زائده ی امور سیاسی تبدیل شدند، بیم آن می رود که شاعر و هنرمند و ادیب به بوق تبلیغاتی ایدئولوژی ها و حزب ها و حکومت ها مبدل شوند و آنچه را که می آفرینند نه هنر و ادبیات، بلکه ابزاری در خدمت قدرت و سیاست باشد . ادبیات وهنر – هر اندازه هم که انتزاعی باشند – نهایتا فرایند داد و ستد ذهن خالق آنها با جامعه و جهان اند. فرایند دیالکتیک با گذشته، و حتی با آینده ای که گرچه هنوز حادث نشده، اما طرح و شمایلی از آن را می توان از امروز هم دید. این فرایند، خواه ناخواه ادبیات را – کم رنگ یا پر رنگ – در تابلوی تحولات سیاسی جهان قرار می دهد. با این همه، آنچه را که ادبیات پیشنهاد می کند، نه اموری مسلم، بل که اموری بحث انگیز و گفتمان آور است . می توان گفت که سیاست، بدون ادبیات وجود دارد اما ادبیات بدون گرایش های سیاسی آزاد وجود ندارد. برای نزدیک شدن به تعریفی دقیق تر از ادبیات اجتماعی و تفاوت آن با ادبیات سیاسی، اشاره به همگرائی و ناهمگرائی آنها می تواند مفید باشد . وجوه مشترک ادبیات با سیاست ادبیات و سیاست هردو مقولاتی اجتماعی هستند. چرا که فرایند فکر و عمل کسانی هستند که درجایگاه عناصر حساس و فعال جامعه قرار دارند. هم ادبیات و هم سیاست محصول تفکر انسان اجتماعی اند . سیاست به سه روش در ادبیات راه می یابد : ۱ - از طریق نهادهای وابسته به حکومتها، یا نهادهای متضاد با آنها . این گونه از ادبیات در ستایش حکومت و یا در تقبیح آن عمل می کند . ۲ - از راه ایدئولوژی دولتی یا ایدئولژی های مخالف با آن ۳ - از طریق بازتاب آزادانه و هرمنوتیکی جهان و جامعه در کارگاه ذهن خلاق هنرمند و بروز ادبی آن در وجه سوم است که ادبیاتی جامعه گرا و تأویل پذیر به وجود می آید که قبل از هرچیز در ذات خود، ادبیات است . وجوه افتراق ادبیات با سیاست تفارق هنر و شعر واقعی با ادبیات تبلیغی و تهییجی بسیار بیشتر از وجوه اشتراک آنهاست. از آن جائی که سر و کار من با شعر بیشتر است، در این گفتمان لاجرم بیشتر از شعر خواهم گفت. ضمن آن که تمثیل های مربوط به شعر را می توان به دیگر انواع هنرها هم تعمیم داد . اساسی ترین تفاوت مجموعه ی روحیه ی بشری از دوبخش ضمیر ناخودآگاه و ذهن خودآگاه تشکیل شده است. ضمیر ناخودآگاه شامل آن دانسته ها، تجربه ها و اندوخته هائی است که در دوردست ترین جای ذهن آدمی ذخیره شده اند و بی آن که بر آن اشراف کامل داشته باشیم، قوی ترین نیروی محرکه ی ما در تمامی کنش ها و واکنش هایمان در خواب و بیداری است. همه ی آن چیزهائی که شهود، الهام، خاطره ی قومی و رویا نامیده می شوند، محتویات ضمیرناخودآگاه را تشکیل می دهند. اما خودآگاهی بشر، حاوی شعور، عقل ، منطق ، قدرت قیاس و نیروی تصمیم گیرنده ی اوست. میان ضمیر ناخودآگاه و ذهن خودآگاه بشر داد و گرفتی پیوسته وجود دارد. به صورتی که همواره بخشی از ذهن خودآگاه به صور دگردیسه، در ضمیرناخودآگاه بایگانی می شوند و بخشی از ضمیر ناخودآگاه با تصامیم و کنش های معقول و منطقی بشر درهم می آمیزد. تفاوتهای مکاشفه با مشاهده، شهود با اندیشه، خواب با بیداری، رویا با واقعیت، خیال با حقیقت، شعر با نثر در