|
میرزاآقاعسگری (مانی) لابیها ولایههای فرهنگی رژیم رژیمهای توتالیتر همواره با سه دسته از اهل اندیشه و ادب و سیاست روبرویند: ۱- همراهان و هماندیشان خود. و به زبان جاری امروز در ایران:«سیاست پیشگان، شاعران، نویسندگان وهنرمندان ذوب در ولایت فقیه و اسلام ناب محمدی». اینان نه تنها حکومتهای مستبد وآدمکش را میستایند، بل که هرجا دست دهد، یا رژیم از آنان بخواهد، دست به خون معترضان هم میگشایند. مسلما آن بازجوهای وزارت اطلاعات رژیم که در اتاقهای شکنجه و بازجویی ، چشمان متهم را میبندند واو را روبهدیوار مینشانند و خود پشت سر او میایستند و متهم را در پرسشهای غافلگیرکننده و حرفهای کارشناسانه به چالش میگیرند، دهاتیهائی کمسوادی نیستند که پاسدار و پادو رژیم شدهاند، بل که اهل فنی هستند که در عالم سیاست و ادبیات و فرهنگ، دستی داشته و دارند. بازجوی احسان طبری، یا آن «بازجوی عزیزی» که سعیدی سیرجانی استاد دانشگاه واستاد مسلم ادبیات ایران را به «اعتراف» وادار کردند، نمیتوانستهاند از لمپنهای خیابانی بوده باشند که برای قرصی نان به رژیم جمهوری اسلامی پیوسته و با مشارکت در سرکوب وکشتار، به نان و نوائی رسیده باشند. بازجوی سعیدی سیرجانی، بیگمان یکی از همانندان او در علم سیاست وادبیات بوده است. چنان بازجویی یا یک «آیتالله» حرفهایِ بوده است یا یک «استاد دانشگاه»، یا یک «اهل اندیشه و ادبیات». اگر آن بازجویان، مردمی عادی و ناشناخته میبودند، نیازی نبود - حتا در تاریکی- پشت سر متهمی چشمبسته و روبهدیوار، وی را سین.جیم کنند. آیا اگر امکان این میبود که کسانی همچون طبری و بهآذین و سیرجانی در سلولهای بازجویی چشم بند برگیرند، برگردند، و در روشنایی، چهرههای بازجویان خود را به وضوح ببینند با چه کسانی روبرو میشدند؟! با دو سه تا دهاتی یک لاقبا که پاسدار و بازجو شدهاند؟! یا با چهرههای سرشناس اجتماعی و فرهنگی وادبی؟! خمینی این بازجویان را «سربازان گمنام امام زمان» مینامید. هنوز هم سران رژیم چنین نامهایی به این گونه بازجویان میدهند. تاکنون هیچیک از این «سربازان گمنام امام زمان» لو نرفته است. هنوز معلوم نیست چه کسانی توانستهاند روزنامهنگار هوشمندی مانند فرج سرکوهی را وادار به اعتراف کنند؟ اگر آیتالله محمدبهشتی در مناظرهی تلویزیونی نتوانست از پس احسان طبری (تئوریسین و دانشمند حزب توده) برآید، پس آنانی که طبری را در زندان وادار به نوشتن کتابهایی در رد عقاید مارکسیستی و باورهای خودش کردند چه کسانی بودهاند؟ آیا فقط مشتی شلاق به دست و دژخیم خونآشام بودهاند؟ یا ترکیبی از آدمهای حرفهای در عرصهی سیاست و فلسفه با دژخیمان؟ این آدمهای حرفه ای چه کسانی بودهاند؟ اکنون درکجای جامعهی ایران با سیما و نام آشکار خود به تدریس یا روزنامهنویسی (امثال شریعتمداری درکیهان) مشغولاند؟ اینان که شبها با نقاب برای بازجویی و اعترافگیری از آدمهایی مانند رامین جهانبگلوها به زندانها میروند، روزها و در زندگی علنی پشت کدام صندلی و تریبون مینشینند؟ راستی برسر آدم روشنفکری مانند جهانبگلو که استاد دانشگاه در کانادا هم بود چی آمد که چنین سربهنیست و لال - به قول خودش به «هندوستان»- رفت و ناپدید شد؟ بازجوی او چه کسی میتوانسته باشد؟ اگر نه دستکم کسی همانند خود او که بتواند افکار او را در بازجویی به بازی و چالش بگیرد؟ آیا اینگونه بازجویان، ترکیبی از اهل اندیشه، قلم و فرهنگ با کارشناسان حرفهای دستگاههای جاسوسی غرب و شرق (بویژه در سالهای نخستین پیروزی ملاها) و مشتی جلاد و دژخیم نبوده ونیستند؟ چرا تا کنون بازجویان حرفهای که سران سیاست و فرهنگ و ادبیات ایران را در اوین و زندانهای دیگر رژیم جمهوری اسلامی به اعتراف کشاندند اینهمه ناشناخته و مخفی ماندهاند؟ این «سربازان گمنام امام زمان» هرکه بوده یا هستند، بیشک در زندگی علنی خود: یا از سیاستمداران حرفهای رژیم اند، یا از لایهی فرهنگی – سیاسی وابسته و همسو با رژیم. امیدواریم روزی نه چندان دور، نام و نشان این افراد بر مردم سرکوبشدهی ایران روشن گردد. ۱- گروه دومی که به بقای رژیمهای مستبد و آدمخوار یاری غیرمستقیم میرسانند،مخنثها (ظاهرا بیطرفها!) هستند که با سکوت معنادار خود در برابر هر جنایت و سرکوبی، در کردار، به آسیاب دیکتاتورها آب میبندند تا خون کشتگان رقیق گردد وسنگاسیابها بچرخند تا امیر و امیران به طعام پیروزی بنشینند. این گروه، مانند خاکشیر با هر مزاجی – از جمله مزاج رژیم جمهوری اسلامی- سازگارند! پرچمشان تابع بادهای موسمی است. با شاه، شاهدوستاند (فردوست) و با ملا، دینمدار. اینان مدعیاند «ادیب باید از سیاست دوری بجوید!» می گویند اگر چماق حکومتی فرق جامعه، ادیبان، هنرمندان و روشنفکران را شکافت، شاعر ونویسنده و هنرمند نباید وارد سیاست (اعتراض) شوند! مخنثها ممکن است در محافل کاملا خصوصی ومطمئن، به سرکوب دولتی انتقادی آبکی و درگوشی بکنند، اما بطور رسمی و علنی، خود را کر و لال نشان میدهند. خود را از معرض توفان و تهدید دور نگهمیدارند. خود را به خواب تاریخی (کوچه علی چپ) میزنند، و اگر خیلی در تنگنای چالشهای فرهنگی یا سیاسی قرار بگیرند، جملات چندپهلوئی بیان میکنند که به «چرت و پرت» مانندهتر است تا به موضعگیری سیاسی یا ادبی! این کبکها، سرهای ترسیدهی خود را زیر برف میکنند، تا، کسی را نبینند! شاید هم فکر میکنند کسی آنها را نمیبیند! امتیازاتی که چنین افرادی از رژیمهای استالینی و اسلامی و هیتلری میگیرند، همانا تکه استخوانی است بدندان، و تکه مال و موقعیتی که با آن در «عافیت» روزگار بگذرانند، و تریبونکی که کم و بیش خودی نشان بدهند. کارگزاران وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات رژیم (همان سربازان گمنام امان زمان)، صحنهای حساب شده در فلان دانشگاه، یا تالار یا تلویزیون یا روزنامهی دولتی یا ظاهرا غیردولتی میآرایند، آقا یا خانم ایکس را در آن جای میدهند تا چیزکهایی بگوید و نمایشی از «آزادی بیان» به خورد خلایق دهد. رژیم، خبرنگار