|
مانی
فرزند ققنوس
تاريخ نگارش :
۱۶ آذر ۱٣٨۷
|
|
|
عکس از تونیا
|
مانی
فرزند ققنوس
اگر گاو توفان رَمارَم
گذر کرد بر بام خانه،
اگر تُندر ِآسمان ِشبانه
فروکوفت بر ابرها تسمهی تازیانه،
اگر مرگ بلعنده و تلخ
برآمد چنان هیکل هول
- بر آستانه،
اجاقم اگر سرد بفسرد
- در کام خاکستر و باد،
اگر خانهام آنسوی دشت گم شد.
گَرَم باد برداشت،
و با خود در آنسوی غربت پراکند،
اگر از رگانم
گدازندهی رنجها شد روانه.
اگر نام من
با پر هدهدی بی سرانجام،
فرورفت در تلخی مه،
زمین نیز، گر ماندْ خاموش.
به جز کولباری پر از آه
نماندم اگر هیچ بر دوش.
چه باکی از آنم؟
مرا داد آموزهئی
آن که از سنگ خارا عسل میچکاند،
و در سینهی سرد کولاک،
فروزینهئی جاودان مینشاند:
که از دشنهئی که
روان میشود تا بُن ِ جان
و از سنگهائی که
هستند از سویهی مرگ پرٌان،
- نباید بترسم!
نگفتم؟!
جهان میشکوفد
به منقار مرغ بهاران.
زمین، چهره در ارغوان میدواند،
و مهر من و تو
برونتاب خواهد شد از آن
دِژ ِسرد سنگی.
ندیدی مگر
- ای همه دیده
- ای دوست؟
مرا بفکنیدند ژرفای آن درهی خار و خنجر.
چو برخاستم باز دیدم:
که از سبزی عشق،
ترهستم و تازه هستم،
و نام مرا نیلبکها
روی دشتها مینوازند.
اگر سوخت بالم،
وگر سوخت دستم،
چه باکی؟
چو فرزند ققنوس هستم!
آذر ماه ۱۳۶۷