واقع تفاوتهای بین ضمیر پنهان با ذهن خودآگاه انسان هستند . شعر، درواقع حرکتی است از ناخودآگاه به خودآگاه. سرچشمه ی ازلی هنر و شعر در ضمیر پنهان است. وقتی شاعران منتظر نزول فرشته ی الهام می مانند، درواقع در انتظار سرریز شدن ضمیر پنهان خود هستند تا شاعر را به حوزه ی سرودن هدایت کند. نخستین جمله ی شعر که پل والری معتقد بود هدیه خدایان است، درواقع هدیه ی ضمیرناخودآگاه است. درست مانند فرورفتن در رویا و خواب دیدن، که در آن حضور خودآگاه، منطق و محاسبه و تفکر کمرنگ و کمرنگ تر می شوند تا ضمیرپنهان بتواند به جولان درآید، شعر هم از آمادگی ضمیر پنهان برای جولان دادن، آغاز می شود. اما تفاوت شعر با رویا در این است که ما رویا را در خواب می بینیم، اما شعر را در بیداری می نویسیم. منطق حاکم بر رویا، خلوص فزاینده ی ضمیرناخودآگاه در آن است، حال آن که همواره مقداری از منطق و تفکر و تجارب انسان از طریق زبان داخل شعر شده، آن را از خلوص صد در صد دور می کند . در عبور شعر از ضمیر پنهان به ضمیرآگاه، هرچه غلظت محتواهای ناخودآگاه در شعر بیشتر باشد، آن شعر خلوص و گیرائی افزونتری دارد. فضاهای مه آلوده و گنگ، رنگهای ناپیدا و مضامین نیمه روشن، همگی علائم ارسالی از ضمیر پنهان هستند که به حوزه ی گفتمان و زبان منتقل شده اند. لذا غلظت بیش از حد آنها، شعر را از دسترس فهم و منطق روزمره و جاری ما دورتر می کند. مطلقیت حضور ناخودآگاه در شعر، آن را آنچنان انتزاعی و وابریده می کند که دیگر ظرفیتی برای فهمیده شده و دریافت شدن در آن نمی ماند . درعوض، هرچه عناصر و محتوای خودآگاهی که عبارتند از دانسته ها، اندیشه، زبان آوری و نیات اجتماعی در شعر و هنر افزونتر باشند، جوهر هنری و شعری آنها کمتر خواهد بود و درعین حال سطح تماس منطقی آن با ساختارهای منطقی ذهن دیگران افزایش خواهد یافت.در این صورت، شعر، قابل فهم تر، همگانی تر، جهت دارتر و معقول تر خواهد بود. این پروسه می تواند شعر را تا سرحد نثر منسجم و معقول و نیت مند تقلیل دهد و جنبه ی ابلاغی، تبلیغی و آگاه گرانه بیابد، همان چیزی که ادبیات سیاسی بدنبال آن است . در ارتباط هنری میان شاعر و مخاطب، چهار بُعد معنوی – همچون چهار گوشه ی یک مربع – عمل می کنند : ضمیر ناخودآگاه ------ خودآگاه شاعر ضمیر خودآگاه ----- ناخودآگاه خواننده بسته به این که خودآگاه خواننده چقدر بتواند در درون شعر با ناخودآگاه شاعر تماس برقرار کند، و نیز خودآگاه شاعر چقدر بتواند با ضمیر ناخودآگاه خواننده مرتبط شود، نوع و میزان رابطه ی شعری تعیین می شود. چنین است که شعری پس از خوانش توسط خواننده، و پس از عبور از تأویل فردی، برای او همچون شعری عمقی یا سطحی، سهل یا دشوار، دلپذیر یا ناخوشایند جلوه می کند . بازنویسی رویا غیرممکن است. مگر آن که آن را از درون بیداری عبور دهیم. برای تشریح یک رویا باید نخست از خواب بیدار شویم، و از ابزارهای جهان بیداری مانند زبان، منطق، سنجش و مثال بهره گیری کنیم . شعر، در واقع گزارشی است تأویل پذیر از رویا که چاره ای ندارد مگر آن که خود را با ابزار جهان بیداری وواقعیت بروز دهد. لذا