|
میرزاآقاعسگری(مانی) پشت واژههای یک شعر ۱۳ اکتبر ۲۰۰۸. وزل. آلمان عکس ها از تونیا یک اشاره: دوست ارجمندم هوشنگ معینزاده روبرویم نشسته و میخواهد برایش چند شعر بخوانم. حریم خلوت دوستانه است و با آن که چندان اهل خواندن شعر در نشستهای خصوصی نیستم، تن میدهم. از کتاب «سپیدهی پارسی» سه شعر برایش میخوانم. حالا دوست دارد دربارهی این شعرها و گمگوشههای آن برایش سخن بگویم. شب پائیزی بلندی را آغاز کردهایم. میاندیشم: «با بهانهی سخن گفتن در بارهی این شعرها، میتوان همنشینی ادیبانه را آسودهتر پیمود.» دو ساعت در بارهی شعرها سخن میگویم. میخواهد شعرها را دوباره بخوانم. میخوانم. میگوید:«این حرفها را بنویس. من با این حرفها به عمق شعرها راهی گشودهتر یافتم. شاید باشند بسیارانی همچون من که چندان با شعر نو آشنا نیستند و دریافت همهی ابعاد شعر برایشان آسان نیست. با تفسیر خودت، می توانی راهی برای آنان بازکنی تا با شعرهای دیگرت آشناتر شوند.» با آن که پیشتر در همین زمینهها چند یادداشت نوشتهام، اما در گفتگوئی طولانی، مجابم میکند که بازهم بنویسم.. فردا تا از خواب برخیزد، مطلب زیر را نوشتهام. معمولا من، بامداد آغاز به نوشتن یا سرودن میکنم. اغلب شعرهایم را در هشیاری هوای بامدادی نوشتهام. حتا عاشقانهها و سرودههای اروتیکیام را. حتا آن شعرهائی را که بسیارانی میپندارند در شب و یا مثلا در حضور عشق، معاشقه و معشوق نوشتهام در آغاز روز سروده ام. اغلب آنها را هنگامی نوشتهام که تازه از خواب برخاسته، دو استکان چای نوشیدهام ، روز و کار روزانه را آغاز کردهام. نوشته را برای هوشنگ میخوانم. میخواهد که در مورد چند شعر دیگر هم اینکار را بکنم. یک دوست نازنین دیگرم به من نهیب میزند که: «اینکار را نکن! بگذار هرکسی برداشت خودش را از شعرهایت داشته باشد. خوانندههای شعرت را محدود به یک برداشت و یک تفسیر نکن.» کدامیک حق دارند؟ به نظر من هردوی اینها. و البته نفرات سوم و چهارمی هم هستند که شاید حقی در این زمینه داشته باشند، یکی خودِ شاعر است، و چهارمین نفر، تو هستی. توئی که خوانندهی این متن و این شعر هستی. اکنون، آن نوشته را دربرابر تو میگذارم و شادمان میشوم هرگاه نگاه و نظرت را بدانم و بدانیم. شاید، این تجربه ای چندجانبه باشد بر سر تفسیر شعر و موانست بیشتر با آن. پیشگفتاری کوتاه تاکنون صدها تفسیر از برخی غزلیات حافظ شده که هیچیک با هم همخوان نیستند. هر کسی غزلی از او را در معنا و دنیائی تفسیرمیکند که بیش از آن که به نیات پنهان غزل حافظ راه یابد، دنیای ذهی خود مفسر را بازمینماید. شاید برای میلیونها ایرانی و غیر ایرانی - که در درازای سدهها با شعر رند شیراز دمخور بودهاند جالب میبود اگر حافظ چند تا از شعرهایش را خودش تفسیر و معنی میکرد و به ما میگفت که مثلا منظورش از بیت زیر چی بوده است: « دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند » آیا حافظ در خواب چنین صحنهای را دیده؟