|
radiomani2012@gmail.com
|
میرزاآقا عسگری (مانی)
|
MirzaAgha Asgari.Mani
ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎﻋﺴگرﻯ(ﻣﺎﻧﻰ) شاعر، نویسنده و پژوهشگر ﺩﺭ ﺳﺎﻝ۱۳۳۰ در اسدآباد همدان ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺍﺩﺑﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺁﻏﺎﺯ ﻛﺮﺩ. ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ۵۴ ﺟﻠﺪ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﭼﺎﭖ ﺭﺳﻴﺪهاﻧﺪ. مانی از ﭘﺎﻳﻴﺰ ۱۳۶۳ مقیم ﺁﻟﻤﺎﻥ است. برخی از سروده ها و نوشته
های ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﻯ آلمانی، دانمارکی، انگلیسی، ژاپنی و...ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩاند. مانی عضو اتحادیهی نویسندگان آلمان، بنیان گذار و مدیر رادیو مانی است.
گفتارهای ادبی و فرهنگی مانی را در شبکه های زیر میتوانید ببینید و بشنوید:
https://t.me/radiomani
https://www.youtube.com/c/RadioMani
رادیومانی (castbox.fm)
Telegram: https://t.me/ManiAsgari
Instagram (@radio_mani)
Twitter: https://twitter.com/Asgari_Mani
Privat Mani: www.nevisa.de
MirzaAgha Asgari (Mani) in Iran geboren. Werke Asgari´s sind in deutscher, dänischer, schwedischer , englischer und japanischer Sprache erschienen. Neben Gedichten schreibt Asgari auch Geschichten und Literaturkritik. Auf dem Gebiet der Kinder- und Jugendliteratur ist er auch aktiv. Er ist Mitglied im Verband deutscher Schriftsteller (VS)
|
|
مانی
حلقهی گمشدهی هویت و فلسفه در ایران.(۳)
تاريخ نگارش :
٣ آذر ۱٣٨۶
|
|
میرزاآقاعسگری(مانی)
حلقهی گمشدهی هویت و فلسفه در ایران
٣۰ مهرماه ۱٣٨۶ خورشیدی
بخش سوم و پایان
حلقهی گمشده
گفتیم که اندیشه و فلسفه ی ایرانیان در دوران باستان با واقعیت، خرد و دانش زمانهی خود سازگاری گستردهای نشان میداده، و نسبت به زمان پیدایش و شکل گیری اش، اینجهانی و ناتورالیستی بوده است. اما از آنجا که تفكر متافيزيك اساسا كج فهمی های بشر درباره ی هستی است. بخشی از اندیشهی فلسفی مزدائی نیز مینوی (نااینجهانی) و آمیخته با تخییلات، خردگریزی، نارسایی و خرافه بوده است. اندیشهی زرتشتی خود نیز مشمول همان دوئیت، چالش درونی، و دوبُنیای بوده که آن را شامل همهی هستی میدانست. در زنجیرهی فلسفهی ایرانی، یک حلقهی شکسته و ناپدید شده هست که تا آن را نیابیم و با آن، دو سر این زنجیر پاره شده را به هم نپیوندیم، نخواهیم توانست فلسفهی ایرانی را از گذشته به امروز و به فردای فلسفیدن و اندیشیدن بازبریم. این حلقه، همانا بازاندیشی در یافتههای فلسفی کهن، نواندیشی در برداشتها و داشتهای کهن، و بهسازی چفت و بستهای ناهمروزگار وفرسودهی آن است.
سه جنبش دینی بزرگ – پیش و پس از فروپاشی ساسانیان - برای نوسازی دین و فلسفهی ایرانی رخ داده که هرسه سرکوب شدهاند: جنبش مانویان ، جنبش باطنیان (حسن صباح) ، جنبش بهائیان ، هر سهی این جنبشها در آغاز خود پویا و پیشرو بودهاند و در فرایندهای خود به سکتهای دینی – فلسفی دگرگون شدهاند. چرا که اگر جنبش فکری نتواند در میان جامعه به جولان و پویش درآید و با دادوستد با جامعه و واقعیت رشد کند، به اختفاء میرود و زیرزمینی میشود، پیوندش با واقعیت و جامعه کاستی میگیرد، و در پایان، به جنبشی در خود، برای خود و فرومانده درلاک خود تبدیل میگردد. هرسه جنبش نامبرده چنین سرنوشتی داشتند چرا که پیشوایان دین رسمی، دوشادوش پادشاهان ودربارها به سرکوب آنها، و درواقع به کشتن نوخواهی دینی، و بازاندیشی فلسفی در ایران پرداختند. آنها که تودهها را نادان و خرافاتزده و مطیع و توسریخور میخواستند، دست در دست هم، زنجیرهی انیشهی ایرانی را از هم گسیختند. می توان گفت، بستمان فلسفی، و گسستن پیوندهای آن با حقیقتِ تغییریابنده و با واقعیت دگرگون شونده، گره کور و حلقه ی مفقوده در جهان نگری ایرانی بوده است. در تضاد و ستیز بین پویائی و ایستائی، این ایستائی و انجماد فلسفی بوده که جنبه ی غالب یافته و از دگرگشت فلسفه در ایران جلوگیری کرده است.
