مانی
و شهر من آدراپانا
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
میرزاآقا عسگری(مانی)
 
و شهر من آدراپانا
 
و شهر من اسدآباد!
 
 دو تصویر از درخت نارون در صحرای قزله در اسدآباد
عکاس : بانو فریبا قهرمانی
عمر این تکدرخت به صدسال می رسد. در کودکی و نوجوانی از میوه ی آن بسیار خورده ام و در سایه ی آن غنوده ام.
 
         اهمیت این که در کدام نقطه از زمین- این گوی گردان - پای به جهان گذشته ایم در این است که نام و نشان آن نقطه (زادگاه) تا هنگامی که زنده ایم با ما می ماند. نام «زادگاه» مانند زندگی به ما چسبیده است. در شناسنامه ی ما،   بر پاسپورت ما، در مدارک ما و در ذهن و دل ما با ما تا انتهای حیات می آید. حتا، آنگاه که کسی این نیکبختی را داشته باشد که پس از مرگ جسمانی اش زنده بماند،   نام زادگاهش را اغلب بدنبال نام خودش می آورند. خیام نیشابوری، حافظ شیرازی، فردوسی طوسی، ابوریحان بیرونی، جمال الدین اسدآبادی، و...
         نام زادگاه، در درازای زمان، از نام مادر فراتر می نشیند ، بیشتر از نام پدر با ما می آید و جزئی از نام ما می شود، جزئی از هویت ما. هر نوزاد در هرجائی که   بدنیا می آید، انگار قسمتی از خاک آن دیار است که شکل گرفته، جان یافته، به حرکت درآمده، و سخن می گوید. انگار نه مادر، که زادگاه، ما را زائیده است. بیهوده نیست که می گویند ومی گوئیم : مام میهن! زمین مادر! سرزمین پدری، مام وطن...
زادگاه، بخشی از هویت ما است. و اگر در همانجا برآئیم و شکل بگیریم، وطن ما، دنیای ما، جهان ما است. جهانگرا ترین و جهانی اندیش ترین شاعران و نویسندگانن که در اندیشه و منطق خود به همه ی انسانها و به همه کشورها می اندیشند، به نام زادگاه و وطن که می رسند به توصیف آن برمی خیزند. همچون فرزندی که به نیایش مادر خود، خدای خود، آفرینشگر خود می پردازد، چرا که اینان نیز همچون ما، در سالهای نخستین زندگی خود، بر مناظرزادگاه خویش است که چشم گشوده اند، هوای آن را به سینه کشیده اند، زبان ، گویش و آواهای آن را نیوشیده اند، درخت و خاک و سنگ آن را لمس کرده اند، آسمان و رود و دریای آن را به دیدگان خود برده اند.
          غالبا حامل کروموزومهائی هستیم از مردم همان جائی که زاده می شویم، و بر این کرومزومهاست که رنگ مو، رو و چشم ما به ما منتقل شده است. شکل ما، نقاط قوت و ضعف ما با کروموزومهائی به ما منتقل می شوند که اغلب مال اهالی همان زادگاه است. به راستی که با هزار تار مرئی و نامرئی به زادگاه، میهن، وطن - به نقطه ای از این زمین- وابسته ایم. لذا، تمام جهان را با دوست داشتن زادگاهمان دوست می داریم. کره ی زمین را با پسائیدن خاک زادگاه می پسائیم ( و آنگاه که دورمی مانیم از زادگاه، با پسائیدن هرجای این کره ی خاکی، انگار به پوست زادگاه خود دست می کشیم.) برای دوست داشتن جهان، زادگاهمان را دوست می داریم و برای دوست داشتن زادگاه، تمام جهان را دوست می داریم، و مراقبت می کنیم که عشق به زادگاه، به نادیدن و نادیده انگاشتن این جهان گسترده، این گوی فراخدامن آبی نینجامد.
         باری، بر این سیاره ی دلپذیر، میلیاردها انسان آمده و رفته اند. مثل گیاه از همین سیاره برآمده و دوباره بخشی از خاک آن شده اند.
بر این سیاره – که آرزومندم دلپذیر بماند – میلیاردها انسان دیگر زاده خواهند شد و دوباره به خاک دلپذیر این زمین تبدیل خواهند شد.
آن همه رفتگان واین همه زییندگان و آن همه آیندگان از زادگاه گفته اند و می گویند و خواهند گفت.
سرود ها، نوشته ها، نگاره ها، نقاشی ها، آهنگها، عکسها، خاطرات، و...
  نوشته اند و   بازخواهند نوشت.
             این همه آفریده ، تنها کلمات و بیتهای یک شعر بلند اند. شعری بلند و عاشقانه برای زادگاه، برای زمین! برای همین زمینی که اکنون من و تو بر آن نفس می کشیم و این جملات را می نویسیم یا می خوانیم.
             در شعر بلندی که در ستایش جهان نوشته اند و ادامه اش خواهند داد، من نیز واژگانی نهاده ام. یکی از این واژه های کوچک را که ستایشی از زادگاه تو، او و من است در اینجا می خوانید.
           بهانه ی سرودنش شهر من   آدراپانای قدیم واسدآباد امروزی است. شهری کوچک که شاید اهمیت نقطه ای را در شعر جهان نداشته باشد اما جزئی از این جهان است و بدون آن، جهان حتما چیزی کم داشت!
 