، آیا درعالم مستی و سرخوشی چنین تصویری را ارائه کرده؟ آیا هدفش زمینی کردن فرشتگان بوده، یا آسمانی کردن آدمِ خاکی؟ چه میشد اگر خود او کلید ورود به چند شعرش را برای ما و تفسیرکنندگان شعرش برجای میگذاشت تا شاید میتوانستیم آسانتر به ساحتهای پنهان در دیگر شعرهایش دست یابیم؟ مگر میشود یکی بیاید بگوید می در شعر حافظ همه جا معنا یا نام دیگری است برای علی ابن ابیطالب چهارمین خلیفهی مسلمانان؟ و دیگری بگوید این می همانا می میخانه است و دیگر هیچ! و سومی و چهارمی برداشت دیگری از یک واژهی معین و شناخته شده در سرودههای حافظ فرادست ما بگذارند و این همه شرح و تفاسیر ناهمسان بر اندیشههای نهفته در شعر وی بنگارند؟ یکی از «حافظ شناسان» می نویسد:« تحقیقاتی که در بارهی حافظ بعمل آمده است از حدود شرح دیوان، ایهامات ، تشبیهات ، تمثیل ، و استعارات و مختصری درباره مکتب و مَشرب و جهان بینی خاص او فراتر نمیرود ... اینهمه ، جز مقدّمه و الفبای حافظ شناسی چیز دیگری نمی تواند باشد ...»۱ همین مورد در پیوند با آیههای قرآن هم هست. ۲ برخی از مفسران قرآن با اتکاء به تفسیرخودساختهی این و آن آیه، کشورها را ویران میکنند و آدم میکشند،. با تفسیر گروهی دیگر، بنیادگرایانی کمربند انتخاری به خود میبندند و قتلعام راه میاندازند. یعضی روحانیان براساس تفاسیری از آیههای قرآن مردمی دیگر را مهدورالدم ومفسد فیالارض و مرتد مینامند و آنها را سربهنیست میکنند، و عدهای دیگر از همان آیات یا آیات مشابه، از رأفت اسلامی سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار انسانی و مهربان از قرآن و اسلام بدست بدهند! در چهارده سدهی گذشته میلیونها میلیون انسان بر سرحقانیت یا عدم حقانیت اسلام کشته شدهاند. حتا میتوان از رقم میلیارد نام برد. میلیارد انسانی که در جنگ برای قرآن یا در مخالفت با آن یکدیگر را کشتهاند. گروهی از مسلمانان، چه شهرها، تمدنها، کتابها، دانشمندان و دگراندیشانی را که آتش نزدند. یکی از دلائل این انسانکشیها، نسلکشیها و ویرانگریها تفسیرهای ناهمگون و گاه متضادی است که داعیان دین و تفسیر قرآن از آیات آن میکنند. گرچه تاریخ زندگی محمد، و وقایع جاری زمان او کم و بیش نشان میدهند که او هر آیه را به چه منظوری ساخته است، اما اگر خود او منظورش را از ارائهی چند ده آیه از «قرآن کریم»اش بیان میکرد، و یا آنها را خودش تفسیر و تأویل میکرد، ای بسا مسلمانان آسانتر میتوانستند به کنه قرآن پیببرند، و شاید از خودکشی و دگرکُشی دست برمیداشتند. این نگرهی درخور تأمل هم در پیوند با شعر و هنر وجود دارد که شعر و هنر باید بگونهای سامان یابند که چندمعنا و چندسویه باشند تا هرکس بتواند بخشی از نیات و عواطف و آرزوهای خود را با یکی از این سویهها همروند کند. چرا که تفسیر معین و دقیقی از یک شعر، راه را بر حرکت تخییل و اندیشهی شعرخوانان در درون یک شعر میبندد. از سوئی دیگر، ناروشنی در سویههای معنائی در یک شعر میتواند مایه ی سردرگمی شعرخوانان در لابیرنت احتمالی در درون یک شعر گردد. پرسش این است که چرا شاعر نباید از مفاهیم و نیتهای نهفته در برخی از شعرهایش سخن بگوید؟ چرا منتقدین ادبی یا خوانندگان معمولی شعر حق دارند هر تفسیر و معنائی را بر این یا آن شعر سوار کنند اما خود شاعر نباید - دست کم در مورد شماری از شعرهایش – رازگشائی کند؟ یا حتا به قیمت کنارگذاشتن برداشتهای چندگانهی احتمالی در این یا آن شعرش، راههای گردش در لابیرنت سرودههایش را به خوانندهاش نشان بدهد؟ حتا اگر ده نفر، ده برداشت گوناگون از یک شعر داشته باشند، تغییری در نیت اصلی شاعر از سرودن آن شعر بوجود نمیآورد. شاعر به هنگام سرودن از یک نیت، فضای عاطفی و اندیشهی جاری در ذهنش پیروی میکند و گاهی میکوشد – به هر دلیلی – مقصود خود را آنچنان در شعرش پنهان کند که دستکم همدورههایش به کنه و ذات نیات او پی نبرند. چنین کوششی در جوامعی سانسورزده، تفتیش عقایدی، کنجکاو و بهانهجو فراوانترند و شاعران، پیش از آن که بهفکر چندپهلو کردن شعرشان از زاویهی هنری باشند، بهفکر عافیت خویشاند و گریز: از تکفیر روحانیان، تفتیش شیخ و قاضی شرع، شلاق محتسب، کنجکاوی سانسورچیان، و فتاوی مراکز قدرت دینی و سیاسی. پیداست که در فضای خوفآلود تعصبات دینی و تفتیشهای سیاسی، شاعران با چنین تعصبات و تفتیشهائی رودررو هستند و بنابراین میکوشند یکی به میخ و یکی به نعل بزنند تا هم به نیات خود اشاراتی داشته باشند، و هم راه دستیابی تفتیشׅگران را به مقاصد پنهان شاعر ببندند. چنین واهمه و گریزی، شعر را سمبولیک و تفسیرپذیر میکند. آنگاه مفسران هر دوره با توجه به اوضاع زمانه و گرایشات فکری خود، تفسیرهائی از اینگونه شعرها به دست میدهند که به راحتی میتوان فهمید شعر بهانهای بوده است برای بیان و ترویج نظرات ادبی یا اجتماعیی خود مفسران. البته حق هرکسی است که از هر شعر یا اثر هنری همان برداشتی را بکند که میخواهد یا میتواند. درهمان حال حق شاعر هم هست و شاید گاهی هم وظیفهی او که «کلید در گنج صاحب سخن» را در دسترس خوانندگانش بگذارد. گروههای فکری در دورانهای کُندگذر کهن، فرصتهای فراوانی داشتند تا بنشینند و ماهها و سالׅها بر سرمفاهیم فلسفی، ادبی یا اجتماعی بحث کنند. در زمانׅهای گذشته که ابزاری مانند تلویزیون، اینترنت، رادیو، سینما و تئاتر نبود، بخشی از مردم اوقات فراوان و گاه خستهکنندهای داشتند و یکی از بهترین راههای وقتکشی، همانا گردآمدن بود و بحثهای کشدار در بارهی امور مادی و معنوی. در چنان زمانهائی که شبׅها را با شاهنامهخوانی، داستانگوئی، افسانهسرائی، مباحثه و جدل کلامی سپری میکردند، پیچیدگی و ابهام بیشتر در شعرها، آیات و رسالههای دینی یا ادبی بسیار هم دلپذیر و مورد نیاز بودهاند! اما در دنیای پرمشغلهی امروز که بسیارانی از کمبود وقت مینالند، کمتر کسی خواهد نشست شعرهای پیچیدهی نیما یا شاملو یا مانی را تفسیر کند تا به حرف و سخن و حادثهای پنهان در آثارشان دست یابد. راه چاره چیست؟ آیا شعر را آنچنان ساده بنویسیم که فهم آن برای یک خوانندهی کمدانش هم آسان باشد و بتواند در همان خوانشِ نخست به تمامی چم و خمهای شعر وارد شود؟ یا منتظر شویم تا هزاران منتقد و مفسر زاده شوند و بیایند اشعار هزاران شاعر ریز و درشت امروز ما را شرح دهند و تفسیر کنند؟ *** تا کنون دهها نقد و تفسیر بر شعرهای من بدست منتقدین منتشر شده است. (به کتاب دشنه و نوشدارو نگاه کنید.) ضمن ارزشگذاری به آن نقدها و نگاهها، برآنم تا خود نیز در این حرکت سهیم باشم. پیشتر با عنوان «رازگشائی» پسزمینههای زادهشدن برخی از سرودههایم را نوشته و منتشر کرده بودم که با پیشباز خوانندگانش روبرو شد و برخی میخواستند اینکار را ادامه دهم. اینبار به جای اشاراتی به پسزمینهها، میکوشم برخی فضاهای ایهامآمیز و نیات نهفته در برخی از شعرهایم را بگشایم، شاید ورود به گردشگاههای ذهنی در شعرهایم را برای خوانندهی علاقمند بازتر شود. میخواهم بیآن که راه خواننده را بر همنوائی حالات و افکارش با حالات و ذهنیات شعر ببندم، با بیان درونمایههای چند شعر، شیوهی ورود به دیگرشعرها را فراهم کنم. یادآوری این نکته هم بایسته است که قصد من از اشاره به اشعارحافظ یا آیات قرآن به معنای ایجاد مقایسه بین سرودهׅهای من با آنها نیست. <><><> لاﻙ ﭘﺸﺖ ﭘﻴﺮ* ﺧﻤﻴﺪﻩ ﭘﺸﺖ ﻭ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ، لاﻙﭘﺸﺖ ﭘﺎﺭﻳﻨﻪﺯﺍﺩ. ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯﺵ ﺳﻨﮓ ِﺳﻴﺎﻩ دَﻡ ﻭ ﺑﺎﺯدَمش، ﻏﺒﺎﺭ ﻭ ﺁﻩ ﻓﺮﻭﺗﺮ ﻣﻰﺭﻭﺩ ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺮﺵ. ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﻤﻰﺷﻮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺧﺰﻳﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ. ﺷﻦ ﺍﺯ گُرﺩﻩﺍﺵ، ﻓﺮﻭﻧﻤﻰﺭﻳﺰﺩ. ﻧﻮﺭ ﻧﻤﻰﭘﻴﭽﺪ ﺩﺭ ﮔﻨﺒﺪ ِﺗﺎﺭیکش. ﺍﻓﻖ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻧﻤﻰﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ خُفتنگاهش. ﺩﺭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ، ﭘﺮﻧﺪﻩئی ﺳﺘﺎﺭﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰﺑﺎﻓﺪ. ﺳﻨﮓﭘﺸﺖ ِﭘﺎﺭﻳﻨﻪﺳﺎﻝ ﻣﻦ امّا، لاﻙ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻨﺒﺪ ﮔﻴﺘﻰ ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ِﻭﺍﺭﻭﻧﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﺏ ﻭ ﮔﺸﺖ ِﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰﺑﻴﻨﺪ! <><><> چرخشی در شعر لاک پشت پیر در این شعر، ایران را همچون لاکپشت پیری میشناسم که هزاران سال در لاک فرهنگی، خودمحوربینی، خودستائی و سنتهای سختجانش زندانی شده است. کشوری، زندانی در خویش، و فرومانده در باورهای پیشاتاریخیاش. لاکپشتی در فلاتی کمآب و کمباران با کویرهای لوت و نمکش. کشوری که بارها به دست خودی و بویژه بیگانه درهم شکسته و فروریخته، وهرگاه دوباره به خود آمده، هویت