|
حلقهی گمشدهی هویت و فلسفه در ایران ٣۰ مهرماه ۱٣٨۶ خورشیدی بخش دوم زمان، پیش و پس از آفرینش زرتشت در بازسازی آئین میترایی، اهورامزدا را که یکی از خدایان در آئیینهای کهنتر ایرانی (آئین مهر) بوده است تا حد برترین و نیرومندترین خدا برمیکشد، وبا نهادن او در مرکز آفرینش، زمینهی وحدانیت، و تکخدائی را فراهم میکند. اواهورامزدا را سروردانا میداند و او را برابر با خرد کیهان میشناساند. با گذشت زمان، اهورامزدا بیش از پیش به خدائی یگانه و توانا و دانا فرامیبالد، وبعدها، ادیان سامی از آن الگوبرداری میکنند تا یهوه (خدای قوم یهود)، روحالقدس (خدای مسیح) و الله (خدای محمد) را بیافرینند. هزار سال پس از زرتشت، ایرانیان به خدای یگانهای که برتر از همهچیز وآفرینندهی همهی هستی است و نامیرا وناپیداست میرسند. تفویض همهی قدرتهای زمینی و آسمانی به موجودی یگانه و برتر با نام خدا، خود به خود، بر سرنوشت ایرانیان تأثیری گسترده میگذارد و زمینهی «استبداد شرقی» یا «استبداد آسیایی» را فراهم و پذیرفتنی میکند! بر پایه ی این بینش، شاه یا ولایت فقیه چونان خدا یا سایه ی او در روی زمین دارای قدرت بلامنازع میشوند. به نام خداوند خورشید و ماه که او داد بر نیک و بد دستگاه ... جهان و مکان و زمان آفرید پی مور و کوه گران آفرید خرد داد و جان و تن زورمند بزرگی و دیهیم و بخت بلند ... ز رخشنده خورشید تا تیره خاک همه داد بینم ز یزدان پاک. فردوسی این تصویری از خدای ایرانیاست به دست بزرگترین شاعر همهی تاریخ ایران: فردوسی. نشان خواهم داد که این خدا، البته با الله تازی تفاوتهایی دارد. فردوسی مینویسد که این خدا سامان دهندهی نیک و بد است، آفرینندهی جهان است، جان و تن و خرد آدمی از اوست، بخت بلند یا تیرهبختی هم از اوست. ومیبینیم این خدا با مزدای خردمند که انسان را پارهی تن خود میدانست و میخواست با دستیاری وهمکاری انسان بر جهان بدی، بر اهریمن چیره گردد تا جهان به سامان آید تفاوتهای بنیادین یافته است. یعنی، اهورامزدائی که در نظام کیهانی و درهستی، یکی از دومینوی همزاد بود، و قدرت، بین او و اهریمن از سوئی، و بین او و انسان و فرشتگانش از سویی دیگر بخش شده بود، در گذر از هزارهها به خدائی بیرقیب و بینیاز تبدیل میشود. اهورامزدا که خدائی شونده است و نه باشنده و ساکن و کامل، در سرشت خود دارنده ی پویش و حرکت است برای تکمیل کردن گیتی و آفرینش، و نابود کردن اهریمن و نقصانی. همین سرشت، به او جنبهای تاریخی میدهد. یعنی جای گرفتن در زمان و تاریخی شدن. لذا زمان بر او و کردار او ناظر است. اندیشیدن از سرشتهای پایهای و مهم آئین زرتشتی است. خبر از عبودیت و بندگی نیست. انسان باید بیندیشد و با خِرد خود گیتی را همواری و روشنی بخشد، چرا که: فزون از خرد نیست اندر جهان فروزندهی کهتران و مهان هرآنکس که او شاد شد از خرد جهان را به کردار بد نسپرد. ... تو چیزی مدان کز خرد برتر است خرد بر همه نیکویها سر است خرد جوید آگنده راز جهان که چشم سر ما نبیند نهان فردوسی درواقع، از آنجائی که اهورامزدا به معنای سروردانا و خرد بزرگ بوده است، پس ستایش او از سوی ایرانیان همانا ستایش خرد، دانش و آگاهی برتر بوده است. خرد بدون خردمند وجود ندارد. خرد نیز امری کاملا زمینی و ویژهی آدمی است. پس، از هنگامی که انسان به اندیشیدن پرداخت و به خرد دست یافت، در پی تبیین هستی برآمد. و در این فرایند، سامان آسمانی آفرینش (مزدا و انگرهمینو) را آفرید. اهورا مزدا به معنای خردمند بزرگ است. و چقدر همانند انسان خردمند و درخور ستایش است این مزدا! اهورامزدا در یشت نخستین در اوستا به زرتشت میگوید: « منم سرچشمهی دانش و آگاهی، منم بخشندهی گله و رمه، منم توانا، منم بهترین اشه،... منم خرد، منم خردمند، منم دانایی، منم دانا، منم ورجاوند... منم آفریدگار، منم نامبردار به مزدا.» اوستا. دوستخواه. هرمزدیشت. بند ۷ و ۱۱ ، ۱۲ ، و ۱٣ این مزدا بسیار متفاوت است با الله، و با خدای پندارپرستانی که چیزی قهار، جبار و شکنجهگر با نام خالق را میپرستند. در متافیزیک ایرانشهر، درنگرش دینی مزدیسنا، انسان جزئی از خدا و همکار اوست؟ انسان، هم آفریده، و هم آفرینندهی مزدای خویش است. جبر و اختیار دو گفتمان ناهمسرشتِ جبر و اختیار(ناگزیری و آزادی) از بُنمایههای فلسفهی ایرانیان بوده است. این که آدمی در همروندی و ناهمروندی با جهان، چقدر آزاد و خدایگونه است، وچقدر ناگزیر و پاسخگو؟ از سوئی، زایش و میرش از حوزهی اختیار آدمی بیرون است. از دیگرسو، چون انسان در بهسازی هستی، همکار و شریک اهورامزداست، بنابراین در دگرسازی هستی خویش ودیگران دارای آزادی وتوانائی است. این توانائی آنچنان بالاست که اهورامزدا به تنهائی نمیتواند انگرهمینو و اهریمن و دیوان را نابود کند، پس باید از شریک خود انسان بهره بگیرد. در اساطیر ایرانی، جمشید که فرمان گسترش جهان را از اهورامزدا میگیرد در آفرینش همبهره و همکار او میشود، اما زندگی و مرگ او همچنان در دست خدا است. در بررسی فرجامین، میتوان گفت انسان زیر چیرهگی طبیعت است چون ناخواسته زاده میشود و میمیرد، و آنجائی که همکار مزدا است، باشندهای است دارای آزادی و توانمندی نسبی. در رویکردهای فکری و عملکردهای اجتماعی و سیاسی، انسان زرتشتی فردی آزاد و توانمند و پاسخگو بوده است. آر. سی. زنر در کتاب «طلوع و غروب زرتشتیگری» مینویسد: « زرتشتیگری به تمام معنی، دین اختیار است. » ص ۴۹ برادری شهریار و دین - فروشد ایرانشهر جهانبینی به معنای کاوش در فراگیرترین پرسمانهای هستی، بررسی کلیترین پیوندها میان چیزها و پدیدهها، فرایافت عامترین قوانین در گیتی و جامعه است. جهانبینی به شعور آدمی و شناخت اجتماعی او پیوسته است. دستیابی نهایی به پاسخهای قانعکنندی وهمیشگی به جهان پویای فلسفه تعلق ندارد. اندیشیدن و بازاندیشیدن، تجربه و بازتجربه کردن، شناخت و بازشناخت، اینهایند پایههای اندیشهی فلسفی. هرگاه یک دستگاه دینی یا ایدئولوژیک جهان را یکبار و برای همیشه تعریف کند و راه هرگونه بازاندیشی را بر انسانها ببندد، درواقع به اندیشه و خرد آدمی اعلان جنگ داده است. این اعلان جنگ که معمولا با پشتوانهی زور و سیاست صورت میگیرد، از همان آغاز؛ اعلان مرگ آن دین و ایدئولوژی هم هست. به همان نسبت که دین از ابزار قدرت و حکومت برای بقاء یا گسترش خود بهره میجوید، خود نیز به ابزاری برای بقاء و گسترش حکومتها تبدیل میگردد. چنین درآمیزی، براساس تجربهی تاریخی، موجب فروپاشی دین و دولتی که با هم آمیختهاند میشود. درآمیزی جهانبینی زرتشتی با حکومت ساسانی، یک تجربهی روشن و عیان در برابر ما است. هردو نظام آنچنان فروپاشیدند که پس از ۱۴ سده، نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان! چو بر دین کند شهریار آفرین برادر شود شهریاری و دین نه بی تخت شاهیست دینی به پای نه بی دین بود شهریاری بهجای دو دیباست یک در دگر بافته برآورده، پیش خرد تافته نه از پادشا بینیازست دین نه بیدین بود شاه را آفرین ... چو دین را بود پادشا پاسبان تو این هردو را جز برادر مخوان ... هرآن کس که بر دادگر شهریار گشاید زبان، مردِ دینش مدار چه گفت آن سخنگوی با آفرین که چون بنگری مغزِ داد ست دین شاهنامه. جلد ۷. ص ۱٨۷ از آن زمان تا به اکنون، درآمیزی دین و حکومت، بزرگترین بلای جان مردم ایرانشهر بوده است. اردشیر پادشاه ساسانی، دین و دولت را که درهم آمیخت، راه هرگونه اصلاح دینی و رشد تفکر فلسفی را بر ایرانیان