کوبش نهایی
پس از بستمان دینی و فلسفی در ایران، - و با کشته شدن یزدگردسوم که پیامد سیاسی آن انجماد فلسفی بود،- ایرانشهر پایان پذیرفت. امشاسپندان و ایزدان جای خود را به ملائک مقرب الله دادند. اهورامزدا مقلوب یک چهرهی خشن عربی بنام «الله» شد.اندیشه وفلسفهی ایرانی که مبتنی بر خرد بزرگ و ٣ شاخصهی اندیشهی نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود جای خود را به فرماندهی مطلق آسمانی و نمایندگان زمینی آنها داد، امشاسپندان جای خود را به ملک الموت و عزرائیل و نکیر و منکر و اسرافیل دادند. ملائک قرآنی جای آناهیتا و میترا و مهر را گرفتند.
قرآن جانشین گاتاها و اوستا شد. «ایمان» جای خردگرایی و اندیشیدن نشست. ایراندوستی جایش را به پرستش کعبه و قبور سرکردگان دین و فرهنگ عربی داد.سامانهی اسطورهای - مزدائی جای خود را به نظام آسمانی اسلامی بخشید. روحیهی شهادتپرستی جانشین روحیهی حماسی شد. روحیهی تسلیم و رضا (عرفان اسلامی) جای روحیهی پهلوانی را گرفت.جغرافیای ایرانشهر، قلمرو خلفای بغداد، و زائدهی امپراطوری مسلمانان شد. تاریخ ایران که به دست مردم و پهلوانان آن نوشته میشد، به دست کاتبان جیرهخوار خلفای بغداد نوشته شد. سعدی، شیخ مسلمان شیراز قصیدهای در رثای خلافت و مرگ خلیفه ی بغداد نوشت. همان خلفایی که ایران و ایرانی را تا آستانه ی نابودی کامل پیش بردند.
با مرگ یزدگرد سوم، زبان پهلوی ساسانی درهم پریشید و بتدریج جای خود را به زبانی آمیخته با زبان عربی داد. به گونهای که دانشمندانی چون ابن سینا و بیرونی و رازی رساله های خود را با زبان عربی نوشتند. فروپاشی سامانهی ساسانیان، تنها فروپاشی یک دودمان پادشاهی نبود، بل که فروپاشی فرهنگ، جهاننگری، زبان و هویت ایرانی بود. از آن پس، به جای اهورامزدا، «خدا» که آمیختهای از اهورامزدای ایرانی و الله اسلامی است در دل ایرانیان جای گرفت. این «خدا»، خشونت، قهر و سلطه گرایی مطلق و وحشت آفرینی را بیشتر از «الله» اعراب میگیرد، و شفابخشی وبخشایندگی و مهربانی و راهنما بودن را از اهورا. اهورامزدا خدائی شونده بود که میخواست با یاری انسان، اهریمن و تاریکی را از ایرانشهر دور کند و گیتی را با دستیاری انسان بسامان و نیکو گرداند. «الله» اما خدائی باشنده و لایتغییر است. خدائی بی چون و چرا که قادر مطلق است، و برای همهی امور آدمی تعیین تکلیف و مجازات میکند، و برای نظارت بر کردار، پندار، گفتار و اندیشهی آدمی، بر شانهی او دو ملک مقرب میگمارد برای تنظیم پرونده. دوفرشتهی دیگرش در همان شب اول قبر، و پس از آن که فشار قبر بر مرده پایان گرفت براو ظاهر میشوند و مرده را همانجا در دادگاهی نظامی / صحرائی بازجوئی میکنند. ترس از خدا به جای مهر ایزدی در دل ایرانیان چنبره بست. « اهورا خدائی شونده است که باید در زمان کرانمند براهریمن چیره گردد تا به کمال برسد. حال آن که الله خدائی باشنده است که از همان آغاز و ازل کامل و قادر بوده است » شاهرخ مسکوب. ارمغان مور. صص ۹٨ و ۹۹
گیتی اهورائی که نبردافزاری است در نبرد با اهریمن، به دنیائی گذرا به عنوان محل آزمایش مردم، و به منزلی در راه آخرت تبدیل میشود. انسان آفریده میشود تا در این دنیا آزمایش شود تا جای او در جهنم سوزان یا جنتی که بیشتر به یک کلوپ سکس شباهت دارد مشخص گردد.