فرهنگی و باورهای خرافهآمیزش را بازسازی کرده است. سوشیانت اش به امام زمان تبدیل شده، سیاوش شاهنامهاش به «شاه شهیدان: امام حسین » تغییر شکل داده، رستم اش شده«شاه مردان: علی »، رخش شاهنامهاش شده « دولدول علی »، سازمان روحانیت زرتشتیاش در سازمان روحانیت اسلامی جای گرفته، جهان مینوی اش به بهشت اسلامی ، تبدیل شده و پل چینوت اش نام پلصراط یافته است. « حجرالاسود و امامزاده »هایش جانشین آتشگاه و آتشکدهها شدهاند و نظام پادشاهی اش را در نظام ولایت فقیه بازسازی کرده است. یعنی، بخشی عمده از فرهنگ، سنت و باورهایاش را در درون اسلام بازتولید کرده است. حتا ناهمسانی در بنیادهای فکری و فرهنگیاش با کشورها و ملتهای مسلمان همسایه را در مذهب تشیع جای داده است. ما ملتی بوده و هستیم که مرزهای فرهنگیمان با دیگران را با ایجاد شعبههای تازهای در دین اسلام مانند تشیع سرخ علوی ، جنبش اسماعیلیه ، عرفان گرائی ، صوفیگری و ... و دهها فرقهی دینی دیگر مشخص کرده و میکنیم. ﺧﻤﻴﺪﻩ ﭘﺸﺖ ﻭ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ، لاﻙﭘﺸﺖ ﭘﺎﺭﻳﻨﻪﺯﺍﺩ. این«لاکپشت پارینهزاد» و کهن، به جای نگاه به آینده، و همسوئی با مدنیت جهان امروز، به آینهی کدر فرهنگ و گذشتهی خویش مینگرد، و در این آینهی کدر، خود را مرکز جهان میبیند، و درک دیگر ملتها و فرهنگها برایش دشوار شده است. « مرگ بر » این و آن کشور، ملت و فرهنگ، بخش جدائیناپذیری از منش و نگاه ایرانی شده است. «لاکپشتِ پیر» ازنوجوئی و نواندیشی میهراسد. اینها البته جنبههای عام است. در همهی دورانها بودهاند لایهی نازکی از ایرانیان که چنین نبودهاند و حتا بناگزیر دربرابر این منش، نگاه و روش ایستادهاند، و یا مردم ایران دربرابر فراخنگری و نوگرائی آنان مقاومت کرده، و زیر رهبری نهادهای قدرت دینی و سیاسی به سرکوب و کشتار و نفی آن لایهی نازک درخشانی که میتوانسته این «لاکپشت» را از لاک سخت و خواب تاریخی بیرون آورد پرداختهاند. ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯﺵ ﺳﻨﮓ ِﺳﻴﺎﻩ دَﻡ ﻭ ﺑﺎﺯدَمش، ﻏﺒﺎﺭ ﻭ ﺁﻩ ﻓﺮﻭﺗﺮ ﻣﻰﺭﻭﺩ ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺮﺵ. گاهی «لاکپشت پیر» از واپسماندگی خویش، و از ستمی که خود برخود روا میدارد در رنج است، بیآن که بداند خودکرده را تدبیر نیست. در چنین مواقعی افسوسخواری میکند و به سرنوشت خویش لعنت میفرستد و آهِ دردناک و سوزانی از نهاد برمیآورد. برای دستیابی به «سعادت» روی به حجرالاسود نماز می خواند و به امامزاده ها دخیل می بندد. گریه را دوست میدارد. به گفتهی یکی از رهبرانش:« ملت ایران، ملت گریه است» ! دست و پا میزند بلکه از تنگنای کویریاش برآید ،اما در شن و در کویرش فروترمیرود، و پس از فرازهائی اندکمدت در دوران هخامنشی، ساسانی یا سامانیاش، در پایان قرن بیستم « انقلاب اسلامی » میکند، و در سدهی بیست و یکم همچنان شعار مرگ برآمریکا و مرگ براسرائیل و مرگ برایرانیان دگراندیش سر میدهد. این، ویژگیهای شمار فراوانی از این مردم است. مردمی خرافهپیچ و امامزمانی که به القابی مانند: « مشهدی » و « کربلائی » و « حاجی » افتخار میکنند و تا فرصتی بدستشان میآید به « پایبوس امام رضا و حضرت معصومه » میشتابند! چه نذرها که نمیکنند و چه پولها که نمیدهند و هرگز نمیپرسند آنهمه پول و جواهری که در ۱۲ قرن گذشته نثار این قبرها کردهاند نصیب کدام مفتخورها شده است؟ و آنان با آن همه خمس، ذکات، نذری وپول چه املاکی در ایران و اروپا برای خود خریده اند؟ «لاکپشت» من، سر در چاه جمکران فروبرده و چشمبراه ظهور پسربچهی ۵ سالهی پنهانشدهای از اعراب است تا از چاه تاریخ برآید و ملتی چندین هزارساله را نجات دهد. البته که این « نجات » منوط است به نابودی جهان، و راه افتادن دریای خونی که تا کمر اسب « مهدی صاحبزمان » بالا خواهد آمد و تنها « شیعیان حسینی » (ایرانیان) از آن انقلاب نابودکننده و خونین، سربلند و خوشبخت سربرخواهند آورد! ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﻤﻰﺷﻮﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﺧﺰﻳﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ. ﺷﻦ ﺍﺯ گُرﺩﻩﺍﺵ، ﻓﺮﻭﻧﻤﻰﺭﻳﺰﺩ. ﻧﻮﺭ ﻧﻤﻰﭘﻴﭽﺪ ﺩﺭ ﮔﻨﺒﺪ ِﺗﺎﺭیکش. ﺍﻓﻖ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻧﻤﻰﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ خُفتنگاهش. در سرزمین کم باران ایران که برای ریزش باران باید « نماز باران » بخوانند، لاکپشت من در خوابهای طلائی و مالیخولیائی فرورفته، درخود خزیده و شنهای خرافه، شیارهای لاک گردهاش را پرکرده است. اینگونه مردمی که روزگاری نور را هستیزا و اهورائی میشناختهاند که با تاریکی و اهریمن در نبردی جاودانه بوده است، اکنون در لاک تاریک خود فرومانده، و حتا به افقی که خورشید آینده از آن برخواهد آمد نگاهی نمیاندازند. اکنون اکثریت این مردم، نور را در لاکِ بسته و تاریکِ تاریخ و فرهنگ خود جستجو میکنند! ﺳﻨﮓﭘﺸﺖ ِﭘﺎﺭﻳﻨﻪﺳﺎﻝ ﻣﻦ امّا، لاﻙ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻨﺒﺪ ﮔﻴﺘﻰ ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ِﻭﺍﺭﻭﻧﻪﺍﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﺏ ﻭ ﮔﺸﺖ ِﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰﺑﻴﻨﺪ! و اینهمه در زمانهای صورت میگیرد که مردمانی دیگر در کشورهائی دیگر با اتکاء به آزادی باور و بیان، آزادی توسعهی دانش و فرهنگ، وآزادی نفی و نقد پویای گذشته، به کرات دیگری از این منظومهی خورشیدی دستیافته اند، و پرندههاشان (سفینههاشان) از این کره به آن کره، و از این سیاره به آن ستاره میپرند تا بافت نوینی از دانش را ارائه دهند. لاک پشت من اما لاک خود را همانا گنبد گیتی و کهکشان تمام جهان میپندارد و با شعار« هنر نزد ایرانیان است و بس »! رویای دلپذیر بهشتی را در ذهن خود میبافد که درآن حوریهای جوان و باکره در کنار نهرهای شراب و درختان میوه چشمبراه رسیدن او به