|
مانی
احمد لنگرودی : مرگ دریا
تاريخ نگارش :
۱۵ مهر ۱٣٨۷
|
|
مانی عزیز سلام
امیدوارم که خوب و خوش باشی.پیغام تلفنی ات را گرفتم و سپاسگزار از این که به یادم بودی. آخرین شعرت (فرود پیشانی بر سنگ خارا) را در سایتت خواندم که برای از جان گذشتگان راه آزادی بود و این شعر مرا دریایی کرد. آخرین شعرم را به تو تقدیم می کنم که به اندازه دریایی(دالاس-آلمان) از من دوری ومن مشتاق دیدارتو!
دوستدارت عباس-احمد لنگرودی
مرگ دریا
دور از منی
و
من بی تو
به عشق تو
دریایی ام
به خیل آهی که می کشم
خاکی که می نهم
ابری که می روم!
من از ستون جاری باران
با تو
یکی شدم.
***
عشق گمشده!
ندا می دادمش
گفتم
خدا هستم
چنانکه نام من می گفت
که
دادارم
صفت محبوب!
و
در جاه و بهشت خود
فرشته خواندمش
کانگونه زلفش را
رها در باد می دیدم
به آنگونه!
بدیدم که زمین در حسرت میل
وصال بودنش با او
چنان از آه خود
با آسمان می گفت
یکجا آسمان
با شانه اش
تا زلف او می رفت
و او
مرطوب گرمای هوای هرنفس
ابریست رنگ آمیز
مرا تا ماه و شب می برد
مرا تا
روشن خورشید!
غمین چهر او
سرد زمستانی
پرنده خواند م اش
خود را
درختی از ترنج
او را
درون شاخه ها بنشاندمش
گفتم که
قلب اوست
قلب من
درون سینه ام می زد!
واینک او
در آنسوی جهان
پروانه ام حال سفر
در ریزش باران
مرگ من
گواه عشق من
با اوست
مقصد را نمی یابم!
احمد لنگرودی(فردایی)- دالاس