این یا آن روزنامه را به مصاحبه با «جنس ویترینی» خود میفرستند تا در بارهی زمین و زمان، در بارهی ادبیات و سیاست و فرهنگ، در بارهی دیروز و امروز وآینده، در بارهی این و آن اظهار فضل فرموده، «هنر و دانش و فرهنگ» خود را تقدیم تودهها کنند! هنر و فرهنگ و دانشی که در محتوای خود، آراینده و تأییدکنندهی رژیمهای مستبدی مانند جمهوری اسلامی است، و در ظاهر خود، هنر غیرسیاسی، ادبیات غیرسیاسی و فرهنگ غیرسیاسی نام گرفتهاند. باید به آنها گفت: «بسیار خوب! لازم نیست شما بیائید زمانهی انحطاط، جامعهی سرکوب شده، و نکبتهای فروافتاده بر ایران را در آثار عالی و جهانی و ماندنی و بیمثال خود بازتاب دهید؟ بیائید دست کم در مصاحبهها یا پرسش و پاسخها یا در تریبونهایی که دراختیارتان قرار میگیرد، انگشت بر جنایات این رژیم بگذارید و حالا که شهامت ندارید نشتری به این دمل چرکین تاریخی فروکنید، دست کم آن را نشان دهید! پاسخ آنان سکوت است، ویا برداشتن چماق تکفیر علیه شاعران و نویسندگان معترض به رژیم. میدانند که باید «موی دماغ» مخالفین رژیم شوند، تا به کرشمه و ایما به رژیم گفته باشند که «ما باج و خراج خود را دادیم، حالا نوبت تو است که نوالهی ما را جلویمان بیندازی!» حتا ممکن است رژیم برای وجاهت بخشیدن به این مخنثها، بظاهر یک اهن و تلپی هم علیه آنها بکند و مثلا برخی مواقع بساط عبدالکریم سروشها و احسان نراقیها را هم کمی بیاشوبد. اما خودشان خوب میدانند که بدون یکدیگر، معنا ومفهومی ندارند. چرا که ذات و راهی همانند و همسو دارند. مخنثها اگر در خارج باشند به ایران هم دعوت میشوند، واگر در ایران باشند به خارج از ایران هم دعوت می شوند. اینان پشت تریبونهای برونمرزی میروند تا غیرمستقیم، چهرهی رژیم جمهوری اسلامی را بیارایند. ممکن است برای پرهیز از رسوایی و هوشدن، نیشی کوچولو هم به برخی از سیاستهای خُرد وحاشیهای رژیم بزنند، اما نه با سیاستهای کلان رژیم کاری دارند، نه با جنایتهای کلان آن. نه با ایدئولوژی ضدایرانی رژم کاری دارند، نه با کشتار اهل قلم و اندیشه و فرهنگ به دست «برادران گمنام امام زمان». گفتن این که ممکن است برخی از اینان، همانا برخی از سربازان گمنام امام زمان باشند، چندان «معقول» به نظر نمیرسد! مخنثها در دفاع نه چندان آشکار از رژیم روشنفکرکشی چون رژیم روحانیون و مکلاهای امام زمانی آن، گاهی پشت شعار «ضدیت با امپریالیسم آمریکا» و «صهیونسیم اسرائیل» پنهان میشوند، گاهی پشت نقاب دفاع از تروریستهای «مظلوم فلسطینی»، گاهی زیرخیمهی «نسبیت فرهنگی و گفتگوی تمدنها» گردمیآیند، گاهی پشت شعار: «ادبیات سیاسی بی ارزش است!»، گاهی زیر چادر«احترام به عقاید تودهها» گرد میآیند تا از گندیدگی دین رژیم سخنی نگویند... مخنثها مدعیاند که «صندلی سومی» هم وجود دارد که نه مال رژیم است نه مال مخالفان آن، بل که مال مخنثهاست! در خیمهشببازی جناحهای رژیم برای بقاء بیضه وکیان اسلام ناب محمدی، گاهی جانب «اصلاحطلبان» را میگیرند، گاهی جانب «جناحهای معقول»(!)