 


و شهر من اسدآباد
 
 
و شهر من اسدآباد
ابیات عاشقانهء دیرینی ست
بر لبان آبی" خان گورمز"
که آواز می شود.
شهری که خوشه های ستاره
و تاج بلند ماه را
بر تارکش نشانده؛
چونان یلی؛ بر پوستین کهنهء دشتی فراخ یله داده
چشم انتظار عاقبت خویش است.
 
شهری که ریشه های من آنجاست؛
و مادرم چو خاطرهء پیری
از آنسوی زمین
لحاف سرد سحرگاه را هنوز
بر شانه های خستهء من می کشد.
گوئی هنوز نیز
در گاهواره ء سنگین شهر خویش
در رفت و آمدی ابدی هستم.
***
و شهر من اسدآباد
لبهایش از عطش همیشه ترک دارند
چندی ست پیر باده فروشش نیز
با بادها به وادی پنهانی رفته ست
و حلقهء معّطر می نوشان
دور پیاله های تهی
آوازهای کهن را می خوانند.
و کوچه های مضطرب شهر
خالی ست از ترنم عشاق و
شورش" شمشیر بال ها".
با اینهمه هنوز
جمال جهان را؛ در خوشه های فربه انگور و
شکوفه های نازک امرود و
سیمای کودکانش، بیدار می کند.
 
***
 
شهری شگفت؛ در چار راه ِ چهار دیار سپید.
آن سوی، هکمتانه و تاج بلند برف.
این سوی سرزمین لرستان
که بسته تنگ میان را
با کوه های صخره ای زا گ روس
یک سوی سرزمین خروشان
که بر سمند تیزتک " آبیدر"
از مه برون می آید
یک سوی بیستون و نغمه های پر پر فرهاد.
شهری که خستگان سفر را
بر سفرهء گشودهء خود؛ با ر می دهد.
 
***
ای شهر من!
اگر چه دوصد بار
پیراهن از تن تو دریدند؛
و هر بار، خیل رمیدگان تازی و رومی
از روی گردهء تو گذشتند
امّا تو خم نگشتی و ماندی.
ماندی چنان یلی
بر پوستین کهنهء دشتی کهن
در انتظار گمشدهء خویش.
ا کنون نگاه کن که جمال الدین
مردی که در هیاهوی توفان گم شد
با جامهء بلند درخشانش
بر آستان تو استاده
با خیل خفتگان سخنی دارد
و دست مهربانش را
بر شانه های تو می ساید
و آوازهای نیک نیاکان را
در گوشهای تو می خواند
و روح بی قرارش
بر کوچه های" سیدان" می تابد.
هان؛ زاد بوم من!
گر چه هزار بار
انبوه کرگدن ها بر باغهای تو توفیدند؛
امّا هنوز؛ عطر سیبهای گلابت
هوش از سر نسیم سحر می برد
و آهنگ جاری جوبارها
در دره های خلوت " ترخین آباد"
موج ستارگان را حتی به رقص می انگیزد.
و " مدمراد" با سبوی پر از آبش
از دره های " خان گورمز" به جانب تو می آید.
 
***
 
ای شهر بی قرار!
اینبار، پرنده ای ز سفرهای دور باز خواهد گشت
تا بالهای خستهء خود را
در آبهای درهء " خنداب" تر کند.
و بازتاب نغمهء خود را
از کوهسار آبی " امروله" بشنود.
و پرهای غبار آلودش را
در نرمی سپیدهء شفاف شهر بشوید.
 