شعر نمی تواند یکسره بیان ضمیر ناخودآگاه باشد و نمی تواند به تمامی بیان واقعیت و خودآگاهی باشد . تفاوت ادبیات سیاسی با ادبیات واقعی در این است که ژانر نخست متکی بر خودآگاهی است و حامل و مُبّلغ نیات معین اجتماعی. حال آن که ژانر دوم متکی بر ضمیر پنهان است و حامل شخصی ترین وجوه جان و ذهن شاعر. شعر ناب، از صورت مثالی، از ذهنیت اسطوره ای و از مدلهای قومی سرچشمه می گیرد و به غایت تفسیرپذیر و چندلایه است . اما ایجاد تناسب میان دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه شاعر در شعر، اگر ناممکن نباشد، امری بسیار دشوار است. وقتی از قدرت خلاقیت شاعر سخن می گوئیم، درواقع از میزان توان او در ایجاد این تناسب حرف می زنیم. معمولا ساختار ذهنی و توانمندی های زبانی و گستردگی تجارب شاعر است که می تواند اراده ای کم و بیش خلاق را برای ایجاد این تناسب بکار بندد . وجوه تمایز سیاست با ادبیات سیاست، پوسته و رویه ی دگرگونی های جامعه را به گونه ای مستقیم بازتاب می دهد و ادبیات لایه های پنهان و عمیق آن را به گونه ای ناسرراست. از همین روی، امور سیاسی بسیار زودگذر و فرایندهای ادبی و هنری اموری دیرپا و مانا هستند. سیاست اهداف اقتصادی، نظامی و اجتماعی را دنبال می کند، حال آن که ادبیات با اندیشه و عاطفه و خلاقیت های ذهنی سر و کار دارد . سیاست تأویل ناپذیر است، چون فاقد عمق و سرشت هرمنوتیکی است. فرامین جنگی یا تدابیر اجتماعی و قوانینی که به دست سیاستمداران نوشته می شوند، چندان مشخص و روشن اند که نمی توان از آنها برداشت دیگری سوای آن چه که نیات سیاستمداران شمرده می شوند کرد. حتی عناصر فریب و دروغ و حقه های سیاسی، نمی توانند به سیاست جنبه ی تأویل پذیری بدهند. ادبیات و هنر اما مقولاتی هرمنوتیک هستند. به این خاطر که با امور معنوی، و با اندیشه های آمیخته با عواطف، پیوند عمیق دارند . مشارکت افراد جامعه در سیاست به صورت رأی دهی و رأی گیری انجام می گیرد. سیاستمداران، اهداف اجتماعی خود را برمی شمرند و از مردم می خواهند که با رأی آری یا نه، نسبت به آن موضع بگیرند. میان رأی دهنده و رأی گیرنده دیالوگی برقرار نیست. اگر هم باشد عمق و گستره ای ندارد. سیاستمدار، تکلیف جامعه را روشن می کند و می کوشد با فریب ، زور یا اقناع، مردم را در برابر آن تسلیم کند. حال آن که هنر و ادبیات با مشارکت عمیق ذهنی و عاطفی هنرپذیران کامل می شوند. در واقع، شاعر سایه ای از خود را در شعرش می گنجاند که باید با همگرائی معنوی و مشارکت عاطفی و داد و ستد ذهنی خواننده به جسمی دیگر تبدیل شود. خصلت تأویل پذیری متن از همین جا ناشی می شود که هرخواننده ای می تواند بنا بر ساختار ذهنی و عاطفی اش، شعر را به گونه ای متفاوت از خواننده ی دیگر بفهمد. درمواجه با امور سیاسی، فرد، تابع و فرمان پذیر است یا مخالف. او با رأی مثبت یا منفی خود، تقدیری معین را برای امری معین و زمانی معین امضاء می کند و یا با رد آن، این تقدیر را نفی و تقدیری دیگر را برای خود می گزیند. حال آن که متن ادبی، همچون کشفی است در امور معنوی و عاطفی که بدون مداخله و همکاری