رژیم مانند رفسنجانیها را. گاهی «ناگزیر» برای دیدار از «مادر یا پدر پیر و مریض» خود به دستبوس رژیم میروند، گاهی به بهانهی «تماس با مردم، و قرار دادن دانش و فن خود دراختیار آنها»! به زیارت قبر خمینی برده میشوند! مخنثها، درظاهر، دستکشی نیالوده به خوناند بر دستهای خونین رژیمهای مستبد و توتالیتر. بویژه در یک دههی اخیر، مخنثها لابیهای فرهنگی وسیاسی و ادبی رژیم آخوندی را تشکیل داده و بسیار فعال شدهاند. اینان با حمایتهای پنهان و آشکار، و پشتیبانیهای مستقیم ونامستقیم رژیم جمهوری اسلامی، سرگرم جاانداختن سیاست فرهنگی این رژیم در میان ایرانیان و ملتهای دیگر هستند. پیداست که همه ی مخنث ها بدین گونه نیستند. بخشی از آنها کوشش دارند در صف لشگرفرهنگی – ادبی رژیم درنیایند. این که چه اندازه در این راه توفیق داشته اند، امری است که با دیدن کردار و شنیدن گفتار و خواندن آثارشان می توان به آن پی برد. البته همه ی شاعران، نویسندگان وهنرمندان - که اغلب به حق به سازمانهای سیاسی عقبمانده و ایدئولوژیک پشت میکنند- چنین نبوده و نیستند. آنان به خوبی میدانند که کمترین لغزشی، راهشان را به دستگاه گوارش رژیم باز میکند. ۲ - گروه سومی نیزهستند (و همواره بودهاند) که هدف تیرهای زهرآگین دوگروه بالا هستند. گروه سوم، هم از رژیم ضربه میخورد هم از لابیهای فرهنگی، سیاسی و هنری و ادبی آن. اینان یا به زنداناند یا در تبعید. یا ترور شدهاند یا اعدام. یا «اعتراف» کردهاند یا بایکوت شدهاند. از دیدگاه رژیم و لابیهایش اینان «افرادی نامطلوباند»! القابی همچون «تندرو»، «ناسازگار»، «آشوبگر» و «مزاحم» دارند! اینان اگر در ایران باشند با چشم بسته روبه دیوار در اتاقهای بازجویی نشانده میشوند تا توسط «سربازان گمنام امام زمان» بازجویی شوند. اگر در خارج باشند، آماج توطئههای تروریستی رژیم قرارمیگیرند و همزمان، آماج سمپاشی و ترورشخصیت از سوی لابیهای رژیم. اینان نه در خانهی پدری جای دارند و نه در بیرون از آن آرامش. جای اینان – به گواه تاریخ در هرکجای جهان – جایگاه اینان دل حقیقت است. دلی که هرگز از تپش باز نایستاده است و نخواهد ایستاد. ۳۰ آبان ۱۲۸۶ . ۲۱ نوامبر ۲۰۰۷ این هم سرودهای از سالیان پیش دراین بارهها: دوچهرگان به سپیده دمان، نمازگزارانند و به شامگاهان باده گسار دوچهرگان! به چشمی دانهء اشک دارند و به دیگر چشم شبنم شادی! روزانه برنگ روزاند و با شب، شبرنگ! بدستی خنجر و به دیگر دست شاخهء زیتون دارند دو رویان! آزادیخواهند هنگامی که برآید آواز آزادی ستم پیشه اند به گاهی که زوزه برمی کشند ستمرانان. با زرد، زرد و با سرخ سرخ اند! با کاسه ای عسل در دستی و کاسه ای زهر بدیگر دست، عاشقانند اگر که عشق بدرخشد کینه ورزانند اگر که کینه تاج برنهد. می چرخند با آفتاب یا تاریکی با هر باد، برافراشته می شوند و با هر سکوت می میرند چرا که نامشان چنین است: ابن الوقتها! بهار ۱۳۶۵. مانی |