مرگ یزدگرد سوم به معنای غروب ایرانشهر، پایان ایران، پایان ایرانی، و آغاز ایرانی اسلامی و ایرانیانی مسلمان بود. چهرهای سراسر ناهمساز و ستیزا با سرشت و هویت ایرانی.
اکنون اگر از ایرانیان بپرسند آرامگاه زرتشت کجاست، نمیدانند. اما آنان نام و نشان و جزئیات جنگها، و شهادت یکایک «امامان» اسلامی را میشناسند، و برای «زیارت قبور متبرکه»ی آنان سر و دست میشکنند!
در درازای چهارده سدهی گذشته، هویتشویی ایرانیان بدست نمایندگان اسلام ، فروهر آنان را آشفته است. تفکر امروزی ایرانیان باورمند به اسلام، چیزی آمیخته از جنون، خرافه، خردستیزی، مرگطلبی و بیگانهپرستی است. به نظر میرسد ما از گذشتهی خود بریدهایم، امروزمان فرایند فرهنگ و تفکر نیاکانیمان نیست، و چشماندازی برای آینده نداریم. با آمیختن فرهنگ کهن ایرانی با اسلام - به دست کسانی که نه معلوم بود شتراند نه مرغ-، هویت ایرانی بیش از پیش زیر چیرگی دین و فرهنگ بیگانگان فرورفت. آنانی که فکر میکردند با برپایی مراسم عاشورا، همانا آئین سوگ سیاووش را زنده نگهخواهند داشت، امروز نیستند تا ببینند، سیاوش را زیر نامی دیگر و جسدی بیگانه دفن کردند و در بوتهی فراموشی نهادند. آنانی که فکر میکردند با علم کردن «مهدی» میتوانند نام و یاد سوشیانس را زنده نگهدارند، امروز نیستند تا ببینند چه خرافهی هولناکی ذهن ایرانیان کماندیش را پر کرده است! فکر زندهنگداشتن و بازسازی اسطورههای ملی و آئینهای ایرانی در پوشش اسلام و اسلامیت و تشیع، یک خطای بزرگ تاریخی، و یک زیان بزرگ جبرانناپذیر بود . این را گذشت زمان نشان داد. سوای اینها در چهارده سدهی گذشته، در کنار نادانی و ناپایداری بخشی از ایرانیان، روحانیت مسلمان بزرگترین دشمن ایران، ایرانی، هویت ایرانی، باورها و فلسفهی ایرانشهر بودهاند.
افقی تازه برای برآمد مهر
با اینهمه، اسلام حاکم بر ایران امروز، درست در وضعیت دینبهی در پایان دوران ساسانی قرار گرفته است، و حکومت جمهوری اسلامی در ایران هم در وضعی همانند وضع حکومت ساسانی پیش از فروپاشی آن قرار دارد. از سویی دیگر، بازشناخت هویت پایمال شدهی ایرانی توسط لایههای نسبتا گستردهی ایرانیان، این چشم انداز را روشن میکند که ایرانیت لگدمال شده، اندک اندک بخود آید و فراببالد. با نگاه به دگرگشتهای جهانی در پهنهی اندیشه، سیاست، دانش، تکنولوژی و ارتباطات، میتوان امیدوار بود که ایرانیان بتوانند سرانجام - و پس از هزاران سال- با جداکردن دین از حکومت و سیاست، به پهنهی تمدن امروزی پای بگذارند. این چشمانداز را از هم اکنون میتوان دید که با اسلامگریزی فراگستر ایرانیان، دین اکثریت خنثی گردد، و با رشد دینهایی که در اقلیت قرارگرفتهاند – از جمله دین زرتشت- ، توازنی دینی در ایران بوجود آید تا دیگر یک نگرش دینی نتواند به عنوان «دین رسمی و سراسری در ایران» تاخت و تاز کند. ناسازگاری آموزههای خرافهآلود اسلامی با جهان مدرن امروز، زمینهی مناسبی برای پرشهای ایرانیان به سوی خردگرایی افزونترخواهد بود. بازاندیشی به زبان پارسی و کوشش برای نوسازی و پاکسازی آن نیز میتواند پایههای هویت ایرانی را نیروبخشد. ما در آستانهی یک رنسانس فرهنگیی فراگستر و پرژرفا قرارگرفتهایم. دراین رنسانس که نشانههای آن در بسیاری از بُنپایههای فرهنگی – اجتماعی نمایان شده است، ایران میرود تا لاک سخت دینخویی، خرافهباوری، تعزیهخوانی و مرگپرستی خود را بشکند و از پوشش سنگی هزارهها بیرون خزد. مردمی که روزگاری گستردهترین امپراطوری جهان را داشتهاند، و در برابر همهی ادیان و باورهای آنزمان بردباری و مهربانی از خود نشان دادهاند، میتوانند یکبار دیگر پشتیبانان جنبش دموکراسی، آزادی، رواداری، آزادگی و داد در جهان باشند. مردم ایرانشهر در چند تجربهی تاریخی، این استعداد خود را بروز دادهاند. بسیاری از نشانهها حاکی از آنند که فرصت دوبارهای برای نشان دادن این استعداد در حال شکلگیری است.