بست. پیش از یورش تازیان به ایرانشهر، یورشی در درون هستی ایرانی و به دست خودیها به بنیآنهای خردمداری و تداوم تفکر فلسفی ایرانی صورت بست. از آنجائی که در نظام فلسفی زرتشتی جای پرسش و اما واگر فراوان بود، برخی از اندیشمندان ایرانی در جستجوی پاسخهائی قانع کننده برای نکات مبهم و نارسای فلسفهی مزدائی، تلاشهائی را آغاز کردند. زُروانیها، در بازاندیشی دینی به زُروان باور یافتند که همانا زمان بیکرانه، سرچشمهی هستی، و آفرینندهی «آن دومینوی» همزاد بود. آنان زُروان را همانند پدری میدانستند که اهورا و اهریمن را همزمان آفریده است. جهان هستی از دیدگاه آنها تنها در «زمان» و در گستره و جنبش آن میتوانست معنا پذیرد. مانی، نخستین نواندیش دینی درایران بود که براساس برداشتهائی گنوسی، فلسفهی زرتشتی، و دریافتهای فلسفیاش در صدد برآمد دین کهن را تحولی ببخشد وآن را بهروز کند.او بزرگترین بازاندیش و فیلسوف پس از زرتشت بود. او کاستها و طبقات چهارگانهی ایرانی را که کسی حق جابجا شدن در آنها را نداشت، نفی کرد. از آنجائی که قدرت و ثروت در دست پادشاه، و پیشوایان دینی متمرکز شده بود، با عنوان کردن تقسیم اراضی، تقسیم ثروت و قدرت، و باطل شدن طبقات چهارگانه، قوانین تازهای را وارد دین بهی کرد و کوشید آنچه را که بتدریج مایهی فرسودگی فلسفی آئین زرتشتی شده بود برطرف کند. او که از هندوستان تا رُم را درنوردیده بود در گفتگو با اندیشمندان غیرایرانی دستاوردهای فکری نوینی یافته بود، به تبلیغ عقاید خود در دربار پادشاهی ساسانی و در میان مردم پرداخت. مانی نیز « هرچیزی را ناشی از زمان بیکرانه میدانست، و درعین حال وجود بهشت و دوزخ، ونیز پاداش و پادافره را انکار میکرد.» نگرش او پیش از همه، قدرت و ثروت مؤبدان بزرگ و مستبد زرتشتی را زیر پرسش میکشاند. پس طبیعی بود که آنان به سرکردگی کرتیر مؤبدموبدان - ولی فقیه زمانه- در دوران شاپوردوم ساسانی (٣۷۹- ٣۰۷ م) دربرابر او بایستند. در زمان کرتیر « زرتشتیگری برای اولین بار به عنوان دینی سرکوبگر و ارتجاعی ظاهر میشود » زنر. همان. ص.٣۱۷ کرتیر با ترفندها و توطئههایش، مانی را به دادگاه تفتیش عقاید خود کشاند و در برابر پادشاه ساسانی، او را به مرگ «محکوم» کرد و دستور قتل آن فیلسوف جهانی و نواندیش دینی را صادر کرد. مانی را کشتند. پوست او را از کاه آکندند و برای ترساندن مردم بر دروازهی شهر آویختند. نواندیشی دینی که میتوانست دین بهی را متحول و بهروز کند تا از گزند فرسودگی وکهنگی نجات یابد، سرکوب شد. مرتجعان پیروز شدند. جنبش فکری وفلسفی فروکش کرد. ناامیدی تودههای وسیع ایرانی که زیر باجخواهی حکومتی و دینی کمرشان خم شده بود، فراگسترد. امید به این که یکی از مردم عادی بتواند به طبقات دیگر و متمایزتر جامعه راه پیدا کند کور شد. کرتیر پیروان تمامی ادیان دیگر، ومفسران نواندیش دین مزدیسنا را در نیمهی سدهی سوم میلادی بشدت سرکوب کرد. او نه تنها شخصا فتوای قتل مانی را صادرکرد، یهودیان، مسیحیان، منداییان، بودائیان و برهمائیان را هم سرکوب و تار و مار کرد. محاکمه وقتل مانی در واقع محاکمه و قتل تفکر فلسفی ایران و پس از آن، محاکمه وکشتن ایرانیت بود. در پی آن، سرکوب جنبش دهقانی مزدکی به دست قباد و نوشیروان، امید بهسازی سیاسی – اجتماعی را نیز در دل ایرانیانی که سهمشان از قدرت و ثروت امپراتوریشان جز به جنگ رفتن و کشته شدن و مالیات دادن نبود خموشاند. ناخشنودی در همهی لایههای زیرین اجتماعی گسترش یافت. اندیشمندان و نواندیشان سرکوب شدند. دین و دولت چون «دو دیبای به هم بافته»، بنیانهای آئین کهن ملتی کهن را به لرزه درآورد و به هم ریخت. پیشزمینه برای یورش تازیان نطفه بست. دنباله دارد |