خواننده به کمال نمی رسد . سیاست با خشونت و زور رابطه ی تنگاتنگی دارد. خشونت و زور می توانند همچون جنگ، سرکوب، شکنجه و اعدام ظاهر. اما ادبیات در ذات خود امری است علیه خشونت و فریب. اگر متنی به ترویج مستقیم یا نامستقیم خشونت بپردازد، با جرأت می توان گفت که متنی ادبی نیست بل که متنی است سیاسی یا در خدمت سیاست . آن بخش از سیاست که نام ادبیات را برخود می نهد همانا بیانگر و بیانیه ی سیاسی است که با سوء استفاده از فرم و زبان ادبی می کوشد خود را در ردیف ادبیات جای دهد. لذا زبان و فرم همچون پوششی ناهماهنگ بر آن مونتاژ و سوار شده است و از آن تفکیک پذیر است چرا که همذات و همگرا با آن نیست. این گونه ادبیات با وام گیری قالب و زبان ادبی، می کوشد تأویل پذیری مقولات فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را از آنها باز ستاند و به تبلیغ و ابلاغ یک سویه ی آنها بپردازد . اما ادبیات اجتماعی که پیوندی جدلی با واقعیت و ذهن دارد، خالق زبان و فرمی همذات و همگرا با خویش است. فرم و زبان این گونه ادبیات از آن تفکیک ناپذیرند. ادبیات جهانگرا، مقولات اجتماعی و فلسفی و معرفتی را در حوزه ی گفتمان و دیالوگ قرار می دهد لذا سهم مخاطب در بازآفرینی آن و شکل دهی دلخواهانه به آن بسیار بالا است . ادبیات سیاسی مونولوگ است و تک سویه. همچون خیابانی یک طرفه که داده های سیاسی و اقتدارگرا از آن به سوی مخاطبین در حرکت هستند. لذا این گونه ادبیات، جنبه ی تهاجمی و مطلق نگر دارد . حال آن که ادبیات اجتماعی، پلی فونیک است و مخاطب از طریق مشارکت در تأویل آن، جنبه ای جدلی و روشنگری آن را تأیید می کند . دیوید فارل کرل معتقد است:«در واقع زبان سرور مطلق انسان است» ادبیات سیاسی، زبان را از زبانیت، و از عمق خلاقه تهی می کند و به آن خصلتی تک معنائی، تک ساحتی، و نا خلاق می دهد. به عبارت دیگر، زبان را به سطح ابزاری برای ابلاغ اموری معین تقلیل می دهد. لذا زبان سیاسی همانا مرگ زبان است. سیاستمداران با سوء استفاده از زبان و ابزاری کردن واژه ها، موجب مرگ آنها می شوند. مثلا در کشورهائی که نه از عدالت و آزادی خبری هست نه از امنیت و رفاه، واژه های عدالت، آزادی، امنیت و رفاه توسط حاکمان این کشورها به وفور و به کرات مورد استفاده و سوء استفاده قرار می گیرند. چندان که مثلا آزادیخواه، خرابکار نامیده می شود و دزدان بیت المال نام قدسیان روی زمین برخود می نهند . در مقابل، ادبیات – به ویژه شعر- لایه ها و ابعاد نوینی را در زبان کشف و یا تولید می کنند که به آن غنا می بخشد. لذا یک متن ادبی، زبان زا است. سیاست ادبیات، همانا فرافکنی ذات چند رویه ی زبان است از راه پیشنهاد مفاهیمی عقلی و نقلی و عاطفی . کوتاه سخن آن که به گفته ی هانس گئورگ گادامر: «نمی توانیم منکر شویم که ایده ی وابستگی هنر به مردم متضمن واقعیتی است.» با این همه تفاوت اساسی ادبیات اجتماعی با ادبیات سیاسی در این است که دومی ابزار است، حال آن که ادبیات اجتماعی ضمن همگرائی با آزادی و عدالت و نیکبختی بشر، از تقلیل خود به ادبیات سیاسی جلوگیری می کند . وزل. شنبه ۹ نوامبر ۲۰۰۲ |