|
مدلی برای اشعار اروتیکی! محبوبم! چه خوب که امروز فرصتی دست داد تا از گالری نقاشان برهنهنگار دیدن کنیم. گاهی فکر میکنم چقدر فرصتِ باهم بودنمان کم است. اما همینش هم خوب بود. زیباتر این که اکنون در کافهتریای موزه روبرویم نشستهای و ضمن نوشیدن کاپوچینو با من گفتگو میکنی. چقدر تابلو، چقدر کار! گزیدهای از بهترین نقاشیها از سدههای میانه تا به امروز. البته گذر شتابان از جلوی آنهمه تابلوی بینظیر، اثر برجستهترین نقاشان برهنهکش مانع از آن میشد تا به جزئیات هر تابلو دقیق شویم و با قلم و عواطف آنهمه نقاش با سبکهای گوناگون آشناتر گردیم. در این کاتالوگ نوشته شده که بسیاری از این نقاشیها با حضور مدل کشیده شدهاند. گویا برخی از این نقاشان در انتخاب مدل خیلی هم خوشسلیقه بودهاند! معلوم نیست با آنها همخوابه هم شدهاند یا نه؟! «ببین شاعر! این که در گذشته، نقاشان برای کشیدن اندامهای برهنه، مدلهائی پیشاروی خود داشتند، امری عادی و پذیرفته شده بود. کسانی که با پرترهسازی و نقاشی آشنایند، میدانند که نقاشی از برهنگان، عمدتا در کارگاههائی آفریده شدهاند که نقاش روبروی زن یا مردی لخت نشسته، پوزیسیون او را تعیین کرده، آنگاه اندام مدلاش را به تصویر کشیده است.» بله نازنینام حق با تو است. پاول گوگن، پابلوپیکاسو، میکل آنژ، ادوارد مانه، لئوناردو داوینچی، فرانسیسکوگویا، و شماری دیگر از نقاشان برجستهی جهان از سدههای میانه تا به امروز نمونههای فراوانی از این گونه آثار را از خود برجای گذاشتهاند. برخی از این آثار با نیت تولید حسی عاشقانه یا اروتیکی خلق شدهاند و برخی دیگر بقصد نمایش دادن جلوهای از طبیعت و خلقت که همانا پیکر انسان است. در برخی دیگر از این گونه آثار، تجسم بخشیدن به باورهای دینی یا تصویرمکانهائی خیالی مانند ملکوت، بهشت یا جهنم آفریده شدهاند. مثلا کتاب کمدی الهی اثر دانته آلیگیری که نقاشانی همچون ویلیام-آدولف بوگرو (۱۸۲۵ - ۱۹۰۵) ماجراهای سفر خیالی او به دوزخ، برزخ و بهشت را مصور کردهاند. کتاب را دیدهای؟ من در ایران این کتاب را داشتم. پس از انقلاب اسلامی، و زمانی که من خانه و کتابخانه را برجا گذاشته و به اختفا رفته بودم، برادر کوچکم که در عمرش ده صفحه هم کتاب نخوانده، کتاب کمدی الهی دانته را از کتابخانهی من کِش رفته بود! البته نه برای خواندن آن، بل که بخاطر دیدزدن تصاویر برهنهای که در آن بود! بعدها شنیدم که آن کتاب را با قیمیتی بالا فروخته است. شنیدم بسیاری از اهالی مسلمان اسدآباد مایل بودهاند بخاطر دیدن یا خریدن آن نسخه، قیمتهای نسبتا زیادی بپردازند! همین نشان میدهد که مسلمانان هم برای آثارهنری ارج فراوانی قائل هستند! باری، گرچه دوران انکیزاسیون در سدههای میانه در اروپا در روند برهنهکَشی وقفهای ایجاد کرد، اما با درهم شکسته شدن ساختار دین در حکومت (رنسانس) برهنهنگاری فرازی تازه یافت. نمونههائی از برهنهنگاری در دورانها و سبکهای گوناگون نقاشی را در همین گالری دیدیم.
