|
بررسی و معرفی کتاب بهمن امیرحسینی سردبیر «راه آینده» نوشته ی زیر نخستین بار در «راه آینده» شماره ۷۲ آذرماه ۱۳۸۴ نشر یافته است. ایمیل آقای بهمن امیرحسینی: ba@rahe-ayande.com www.rahe-ayande.com باید بپذیریم که چپ ایران از نظر تبلیغات سیاسی از راست ایران بسیار جلوتر است. در واقع آنقدر از یک سو در تبلیغات مثبت و بزرگنمایی دیدگاه ها و برنامه های سیاسی اجتماعی و نیز گذشته و کارنامه خود و از سوی دیگر تبلیغات منفی درباره اندیشه ها و برنامه ها و کارکرد دیگران و بویژه نیروهای پارلمانتاریست و مشروطه پادشاهی کار کرده اند و می کنند و مبالغه می ورزند که نمونه کامل از کاه کوهی ساختن و یک کلاغ چهل کلاغ را جلوی چشم می آورد. طبعا روش های عوامفریبانه چپ، الگوی ما نیست و نمی تواند باشد. اما این کمبود را باید بپذیریم که اگر دیگران گندم نمای جو فروش هستند، ما دیگر از بی توجهی یا فروتنی گوهرفروش خزف نما نباشیم. یکی از جنبه های تبلیغاتی نیروهای چپ بزرگداشت کسانی است که از آن طیف در راه رسیدن به هدف های سیاسی خود ـ که الزاما در راه حفظ منافع ملی ایران نبوده است ـ جان داده اند. این گروه ها هیچ مناسبتی را برای یادآوری آن حوادث و پرداختن به کشته شدگان سازمانی و خط فکری خود از یاد نمی برند و می کوشند تا از آن کسان برای خود و جامعه قدیسینی بتراشند و سرمایه ای سیاسی برای آینده خود بیندوزند. در امر مبارزه طولانی با رژیم جمهوری اسلامی و برای ساختن آینده ای بهتر، نیروهای میهن پرست و ترقی خواه و خواستار مشروطه پادشاهی در ایران از آغاز انقلاب تاکنون شماری از بهترین فرزندان خود را از دست داده اند که صرفنظر از وابستگی سازمانی و یا اختلاف نظر در روش های مبارزه باید یاد و نامش را همواره گرامی بداریم. در آغاز انقلاب اسلامی حزب توده و سازمان های مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق و کسانی چون علی اصغر حاج سیدجوادی از آیت الله خمینی و دادگاه های انقلاب اسلامی خواستار ریختن خون بیشتر برای چرخاندن تندتر آسیاب انقلاب اسلامی بودند که نتیجه اش را به صورت اعدام های بی وقفه دولتمردان و مدیران، افسران و حتا سربازان وظیفه شاهد بودیم. قیام ۱۸ تیر موسوم به نوژه توسط شجاع ترین افراد نیروی هوایی ارتش ایران که توسط گروه های سیاسی نامبرده و با خیانت افراد رسوخی آنها لو رفت، موجی بزرگ از تیرباران خلبانان و درجه داران و کادر فنی و حتا کارمندان نیروی هوایی را بدنبال آورد. امری که زیان آنرا کوتاه زمانی بعد و پس از حمله ارتش عراق به کشورمان بصورت کمبود خلبان و کادر پروازی شایسته و نفرات کارآزموده تا مغز استخوان خود احساس کردیم. کمبودی حیاتی که باعث ناتوانی ارتش ایران و در نتیجه سبب پیشروی سریع ارتش عراق و تسخیر بیش از صدهزار کیلومتر مربع از کشور عزیزمان گردید. رژیم جمهوری اسلامی همزمان با سرکوب نیروهای مخالف در داخل کشور، توسط تروریست های اعزامی و خودفروخته به جان میهن پرستان ایرانی در آمریکا و اروپا افتاد و با این اندیشه بیهوده که با کشتار آنان جبهه مقاومت را خالی خواهد ساخت، کارنامه سیاه آدمکشی های خود را درازتر نمود. از لیست دراز عاشقان و جانباختگان راه میهن می توان از زنده یادانی چون طباطبایی، شاپور بختیار، سروش کتیبه، سیروس الهی، عبدالرحمان برومند، شهریار