|
میرزاآقاعسگری(مانی) ژاله، سمبول پایداری تبعیدیان ایرانی برای نخستین آئین بزرگداشت او پس از مرگش یک شنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۰۷.درلندن دوست داشته شدن در میان مردمی سرکوب شده، و گرفتار چالش های دشوار درونی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی، امری بسیار دشوار است. محبوب بودن در میان آوارگان و تبعیدی های تندخو و پرخاشگر از آن هم دشوارتر است. اما زیاده روی نیست اگر بگویم ژاله ی اصفهانی را بسیارانی دوست می داشتند، و تا دوردست زمان، نام و یاد و شعرهایش را دوست خواهند داشت. دوستداران ژاله را در میان همه ی طیف های اجتماعی می توان یافت. میان زنان و مردان، میان چپی ها و راستی ها، میان درونمرزی ها و تبعیدی ها. میان نسل های چندگانه ی ادبی معاصر ایران در ۵۰ سال گذشته. به باور من، علت این محبوبیت، کار پیگیر، خوی نرم، مهربانی گسترده، شکیبائی دربرابر ناهمواریها، و بی شیله پیله بودن ژاله بود. فراتر از همه ی اینها، ژاله به آرمانهای انسانی خود و مردم میهنش، به پرنسیب های روشنفکری پشت نکرد. ژاله – تا جائی که من می دانم – هرگز با دشمنان مردم وارد بده – بستان نهان و آشکار نشد. خودش در یک گفتگو از راه دور نوشت: « من هرگز شعر را از وظیفه و تعهد جدا نمیدانم - تعهد هنری- اجتماعی هنرمند. بگذار واژهی تعهد از رنگهای سیاسی - گروهی بیرون بیاید و معنا و مفهوم واقعی خود را به دست آرد.هیچ انسانی از یاری انسانهای دیگر، و از اجتماعی كه در آن زندگی میكند، بینیاز نیست. او نیز نسبت به دیگران خواه - ناخواه وظایف و تعهداتی دارد. هنرمند ، به عنوان یك فرد اجتماعی، دارای تعهد و رسالت ویژهی هنر خویش است. شاعر شاهد و، به گونهای، شریك همهی رویدادهای روزگار خود است. او نمیتواند نسبت به آنچه پیرامون وی، در كشور خود و در سراسر جهان، میگذرد بیتوجه و بیتفاوت باشد . صدای ستایش یا نكوهش، فریاد شادی یا غم یا اعتراض شاعر، به هر رنگ و آهنگی كه هست، باید بلند شود و ژاله بیش از پنجاه سال است در این راه گام گذاشته و تا آخر ادامه خواهد داد.»* . ژاله در میان سه نسل از شاعران، همواره مرواریدی درشت و درخشان بود. اگر او کمی از پرنسیبها و آرمانهایش کوتاه می آمد، و مانند برخی ها تصمیم می گرفت به ایران برود، همین جمهوری اسلامی پیشتر از شمار فراوان ایرانیانی که مشتاق دیدن ژاله بودند، برای او فرش قرمز پهن می کرد تا به مردم و به اهل قلم بگوید:«حالا چشمتان کور شد! ژاله هم در برابر ما زانو زد و آمد! پس، آن مهره های کوچک دیگر چه ارزشی دارند؟» ژاله می دانست که اگر به ایران برود، بخش وسیعی از آثارش با وضعی بهتر و فراگیرتر منتشر خواهند شد. او می دانست که اگر شخصیت و هویت تبعیدی اش را زیرپا بگذارد و پاسپورتی آلوده به عکس خمینی را در کیفش بگذارد، در ایران – و به بهانه های مختلف، چندین و چند جایزه ی ادبی، و دستمزد فرهنگی و مالی نصیبش خواهد شد. او می دانست که اگر پا روی نام، و ارزشهای خودش بگذارد و به ایران اسلامی برود، استاد دانشگاهش خواهند کرد. آنگاه سیل خبرنگاران و دوربین بدست ها برای ربودن جمله ای از دهان او، و تصویری از روی او، به سویش هجوم خواهند آورد. او، یکی از مهره های درشت ادبیات ایران، و ادبیات تبعیدی های ایران بود. این را، هم خودش می دانست، هم ما می دانستیم، هم مردم، و هم رژیم فرهنگ کُش جمهوری اسلامی می دانستند. شکار او توسط رژیم می توانست دهان بسیاری از معترضان و تبعیدی ها را ببندد و آنها را ناامید کند. ژاله کسی نبود که اینها را نداند. پس چرا نرفت؟ چرا در چنبره ی دشواریها، تهی دستی ها و تنهائی ها برجای ماند؟ چرا با نشرِ کم تیراژ آثارش در تبعید، و با مخاطبین اندک شمار در تبعید، کنار آمد؟ او برای پرکردن یک سی. دی از شعرهایش از لندن به هامبورگ رفت. از من هم خواست به هامبورگ بروم و درکنارش باشم. رفتم. دو روزی در استودیوی نیماد با هم بودیم. نمی دانست قرارداد را باید چگونه ببندد تا امتیاز آثارش برای همیشه از دست نرود. خسته بود از راه. تنش سرما را تاب نمی آورد. با آن که سنی ازش گذشته بود، آنچه را که باید طی یک هفته انجام دهد ظرف چند ساعت انجام داد. آنگاه مریض شد، به لندن برگشت و مدتی طول کشید تا توان و تندرستی اش را به دست آورد. برای نشر هریک از آثارش – همچون ما – درگیر چنین دشوارهای پرشماری بود. او که خود روزگاری استاد دانشگاه در شوروی پیشین بود، اکنون برای انتشار کتابهایش در تنگنائی دشوار گرفتار آمده بود. با همه ی اینها، ژاله در درون چالش های بزرگ و کوچک زندگی اش، در پی نگهداری از یک گوهر بزرگ و بی مانند و گرانقدر بود. گوهری با نام : شاعر بودن . شاعر بودن: یعنی به انسان و آرمانهایش پایبند بودن، یعنی به پرنسیب های روشنفکری، به آزادی، به حقوق بشر پایبند بودن، شاعر بودن یعنی پایداری معنوی، فرهنگی و سیاسی در برابر واپسمانده های دینخو، بنیادگرایان خونریز، حکام آدمکش، رژیمهای توتالیتر. ژاله می دانست که اگر در جایگاهش به عنوان شاعر، نویسنده و تبعدی که داشت به جمهوری اسلامی در ایران سفر کند بناگزیر باید پا روی خون مختاری ها، پوینده ها، سیرجانی ها و فرخزادها بگذارد. او می دانست که اگر در برابر رژیم اسلامی در ایران زانو بزند، بدان معنا خواهد بود که پنداری نادرپورها، آریامنش ها، خوئی ها، خرسندی ها، و دهها شاعر و نویسنده ی مبارز میهنش که به تبعید پرتاب شده اند، هم در او و با او، زانو زده بشمار خواهند آمد. او نمی خواست با زانوسائی در برابر بیداد و استبداد، عرق شرم برپیشانی تاریخ روشنفکری ایران بنشاند. ژاله می دانست پایفشاری بر شرف شاعر، و بر مسئولیت روشنفکر بودن، موجب خواهد شد چندان در تبعید بماند تا بمیرد، و حتا خاکش به خاک میهنی که آنهمه دوستش می داشت نرسد. او این همه را می دانست. بسیار هشیارانه و همه جانبه هم می دانست. پس با اراده ای رشک برانگیز پایداری کرد. با سختی ها و نبود امکانات ساخت، با دشواریهای زیستن در تبعید کنار آمد تا بتواند نه تنها حرمت و کرامت ژاله ی اصفهانی را چون گوهری تابناک حفظ کند، بل که حرمت و کرامت شاعران و نویسندگان به راستی تبعیدی ایران را هم پاس بدارد. به خاطر اینهاست که مردم ایران ژاله اصفهانی را دوست می داشتند و می دارند. چرا که او به آرمانها و خواسته های انسانی آنها - در برابر رژیمی ضدتاریخی در ایران- احترام می گذاشت. در شعرش، در نوشته هایش، در نامه هایش، در سخنرانی هایش به دشمنان آزادی و سربلندی مردم ایران می گفت «نه!» و این را با صدای بلند می گفت. با آن که دو کتاب شعر ژاله یکی در سال ۱٣۶۰ ( انتشار مجموعهی اشعار به نام: اگر هزار قلم داشتم ، در تهران ) و دیگری در سال ( ۱٣۷۶ ، موج در موج .) در ایران انتشار یافتند، اما ژاله هیچگاه به رژیم جمهوری اسلامی باج نداد. نه در سخن، نه در کردار، و نه در اندیشه. او دربرابر جنایات این رژیم علیه بشریت، علیه ایرانیان، و علیه دگراندیشان لب فرونبست. شرکت فعال او در نشستهای فرهنگی ضد رژیم، از جمله در همایش های کانون نویسندگان (درتبعید) نشانگر آن بود که کُهنبانوی شعر تبعیدی ایران، از فرصت های پیش آمده- هرگاه که رژیم بناگزیر در برابر توده ها عقب نشینی می کرد و کم و بیش به فشارهای آنها تن می داد- برای انتشار آثارش در ایران، و تداوم تماس فرهنگی اش با علاقمندان به خوبی بهره می گیرد بی آن که به رژیم پوئن یا باجی بدهد، یا در برابر جنایات آن سکوت کند. و من که از فرزندان پُرشمار اویم، امروز و با صدای بلند می گویم «شاهبانوی شعر تبعیدیان ایران! ژاله! تو نه تنها خود سروی ناخمیده و سربلند بودی، دوستدارانت را هم یاری دادی تا زانونسائیده وسربلند برپای و برجای بمانند. تو حرمت کلمه و شعر را نگهداشتی، همگان خواهند دید که شعر و کلمه، حرمت تو را برای همیشه نگاه خواهند داشت. تو حرمت زندانیان سیاسی را نگاه داشتی، تو حرمت خون میرعلائی ها و نیوشا فرهی ها را نگهداشتی، خواهیم دید که تاریخ مبارزات روشنفکری و فرهنگی ایران، حرمت تو را برای همیشه پاس خواهد داشت. ژاله، تو به ما درس آزادگی و سربلندی آموختی! ما نیز آموزه های تو را پاس خواهیم داشت.» *از مصاحبه ای با من. مندرج در کتاب رهپویان اندیشه. |