«آیا شنیدهای که شاعران هم برای سرودن اشعارعاشقانه یا اروتیکی از مدلهای زنده بهره گرفته باشند؟ من که نشنیدهام. چنین امری یا بیسابقه بوده یا آنچنان اندک بوده که من از آن ناآگاهم. سخن برسر نیرومندی فانتزی، و تخییل هنری در میان هنرمندان است. اگر یک شاعر میتواند به پشتیبانی نیروی خیال خود، سرودههای عاشقانه و اروتیکی بسراید – به گونهای که خوانندهی شعرش بپندارد پساپشت آن سروده، هماغوشی یا ماجرائی عاشقانه نهفته است – چگونه همهی نقاشان نتوانستهاند با تکیه برتخییل خود به آفرینش برهنگی در تابلوهاشان دست یازند؟ چرا شماری از آنان برای کشیدن اندامهای برهنه، نیاز به مدلهای برهنه داشته یا دارند؟ آیا در قدرت فانتزی آنان کاستیهائی هست؟ آیا آنان نمیتوانند از آنچهها که پیشتر دیده یا تجربه کردهاند در کارگاه خیال، طرحی بیافرینند و آن طرح را بر بوم نقاشی به تصویر کشند؟ از زاویهای دیگر، آیا شاعران سرودههای تنکامگی که معمولا مدل زنده نداشتهاند، از خیال نیرومندتری بهرهور بودهاند؟ آیا برآمدگاه ذهنیی تخییل در اذهان نقاشان با شاعران متفاوت است؟ چرا شاعر، بیشتر بر خیال (سوبژکتیو) متکی است، و نقاش بیشتر بر خط و رنگ و نور و فیگور (اوبژکتیو) که نشانه هائی از واقعیت بیرونی اند؟» یار دلانگیزم! شاعر که با غلظت خیال به آفرینش دست میزند، مخاطب را نیز وامیدارد تا با قدرت خیال به شعر او وارد شود و نه با قدرت بصر. چرا که دستافزار نقاشان، رنگ، نور و فیگور است، حال آنکه دستافزار شاعران واژه است. واژهها به خودی خود نه نورانیاند، نه رنگی دارند و نه جسمیتی. واژگان به هنگام شنیدن، صوتاند و به هنگام دیدن، حروفی سیاه بر کاغذ سپید. رنگ «سرخ» در تمام جهان و نزد همهی نقاشان، سرخ است. اما واژهی «سرخ» در زبانهای گوناگون، صوت و نمودی یکسان ندارد. تنها مابهازاء این واژه در قراردادهای زبانی است که ذهن مردم را در هرکجای جهان - با شنیدن یا خواندن واژهی «سرخ» در گویش و نوشتارشان- به آن رنگ معطوف میدارد. بنابراین، نقاشی، نهایتا هنری است فیگوراتیو و دیداری. اما شعر، هنری است تخییلی، شنیدنی یا خواندنی.با اینهمه، کم نبودهاند کنجکاوانی که پس از شنیدن یا خواندن شعری عاشقانه با بُنمایههای اروتیکی، کوشیدهاند بدانند آیا رابطهی احتمالیی یک زن یا یک مرد با شاعر، منتهی به سرودن آن شعر شده است؟! میخواهند بدانند آیا مثلا یک مردِ شاعر با زن تصویر شده در سرودهای از این دست، رابطهی جنسی هم داشته است؟ آیا آن زن، همسر شاعر بوده یا «معشوقه»ی او؟! حتا برخی از کنجکاوان، بویژه همعصران شاعر، پا فراتر میگذارند و در جستجوی نام و نشان کسانی هستند که در شعرهای عاشقانه یا اروتیکی این یا آن شاعر تصویر شدهاند! فرق نمیکند که این خوانندهی کنجکاو زن باشد یا مرد. مهم این است که آنان در پساپشت هر شعر عاشقانه، در جستجوی معشوق یا مثلا روابط خصوصی شاعر هستند! تو نگران نباش عزیزم. من هرگز آن شاهکلید اصلی ورود به کُنه اشعارم را در دست خوانندگانم قرار نخواهم داد و آنان هرگز درنخواهند یافت که «معشوق» در سرودههای اروتیکی من چه کسی بوده یا هست! آنها باید بتوانند شعر را صدای درونی خودشان بدانند و «معشوق» خود را در اینگونه شعرها ببینند. بارها دیدهام که برخی کنجکاوی میکنند «روابط پنهان»ی در زندگی شاعر بیابند. اما راستی چرا این کنجکاوان حرفهای، از نقاشان چنین پرسشهائی ندارند؟ چرا اینان نمیخواهند بدانند که مدلهای واقعی در تابلوهای رامبراند یا ون گوگ یا پیکاسو چه کسانی بودهاند و روابط شخصی این نقاشان با آن مدلها چگونه بوده است؟! آیا در فرایندهای هنری، تفاوتهای بنیادینی وجود دارد؟