شفیق، ارتشبد اویسی، سرهنگ عطالله بای احمدی، فریدون فرخزاد و کورش مظلومان نام برد که هریک به گونه ای قربانی ترور دولت اسلامی شدند. نیز اشاره ای کنیم به قتل عبدالرحمان قاسملو، و کشتار چهار تن از مخالفین رژیم منجمله صادق شرفکندی و نوری دهکردی در رستوران میکونوس در برلین که رسوایی و محکومیت جهانی برای آخوندهای حاکم در تهران را به بار آورد. رژیم اسلامی البته همکاران و یاوران پیشین خود را نیز بی نصیب نگذاشت و با قتل کاظم رجوی و تنی چند از مجاهدین سبعیت خود را بار دیگر به نمایش درآورد. همانگونه که در آغاز متن آورده شد یکی از وظایف ما مخالفان رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی زنده نگه داشتن نام کسانی است که در مبارزه با آن رژیم و در راه رهایی ایران و ساختن آینده ای آزاد و بهتر برای ایران و ایرانی جان از دست داده اند. امری که متاسفانه در آن تا بحال کوتاهی نموده ایم. انتشار کتاب خنیاگر در خون ،( در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد) گامی درست در این جهت و مایه تسلای خاطر است. هرچند که انتشار این یادنامه در عین حال نشانه کم کاری طیفی است که فریدون فرخزاد از لحاظ اندیشه سیاسی بدان تعلق داشت و از آن می آمد. میرزاآقاعسگری (مانی) که انتشار کتاب خنیاگر در خون را مدیون او و همت و زحماتش هستیم، پیش ازانتشار این کتاب تنها به عنوان شاعری والا و نویسنده ای صاحب قلم، شناخته شده بود که با مجموعه های گرانقدر شعر، داستان و نیز کتاب های شعر و قصه برای کودکان، در عرضه فرهنگ و ادبیات نامداری یافته بود. مجموعه شعرهایی چون «فردا، اولین روز دنیاست»، « در سرزمین تلخ»، « خطابه از سکوی سرخ»، « مینای تابان»، « زیر درخت واژه»، « ستاره در شن» و نیز در نثر: کتاب های «حماسه هستی و راکب»، «خشت و خاکستر» و داستان «زیر پوست ابدیت» بخشی از کارنامه پربار فرهنگی ادبی و فرهنگی او را می سازند. سال ها پیش، اوایل دهه نود، احمد شاملو سفری به برلین آمده بود و در تالار بزرگ دانشگاه صنعتی آن شهر، شب شعری باشکوه و فراموش نشدنی داشت. تالارِ که لبالب از چند هزار ایرانی بود، وقتی شاملو خطاب به خمینی خواند که: «مردک! من عدوی تو نیستم، انکار توام» یک پارچه غرق شور و آتش شد. آن شب کم مانده بود شیشه های تالار از ارتعاش دست زدن های حاضران بشکنند. یکی دو روز بعد شاملو، این غول شعر معاصر، در خانه ادبیات آلمان برنامه گفتگو و پرسش و پاسخ داشت. خاطرم هست که در پاسخ به پرسشی درباره آینده شعر فارسی، اظهار خوشبینی بسیار کرد و با قاطعیت و صراحت از میرزاآقاعسگری و امیدش به او سخن گفت. می دانیم که شاملو آدمی نبود که به کسی باج دهد و یا بیهوده به کسی ارج گذارد. آن برنامه ها را بسیاری با دوربین های خود ضبط نمودند و شایسته است که آن کسان نوارها و فیلم هایشان را در کشوها و گنجه هایشان پنهان نسازند و در دسترس علاقمندان قرار دهند. میرزا آقاعسگری با انتشار خنیاگر در خون ، (در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد)، جنبه ای دیگر از دید اجتماعی، توانایی و شخصیت خود را به نمایش گذاشته است. او می آموزاند که نه تنها به پرواز که به پرنده نیز می باید فکر کرد و آن را به خاطر سپرد. بویژه پرنده ای که از آتش اژدهای سرکوب و خرافات نهراسیده است. مانی