***
زرتشت، شاعری فیلسوف
حساب زرتشت از حساب کرتیر یا هر مؤبد و دیناندیش نابخرد دیگری جدا است. زرتشت گزارنده وساماندهندهی هستیشناسیِ آیینی ایرانیان است. او را باید نخستین شاعر ایرانی و بزرگترین پیامبر این گیتی به شمار آورد. او کارگزار دستورهای آسمانی نبود، بل که آرزوها، خواستهها و نیازهای معنوی ایرانیان را با اهورامزدای خود (وجدان آدمی و سامانهی هستی=خرد برتر) در میان میگذاشت. او پیام زمینیان را به اهورامزدا میرساند و نه دستورات آسمانی را به زمینیان. حال آن که دیگر پیامبرانِ شناخته شده، آورنده و مجری «آیات الهی»، و ابلاغ کنندهی فرامینِ بیچون و چرای آسمانی به بندگان و فرمانبران روی زمین بودند !
زرتشت، شاعر و فیلسوفی بود که میخواست اندیشهی نیک، منش نیک و گفتارنیک را در زمین گسترش دهد. آیین او پژواک آرزوها، نگرشها، سرشتهای فرهنگی، و ویژگیهای ملی ایرانیان آنزمان است. آیین او فرایندِ هستی و چیستی وکیستی مردم ایران است. آیینی است سراپا خودی و ایرانی با سرشت و هنایشی فراگیر و جهانی .
گاتاهای زرتشت سرودههایی بسیار دلانگیز و ماندنی هستند که پس از نزدیک به سه هزار و پانصد سال که از زمان سُرایششان میگذرد، میتوانند همچون راهنما برای همزیستی و اندیشیدن در دنیای امروز به کار آیند. این سرودهها، دارای سرشتی بسیار شاعرانهاند، دارای زبانی غنی و دلنشیناند، و نیز، دارای معانیِ فلسفی، نیایشی،آموزشی، دادگرانه و اندیشمندانه :
پروردگارا !
بشود همچون آنانی که گیتی را
به سوی پیشرفت و آبادانی میبرند
از ستایندگان وفادار توباشم .
بزرگ هستیبخشا !
ای خداوند جان و خرد !
بشود که در پرتو راستی و پاکی
از یاری تو بهرهمند باشیم،
و هرگاه
و تا بدانهنگام
که در گذرِ بدگمانی و دودلی هستیم
اندیشهی ما، و دل ما
بتو بگرود .
***
آنگاه که جهانِ دروغ و تباهی
درشکست و تباهی فرونشیند،
آرزوی نیکان و خوشنامان برآورده گردد
و اینان،
از زیستگاهی بسامان برخوردار گردند،
از منشی نیکو
از راستی
و از روشنایی مزدا .
***
اینک
برای راستیجویان و دانایان
از دو پدیدهی گیتیگُستر سخن خواهم گفت
از دومینوی هماورد و زورآور :
از سپنتا مینو، این فروزهی برترین که آفریدگار گیهان است
از انگرهمینو، آن اهریمنِ ستیهندهی ویرانگر .
اینک
ستودن خداوند روان و خرد را خواهم نمود
از دانش اهورامزدا خواهم سرود
و از آیین راستین اشه
- آن سامانهی هستی –.
باشد تا از بسندگی و رسایی بهره یابید،
و در پرتو حقیقت نشینید
باشد از فراوردههای مینو بهره گیرید .
یسنا. هات ٣ ۰ ( برگرفته از برگردان فیروز آذرگشسب). بازسُرائی آزاد از مانی .
***
پایان
|