میدانی که «فانتزی»* بسیار بحثانگیز بودهاست. این بحثها بیشتر در محافل دوستانه و در میهمانیهای ادبی مطرح بودهاند، و - جز بگونهای پراکنده و نامتمرکز- کمتر در پهنهی نقد ادبی مورد بررسی قرار گرفته است. برخی از آنانی که این شعر را شنیده یا خواندهاند - و درعین حال کنجکاو هم هستند-، میکوشند ماجرائی پنهان در آن شعر بیابند. بودهاند و دیدهام که برای برخی از این افراد، اصل قضیه محرز است! یعنی آنان میپندارند یک معاشقهی سه سویه برای شاعر این شعر پدید آمده تا او توانسته شعر«فانتزی» را بسراید! آنان میخواهند سردربیاورند که این سه نفر در این شعر چه کسانی هستند؟! کی و کجا این «حادثه» روی داده است؟! حتا تک و توکی با «بیآبروئی» درون آن شعر بشدت مخالفت کردهاند! برخی دیگر آن را ستوده و میستایند و این را حق طبیعی شاعر میدانند که چنین «تجربهای» داشته باشد! کمتر کسی از این گروه میپذیرد که ممکن است شاعر، تنها درگشت و واگشت خیال، به چنین آفرینشی دست یافته باشد! حالا دوباره نگو که باز خودم را به کوچهی علی چپ زدهام! محبوبم! هرکس مرا نشناسد، تو که خوب میشناسی و میدانی که بدنبال منزهطلبی شرقی یا اخلاقگرائی دینی نیستم. مثل خودت برای اینطور «دکانها» تره هم خُرد نمیکنم. در پی تأیید یا تکذیب یا داوری این و آن هم نیستم. اصولا این که شاعر درزندگی خصوصیاش کدام تجربهها را داشته یا نداشته، آنچنان شخصی است که کنجکاوی دیگران در بارهی آن را بیمورد و بیاهمیت میدانم. یک شاعر، میتواند درعالم خیال، هفت آسمان را طی کند و تصویر کند بی آن که از دهکدهی خود پای به بیرون نهاده باشد. شاعری دیگر میتواند همچون پادشاهان و بزرگان دین و دولت، حرمسرا داشته باشد اما نتواند حتا یک شعر عاشقانه یا اروتیکی بنویسد. شاهنامهی فردوسی و هفت گنبد نظامی گنجهای نمونههای خوبی برای پرواز خیال در نزد شاعران هستند. پیداست که نه فردوسی در صحنههای جنگ و بزم شاهنامه حضور داشته، و نه نظامی صحنهی آبتنی شیرین در برابر خسرو را دیده است. سوی سخن دقیقا بر سر گستره و مرزهای خیال و فانتزی در دو هنر شعر و نقاشی است. پرسش این است: آیا باید مرزهای خیال و واقعیت را در شعر و هنر آنچنان دقیق ترسیم کنیم که خواننده بتواند امتزاج خیال با خاطره، رویا با واقعیت، دروغ هنری با حقیقت هنری را به راحتی از هم بازشناسد؟ یا آن که - بیتوجه به نگاه و داوری مخاطب و قدرت درک هنری او-، اثر هنری را چنان بیافرینیم که راه نفوذ مخاطب را به پساپشت اثر – و دستیابی به سرچشمهی واقعیات یا تخییلاتی را که به هنر منجر شدهاند- ببندیم؟ یک بار برایت توضیح دادم که مواجه شدن خواننده با یک متن ادبی یا یک اثر هنری به دو صورت انجام میگیرد:
نگاه به متن، به عنوان پدیدهای جدا از مولف آن امروز برای بسیارانی که از ایلیاد و اودیسهی هومر شاعر و داستانسرای یونانی لذت میبرند، چندان مهم نیست که هومر چگونه زیسته؟ با چه کسانی زیسته؟ اوضاع زمانهاش، خلقیات شخصی، روابط خانوادگی و اجتماعی او چگونه بوده است؟ ثروتمند بوده یا نادار؟ خوشگذران بوده یا معتکف و گوشهنشین؟ در رخدادهائی که ثبت کرده حضور داشته؟ آنها را شنیده یا ذهنیاتش را نگاشته است؟ سوای پژوهشگران در متون کلاسیک، خوانندهی عادی تنها با متن ایلیاد و اودیسه روبرو میشود و با کلام هومر به بطن تاریخ و افسانههای یونان باستان سفر میکند، و رخدادهای سروده شده در کتاب را در ذهن خود بازسازی میکند. و خیالاش را به خیال هومر پیوند میزند تا از آنچه که میخواند لذت بیشتری ببرد. این که هومر در سالهای پسین عمر، نابینا بوده و نان خود را از راه دورهگردی و شعرخوانی برای مردم به دست میآورده، نقش چندانی در لذت هنریای که ما از آثارش میبریم ندارد. شاید حتا به هنگام خواندن ایلیاد و اودیسه، یا دیدن فیلمهای سینمائی که براساس داستانهای آن ساخته شدهاند، ندانیم که خالق این داستانها شاعری یونانی بنام هومرس بوده که ۸۰۰ یا دوهزار سال پیش از میلاد میزیسته است. آنچه در اینجا اهمیت نخست را دارد همانا خود متن ادبی است.