در پیشگفتار بی مانند کتاب، و در رابطه با برخورد به اصطلاح روشنفکران با قتل فریدون فرخزاد می نویسد: « من فریدون فرخزاد را هیچگاه از نزدیک ندیده ام و هرگز با او آشنایی یا تماس نداشته ام. با اینهمه، پس از قتل او، در زمانی که سخن گفتن تاییدآمیز از او در میان گروه هایی از به اصطلاح خشکه مقدسان انقلابی راست و چپ نما، امر ناخوشایندی به حساب می آمد، به دفاع از او پرداختم. چرا که زندگی و مرگ او ـ گویا به عمد ـ در سایه بی اعتنایی نشسته بود. سال ۱۳۸۱ در رسانه اینترنتی «ادبیات و فرهنگ» از خوانندگان و اهل قلم خواهش کردم اگر حرفی و مطلبی درباره آوازخوان در خون تپیده، فریدون فرخزاد دارند برای من بفرسـتند تا ویژه نامه ای برای او ترتیب دهیم. تقریبا کسی واکنشی نشان نداد! زمانی که عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایران (در تبعید) بودم، همکارانم در ارتباط با سرکوب و کشتار اهل قلم و هنر توسط جمهوری دینی ایران بیانیه ای نوشتند و برای من هم فرستادند تا نظرم را بنویسم. در انتهای بیانیه، به عنوان نمونه هایی از کشتار اهل هنر و ادب، همچون همیشه، از زنده یادانی چون محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نامبرده شده بود. من اسامی فریدون فرخزاد و سعیدی سیرجانی را هم به آن نام ها اضافه کردم و در حاشیه متن مقدماتی بیانیه نوشتم که این دو تن هم از کشتگان راه روشنگری، ادبیات و هنر بوده اند. وظیفه ما است که از آنان هم نام ببریم. نوشتم که اگر نام های این دو تن را اضافه نکنند، بیانیه را امضاء نخواهم کرد. چرا که دفاع از آزادی، باید دفاع از آزادی همگان باشد، و ارجگذاری به کشتگان نباید تنها محدود به شاعران و نویسندگان «خودی» و چپ باشد. پس از چند روز ـ گویا پس از مشورت دیگر اعضا هیات دبیران کانون با هم ـ بیانیه را دوباره تنظیم کردند و برایم فرستادند تا امضا کنم. این بار، همه اسامی حذف شده بود! بی گمان به این دلیل که نخواسته بودند اسم فریدون فرخزاد در بیانیه آورده شود!...» میرزاآقاعسگری در ادامه ی مطلب، زیرعنوان «راستی چرا برخی از ما فریدون فرخزاد را دوست نمی داریم؟» به بررسی و سنجش کار مبارزاتی و ارزش هنری فریدون فرخزاد می پردازد: « می توان فریدون فرخزاد را با ویکتور خارا شاعر مردمگرا و انقلابی شیلی مقایسه کرد. شاید این قیاس ذهن آنانی را که مرغ همسایه را غاز می دانند و درعین بیگانه پرستی، هرچیز خودی را خوار می شمارند بیاشوبد. این قیاس می تواند خشم بنیادگرایان چپ نمای ایران را که سوای شاعران انقلابی مردم ایران همچون سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی و چند تن دیگر، برای کمتر شاعر و هنرمند دیگری ارزشی در خور قایل اند، برانگیزد. این قیاس می تواند بنیادگرایان، و مدعیان دروغین چپ را که ماهیتا مسلمانند و از شاعر و هنرمند قداست و سجایایی مانند «امامان و پیامبران» طلبکارند برنجاند. با این همه من نه تنها فرخزاد را با ویکتور خارا می سنجم بل که وی را از جهاتی فراتر از خارا می دانم، چرا که اگر ویکتور خارا شاعر و آوازخوان بود، فرخزاد هم شاعر بود، هم آوازخوان، هم شومن بود و هم هنرپیشه. اگر ویکتورخارا خواننده ای بود پرخاشگر به حکومت دیکتاتورهای شیلی، فرخزاد خواننده ای بود دشمن دیکتاتورهای اسلامی و فراتر از آن، افشاگر