بهشتاند تا لنگ و پاچهی خود را زیر این پیرخرافاتی بگشایند و به گفتهی یکی از پیشکسوتان شیعه هماغوشیهائی با این لاکپشت داشته باشند که هر یک هیجده هزار سال طول میکشد! ﺩﺭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ، ﭘﺮﻧﺪﻩئی ﺳﺘﺎﺭﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰﺑﺎﻓﺪ. نمیخواهم برهمهی اندیشهها، باورها، آرزوها و سنتهای نیاکان و هممیهنانم خط بطلان بکشم. من از سرشت فرهنگی و از منش تاریخی عام حاکم بر سرنوشت و سرگذشت میهنام سخن میگویم و همهی آنچه را که دراینجا نوشتم، محتوای شعر «لاکپشت» پیر را میسازند. آیا برداشت و تفسیر من از شعر خودم، مانع از برداشت دیگران میشود؟ بشود! هرکس حق دارد هرشعر را متناسب با درک و عاطفهای خویش دریابد و معنی کند. من، پس از دهسال که از سرودن شعر « لاکپُشتِ پیر » فاصله گرفتهام، حق خود میدانم سطرهای نانوشتهی شعرم را بنویسم. و نوشتم. <><><> این هم نمونه هائی از تفاسیر بسیار بر شعر و نوشته ی این و آن. تفاسیر کدامیک درست است: --------------------------------------- ۱- حافظ عزیزی نقش> www.mydocument.ir ۲ - نمونه هائی از تفسیر قرآن از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به: ناوبری , جستجو تفسیر ، به معنای توضیح داد چیزی است تا قابل فهم گردد و اصطلاحاً در مورد شرحهایی که در مورد قرآن نوشته میشود گفته میشود. ردیف نام کتاب مولف قرن زبان مذهب موضوع ۱ البرهان فی تفسیر القرآن سید هاشم بحرانی یازدهم هجری عربی شیعه تفسیر روایی ۲ التبیان فی تفسیر القرآن شیخ طوسی پنجم هجری عربی شیعه تفسیر اجتهادی ۳ تقریب القرآن إلی الأذهان سید محمد شیرازی معاصر عربی شیعه تفسیر اعتقادی وتاریخی ۴ زبده التفاسیر ملا فتحالله کاشانی دهم هجرری عربی شیعه تفسیر روایی ۵ کنز الدقائق وبحر الغرائب محمد بن محمد رضا قمی مشهدی یازدهم هجری عربی شیعه تفسیر روایی ادبی ۶ مجمع البیان فی تفسیر القرآن شیخ طبرسی ششم هجری عربی شیعه تفسیر جامع ۷ المیزان فی تفسیر القرآن سید محمد حسین طباطبایی معاصر عربی شیعه تفسیر قرآن به قرآن ۸ تفسیر نمونه ناصر مکارم شیرازی معاصر فارسی شیعه تفسیر اجتماعی ۹ طبری تفسیر طبری سوم هجری عربی سنی تفسیر روایی ۱۰ مفاتیح الغیب / تفسیر کبیر فخر الدین رازی ششم هجری عربی سنی تفسیر کلامی اجتهادی ۱۱ نور الثقلین عبد العلی بن جمعه عروسی هویزی یازدهم هجری عربی شیعه تفسیر روایی [ ویرایش ] برخی از تفاسیر معروف شیعه تفسیر المیزان -ت فسیر مجمع البیان - تفسیر تبیان شیخ طوسی [ ویرایش ] برخی از تفاسیر معروف اهل سنت تفسیر طبری - کشاف زمخشری - تفسیر سیوطی - مفاتیح الغیب فخر رازی - فی ظلال از سید قطب - در المنثور از سیوطی - تفسیر جلالین - تفسیر بیضاوی - تفسیر ابن کثیر - تفسیر معارف القران- تفسیر المراغی · شعر « لاکپشت پیر » از کتاب « سپیدهی پارسی ». · این دفتر شعر من در دیوان دوجلدی شعرهایم: « خوشهئی از کهکشان » هم آمده است. |