جستجوی مولف در درون متن کمشمار نیستند کسانی – به ویژه در جوامع واپسمانده- که خود متن ادبی یا اثرهنری برایشان کماهمیتتر از پاسخیابی برای کنجکاوی سوزانشان است. اینان، بویژه اگر همعصر و همزبان و هممیهن شاعر، نویسنده یا نقاشی باشند، به وقایع احتمالی در پساپشت متن و اثر، حساسیت افزونتری نشان میدهند. دوست دارند در اثر ادبی نقب بزنند و از لابیرنتهای درون آن بگذرند تا به سرچشمهی «اطلاعات» واقعی دستیابند. برای اینگونه افراد آنچه اهمیت کمتری دارد، خود متن و اثر است. اگر اثر و متن، نیرومند، بسامان و زندهتر باشد، کنجکاوی آنان برای کشف کسی که اثر برای او یا درپیوند با او ایجاد شده افزونتر میشود. -«البته برخی روانشناسان و منتقدین برجستهی ادبیات و هنر در غرب هم برای راهیابی به تاریکناهای یک اثر، و پرتوافکندن بر آن - برای درک عمیقتر از اثر و ایجاد شناختی همهجانبهتر از آن-، به کند و کاو زندگی شخصی، روابط مولف، بازشناخت زمانه و اوضاع تاریخی و اجتماعی زیستگاه هنرمند میپردازند. بنابراین آنچه زیگموند فروید و گوستاو یونگ یا همانندانشان انجام میدهند برای پاسخ دادن به پرسشهای روانشناختی و راونکاوی است در گرهگاههای آثار ادبی و هنری. آنان میخواهند دریابند خاستگاه روانی، اجتماعی، تاریخی و اقلیمی این یا آن اثر چگونه بوده، و چقدر در اثر ادبی یا هنری نقش مستقیم یا غیرمستقیم داشتهاند؟ روانکاوی آثار هنری برای اینان یک علم است. علمی برای شناخت ضمیرناخودآگاه، برای شناخت واکنشهای جان و جسم در برابر هستی، وبرای شناخت راز خلقت هنری است. اینگونه نیست شاعر؟!» نازنین! همینطور است. کیکات را بخور تا کم کم راه بیفتیم. هوا تاریک شده و باران هم نم نم میبارد. تازه باید سر راه کمی هم خرید کنیم. این کاتالوگها را هم با خود میبریم تا سرفرصت آنها را بخوانیم. ژاکتات را بپوش. بیرون سرد است. -«عجله نکن. هنوز وقت داریم شاعر! بگذار من یک نکته را بگویم و پس از آن، شعر فانتزی را خودم برایت بخوانم! اتفاقا آن را در دفترم یادداشت کردهام. جانم برایت بگوید که مولف نمیتواند تعیین کند خواننده با اثرش چگونه روبرو گردد. خواننده کاملا آزاد است هرگونه که دوست میدارد با یک متن ادبی، یک شعر، یا یک تابلو روبرو شود. اما به نظر میرسد یک متن یا اثری هنری در زمانهی خودش به گونهای ارزیابی میشود، و در زمانهای دورتر و پس ازآن به گونهای دیگر. با اینهمه، کنجکاوان و مفتشین آثار ادبی و هنری سرانجام میمیرند. آنچه میماند و بر شانههای زمان پیش و پیشتر میرود همانا اثر بسامان و ناب ادبی یا هنری است. گذر زمان هر اثر هنری را از دسترس همعصران هنرمند دورتر میکند، و اثر را در جایگاهی مینشاند که آیندگان با آن به عنوان متنی بدون مولف یا متنی جدا از مولف خواهند نگریست. راستش هرگاه که من در خلوت، این شعر را میخوانم، فکر میکنم که خودم آن را نوشتهام. اگر در شعر فانتزی چند تغییر کوچک واژگانی بدهیم، مثلا واژهی «زنم» را حذف کنیم و به جای آن «معشوقم» بگذاریم، طرح و جهت شعر بگونهای تغییر میکند که یک زن هم میتواند این شعر را صدای درون خودش بداند. البته اگر مدعی «شرم و حیای» دروغین نباشد! اما از همهی این حرفها که بگذریم، من واقعا نفهمیدم که تو این شعر را برای من گفتهای یا برای کسی دیگر؟! تو هربار موضوع را چنان میپیچانی که مرا هم حسابی سردرگم میکنی؟ راستش را بگو! مخاطب تو در این شعر کیست؟ قول میدهم میان خودمان بماند! اگر راستش را نگوئی خودم یک پرونده برایت درست میکنم بهتر از پروندهای که سران کلیسا برای فرانسیس گویا باز کردند! فیلم «اشباح گویا» که یادت هست؟ حالا چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ ترسیدی؟! نگران نباش عزیزم. شوخی کردم! دادگاههای بلخ یا انکیزاسیون هم نمیتوانند جلوی پرواز خیال هنرمند را بگیرند. زور بیهوده زدهاند. حالا راحت به پشتی صندلیات تکیه بده تا شعر فانتزی را برایت بخوانم :
ﻓﺎﻧﺘﺰﻯ ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﻴﺮﻡ! ﻭﻗﺘﻰ ﺻﺪﺍﻯ ﺗﻮ، ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﻯ ﻣﻦ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﺸﻮﺩﻡ، ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﻰ ﺯنم ﺩﺭ ﺁﻏﻮشم ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻯ ﺗﻮ ﻧﺎﻣﻴﺪ! ﻣﻰﻣﻮﺟﻴﺪﻯ؛ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺴﺘﺮ ﺭﺍ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﻰﻛﺮﺩ. ﺗﻮ ﺭﮒﺗﭙﺶ تنم ﺑﻮﺩﻯ ﺩﻫﺎنت، ﺩﻫﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﻣﺮﺍ ﻣﻰﻣﻜﻴﺪ ﺯنم ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ! ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﻫﻮﺍﻯ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﺍ ﻟﻮﻧﺪ ﻛﺮﺩﻩﺍﻯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻟﻤﻴﺪﻩﺍﻯ ﻭ ﺯنم ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍمت ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﻯ ﺩﻫﺎنت ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻭ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ پُر ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﭘﺴﺘﺎﻥﻫﺎﻯ ﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪﻯ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻭﻟﮕﺮﺩﻯ ﺯﺑﺎنم نرم ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺁﻳﻨﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﺋﻴﺪﻡ، ﺳﺎﺋﻴﺪﻯ، ﺳﺎﺋﻴﺪ ﺟﺎﻯ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﺑﺮ پیکرت ﻣﺎﻧﺪ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﺷﻮﻡ! ﭘﻠﻚ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ نمناک ﺑﻮﺩ ﺭﺍﻥﻫﺎیت، ﺩﻭ ﺟﻤﻠﻪﻯ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ. ﺟﻤﻠﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺁﺏ، بر ﺗﻮ روان گشتم ﺧﻴﺲ ﺷﺪﻯ. ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻛﻤﺮﮔﺎهت ﺭﻭﺩ ﺷﺪﻡ. ﺑﻪ ﻫﺮﻛﺠﺎﻯ ﺯنم ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ، ﻫﺮﻛﺠﺎﻯ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ! (ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺸﻨﺪ. ﭘﺲ، ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﻨﮓ ﺍﻓﻜﻨﺪﻧﺪ؛ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺯﺩﻧﺪ؛ ﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪﺧﻮﺩ ﭘﻴﭽﻴﺪ. ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ناپدید ﺷﺪﻧﺪ.)