دین و خرافات این اصولگرایان ریشو و مرتجع. هر دوی این شاعران مردمی به دست دیکتاتورهای چیره بر میهن خود کشته شدند. اگر بگویم فریدون فرخزاد ویکتور خارای ایران بود، کافی نیست. باید بگویم فریدون فرخزاد، فریدون فرخزاد ایران بود! او مثل هیچ کسی نبود، مثل خودش بود، خودش بود، فریاد فروخورده ملتی بود که میهنش زیر نعلین های جمهوری اسلامی لهیده و آلوده شده است. تروریست های جمهـوری اسـلامی وی را به همین خاطر کشتند. نمی خواهم از فریدون فرخزاد شخصیتی بسازم فراتر از آن چه او بود. نمی خواهم از او بت بسازم. دوران بت سازی و بت بازی گذشته است. فریدون فرخزاد، خود از شمار بت شکنان بود. او آشکارا «بت هایی» همچون خمینی را در اذهان همگان می شکست. می توانم بگویم فرخزاد به مراتب فراتر از آن بود که گروهی از ایرانیان می شناسند. او رجاله ای نبود که هم پاسپورت پناهندگی در جیب داشته باشد و هم پاسپورت جمهوری اسلامی را. او خواننده ای نبود که هم در تالارهای اسلامی ایران تریبون و میکروفون داشته باشد و هم در میان ایرانیان تبعیدی و مهاجر. او خنیاگری بود مترقی و روشنگر، که اندیشه ها و نگرشش علیه ارتجاع اسلامی را آشکار و روشن بیان می کرد... » مانی در بخش دیگری از مقدمه کتاب که در واقع ادعانامه ای علیه حکومت ویرانگر، آدمکش و تروریستی جمهوری اسلامی است به صراحت و بی محابا آنگونه که از ادیبی روشنفکر چون او انتظار می رود بانگ بر می دارد و به ما می آموزاند: « نیت من از فراهم کردن این کتاب، تنها افکندن پرتوی است بر زندگی یک هنرمند، خنیاگری که در خون فروخفت، آن هم به دست حکومتی که من و همانندانم را در شمار میلیونی به آوارگی فرستاده است. حکومتی که شمار بزرگی از شاعران، نویسندگان، دگراندیشان،میهن پرستان و مبارزان سیاسی را از راست تا چپ، از کمونیست تا سلطنتخواه، از مجاهد تا ملی گرا، از کرد تا ترکمن، از پیر تا جوان، از بهایی تا مسیحی، از زن تا مرد کشت و کشت و کشت و باز هم دارد می کشد. نیت من دفاعی نمادین از همه اینها، و ارجگذاری به نام و راهشان است. دفاع از فریدون فرخزاد همانا دفاع از محمد مختاری ها است. دفاع از فریدون فرخزاد، دفاع از همه کسانی است که به دستور جمهوری اسلامی کشته شده ا ند.... دفاع از فریدون فرخزاد دفاع از مردم ایران است. آری درست خواندید، دفاع از مردم ایران! فریدون فرخزاد، مردم ایران نبود، همانطور که سلطانپور و مختاری هم مردم ایران نبودند. اما اینها انسان بودند، نمادهای فرهنگ و ادب و هنر مردم ایران معاصر بودند و جمهوری اسلامی با زدن آنها می خواست به مردم ایران حالی کند که: « شما را زدیم! شجاعت شما را کشتیم! روح شما را کشتیم! پیکر شما را تکه تکه کردیم! سر شما را بریدیم» جمهوری اسلامی می خواست به ایرانیان بگوید: « با خفه کردن محمد مختاری، شما را خفه کردیم!» دفاع از اینان ، دفاع از نمادهای فرهنگی، سیاسی و هنری ما است، دفاع از خود ما است.....» خنیاگر در خون چهار فصل دارد که در فصل نخست کتاب، مصاحبه ی اسماعیل جمشیدی با فریدون فرخزاد، چند نامه از فروغ فرخزاد به فریدون، و نوشتارهایی از پوران فرخزاد، حسین منصوری، یوهانس بوبروفسکی، هرمان لوخترهند، شمس لنگرودی و ناهیدباقری به چاپ رسیده است. در فصل دوم گزارش هایی درباره قتل فریدون فرخزاد منجمله از اسناد دادگاه میکونوس