ﺁﻭﺍﻫﺎﻯ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﺮﺁﻣﺪﻧﺪ؛ ﻣﺮﺍ ﻫﻮﺍ، ﻫﻮﺍﺋﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ! ﻫﻰ ﺍﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ تنم ﻣﻜﻴﺪ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻜﻴﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﻜﻴﺪﻯ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﻮﻡ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﻣﻢ ﻣﻰﻣﻮﺟﻴﺪﻯ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺠﺎﻣﻪﻫﺎﻯ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩﺍﺕ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺯنم ﺭﺍ ﻣﻰﺟﺴﺘﻨﺪ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﻭﻗﺘﻰ نوای ﺍﻭ نوای ﺗﻮ ﺑﻮﺩ؛ آوای ﻣﻦ، آوای ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻯ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮﭼﻪ ﻛﻮﺷﻴﺪﻡ طلاﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺲ ﺗﻮ ﻭ ﻣﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ طلاﻯ ﺗﻮ ﻭ طلاﻯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺲ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﻛﻨﻢ ﻧﺸﺪ! ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺯنم ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﻯ ﺗﻮ ﺑﻰﻫﻮﺵ ﺷﻮﺩ ﻳﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭘﭽﭙﭽﻪﻫﺎﻯ ﻣﻦ ﻟﻮ ﺑﺮﻭﻯ ﻳﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ از شگفتی، ﺗﻜﻪ ﺗﻜﻪ ﺷﻮﺩ. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻓﺸﺮﺩمت ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻟﻪ ﺷﻮﻯ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﻣﻪﻫﺎیت ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻭ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ، ﺁﻥ دو دلدادهی ﻛﻬﻦ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﻢ. امّا، ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺑﺮﻭﻯ، ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﺎﻧﻢ. ﺩﻳﺪﻡ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﻭﻯ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﺮﻭﺩ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﻭﻡ. ﻣﺎﻧﺪ ﻯ... ﻡ! ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﻘﻞ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩﻯ ﺗﻮ ﺑﺎ لاﻟﻪﻯ ﮔﻮﺵ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺩﻫﺎنم ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ! ﻭ ﺍﻭ، ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻨﻴﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺁﺏ ﻛﺮﺩﻯ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻭﻗﺘﻰ ﺯنم شیداﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ - ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺗﻮﺋﻰ - ﻣﺮﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪ ﻭ ﭼﻨﺪﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺸﺮﺩ ﻛﻪ ﺟﺎﻯ ﺣﻠﻘﻪﻯ ﺩﺳﺘﺎنش ﺑﺮ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩ ﺗﻮ ﮔﻠﺮﻧﮓ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺘﻰ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ! ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ امّا ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﻤﻰﺭﺳﻴﺪﻧﺪ. ﻛﻠﻤﺎﺗﻰ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ؛ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺭﺍﻥﻫﺎ، ﺑﺎﺯﻭﻫﺎ، ﭘﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺲﻫﺎﻯ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ. ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻔﻬﻤﻢ ﻭﻗﺘﻰ ﺯنم ﮔﻔﺖ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﭼﻨﻴﻦ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺍﻯ! ----------------------------- شعر فانتزی. برگرفته از کتاب: «خوشهئی از کهکشان» دیوان دوجلدی سرودههای مانی. شرکت کتاب. لس آنجلس ................................... «ادبیات و اروتیسم» کتابی از میرزاآقا عسگری. مانی. انتشارات هومن.چاپ چهارم.آلمان ۲۰۰۸ ۲۰۰ صفحه.بهاء با هزینه ی پست ۱۵ یورو پژوهشی تازه و بی سابقه در باره ی عشق و اروتیسم در ادبیات ایران از زمان رودکی تا به اکنون. تئوری اروتیسم ادبی. بررسی اشعار عاشقانه ی شاعران، و نمونه هائی ار اشعار اروتیکی شاعران کلاسیک و مدرن ایران. برای دریافت این کتاب با ایمیلی که بالای همین صفحه است تماس بگیرید. |