آورده شده است. فصل سوم به بخش هایی از سخنرانی مشهور فریدون فرخزاد در آلبرت هال لندن، شماری از ترانه های فریدون فرخزاد از جمله آواز خوان، ای شرقی غمگین، شب بود بیابان بود، شهر من، هوسم عشق و حرف من اختصاص دارد. افزون بر آن برخی از سروده های فارسی و نیز اصل و ترجمه تعدادی از سروده های آْلمانی فرخزاد را در این فصل می توان خواند. فصل چهارم یا آخر کتاب به تقدیر اهل قلم از فریدون فرخزاد می پردازد که نوشته و سروده هایی از پوران فرخزاد، ایرج جنتی، اسماعیل خویی، ناهید باقری و نیز مانی را در بر دارد. از آن میان شعر «بچه ی بد» از شاعر برجسته اسماعیل خوئی که در مرگ خونین فریدون فرخزاد و در تسلیت به خانواده و دوستان او سروده شده است را می آوریم: بچه ی بد نمی گذارند، می بینی؟ نمی گذارند که دور از نفس و مهربانی مادر، در گاهواره تنهائیت بلمی پستانک خیالت را بمکی! و با عروسک گویای شعر (یادگار خواهرک خویش) گرم بازی باشی؛ و ترس ـ لولوی تاریک ترس ـ را از خود به جغجغه ی واژگان برمانی؛ و، مثل یادی از خوابی خوش، و یا، چو عکسی در قاب خوشتراش خودش، راضی باشی به این ـ همین ـ که بمانی. نمی گذارند، اما، نه! نمی گذارند. خمان خمان، به چه هنگام شب، و از کجای جنگل این سایه های پچپچه گر، لولو می آید: گلوی بچه بد را می بُرَد؛ و سینه اش را می درد؛ و آرزوهایش را بر می دارد می بَرَد خام خام می خورد... یازدهم اوت ۹۲ ـ لندن با مطالعه متن کتاب پی می بریم که فریدون فرخزاد مجموعه ای از شعرهای آلمانی خود را در سال ۱۹۶۴ زیر نام «فصلی دیگر» منتشر نموده است. این کتاب چند ماه پس از انتشار جایزه ادبی شهر برلین را دریافت نمود. یوهانس بوبروفسکی ـ از شاعران برجسته پس از جنگ آلمان ـ توصیفی بر این کتاب نوشته است که ترجمه بخشی از آن، همراه با شماری از شعرهای فرخزاد بزبان آلمانی و برگردان فارسی شان در خنیاگر در خون آورده شده است. هرمان لوختر هند، درباره «فصلی دیگر» نوشت: «فریدون فرخزاد، شاعر غزلسرای ایرانی به زبان آلمانی چیره است و ایران به او. این ویژگی، شعرهایش را گیرا می کند. او رویاهای دیارش ایران، و گنجینه آئین های کهن آن را به زبان آلمانی انتقال داده است، و فصل های مرده را تصویر به تصویر در برابر ما می گذارد و در شعرش نشان می دهد. فصل هایی را که چند بار مرده اند و میان فرخزاد با آن ها، فضاهای بی کرانی قرار دارد.... اما فرخزاد شاعری نیست که تنها سوگسرایی کند و با حسرت و سوگواری، شکل مناره های سرزمین اش را در شعر ترسیم نماید. شعرهایی مانند «برلین» و «دیکتاتور» او را به عنوان شاعری متعهد نشان می دهند. فرخزاد سراینده شعرهایی است که از جنبه ی هنری، سوژه ها و درونمایه ی غیرشاعرانه ای دارند، اما این سوژه ها از دیدگاه سیاسی ـ اجتماعی به زبان شعرش تازگی دور از انتظاری می بخشد...» فریدون فرخزاد که در ۱۵ مهر ۱۳۱۷ در چهار راه گمرگ تهران به دنیا آمده بود ، در ۱۵ امرداد ۱۳۷۱ در بن به چنگال گرگان رژیم جمهوری اسلامی تکه تکه شد. خودش چند سال پیشتر پیشگویانه سروده بود: گـرگ تا می درد به قهر مرا در عزایـم فغـان نمی بینم به میرزاآقاعسگری و همت بلندش در انتشار خنیاگر در خون ، (در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد،) و در واقع دفاع از خود ما، دست مریزاد باید گفت. *** |