***
 
ای شهر من!
که غنچه های نخستین عشق را
در قلب من شکوفاندی
روزی مسافری بسوی تو می آید
تا از فراز گردنه، شبهنگام
تو را که   مثل کشتی نورانی
بر روی بحر ظلمت می رانی
در نغمه های خویش بگنجاند
و در کوچه های کودکی اش
بر دربهای خستهء بکوبد
و عاشقان سر به گریبان را
به دیدن برهنگی شانه های " امروله" و
شکوفه های نازک بادم و
گلهای زرد سحرگاهان دعوت کند
و شب که بال ها ی نسیم " مزرعه بید"
تا " خاکریز" و " شهراب" گسترده می شوند
در کوه های آن سوی " آجین"
گرد اجاق آتش بنشیند
و از حماسه های کهن؛ نغمه سر کند.
زیرا هنوز مردم شهر من
وقتی که در شبانهء تابستان
بر پشت بامهای خویش می آیند
و خوشهء ستارگان را می پایند،
می دانند:
ستارهء غریب ترین شاعری
که بر سمند بادپای زمان دور شد
با عاشقان سخنی دارد.
***
و شهر من اسدآباد
با تاج ماهش بر سر
بر پوستین کهنهء دشتی کهن
بر کوه ها یله داده؛
شعری میان لبانش
آواز می شود .
 
مهر ماه ۱۳۶۹
 
 ------------------------------------------------------------
خان گورمز= امروله: کوه بلند و صخره ای در جنوب اسدآباد که از دور به رنگ آبی دیده می شود.
  شمشیر بال= پرستو
جمال الدین: سید جمال الدین اسدآبادی
ترخین آباد، خُنداب، مزرعه بید، خاکریز، شهراب و آجین از روستاهای اسدآباد هستند.
مد مراد= محمد مراد: از کسانی است که سالیان پیش در نزاعی بر سر آب کشته شد و مردم برایش می خواندند: کُشتهء آب فرات، مد مراد، مد مراد!
 
 <><><>
 
 
و شهر من آدراپانا
 
در باره ی اسدآباد
اسدآباد در دوران و روزگاران بسیارکهن، آدراپانا نام داشته است و گویند یکی از ۹ شهری است که در گویه های اشو زردشت آمده است.   ایسیدوروس خاراکسی جغرافی‌دان یونانی که در حدود سده ی نخست پیش از میلاد می‌زیسته از آن نام برده است .در فاصله سد فرنگی اسدآباد بنای عظیمی از دوره ی ساسانیان بوده است که اعراب آن را مطبخ کسری می خواندند . به باور عده ای، اسدآباد زادگاه سیدجمالدین اسدآبادی می باشد . این شهر در فاصله ۳۰۵ کیلومتری جنوب غربی تهران و ۳۶ کیلومتری غرب همدان و به ارتفاع ۱۵۹۵ متر از سطح دریا قرار دارد و بر سر راه همدان به کرمانشاه در پای جنوبی گردنه اسدآباد و با موقعیت جغرافیایی ۴۸ درجه و هفت دقیقه و ۱۵ ثانیه طول شرقی و ۳۴ درجه و ۴۷ دقیقه عرض شمالی دامنه غربی کوهستان الوند قرار گرفته است . شهرستان اسدآباد  در گستره ای به مساحت ۱۱۹۵ کیلومتر مربع ، ۱/۶ درصد از وسعت  استان همدان را تشکیل می دهد. این شهرستان بر اساس تقسیمات کشوری سال ۱۳۷۷ دارای یک نقطه شهری ، یک بخش و شش دهستان به نامهای چهار دولی ، سید جمالدین ، دربندرود ، پیرسلیمان ، جلگه و .. می باشد. شهرستان اسدآباد از شمال، همسایه ی شهرستان قروه در استان کرمانشاه، از شمال خاوری و خاور همسایه ی شهرستان بهار، از جنوب خاوری، همسایه ی تویسرکان ، از جنوب همسایه ی   شهرستان نهاوند ، و از غرب همسایه ی کنگاور و بیستون و کرمانشاه و سنقر محدود است . پیرامون شهرستان اسدآباد را کوههای نسبتاٌ مرتفعی فرا گرفته که بلندترین آنها کوهستان امروله (= خان گورمز= الوند غربی) به ارتفاع ۲۹۳۹ متر و کوه المو قولاخ به ارتفاع ۲۹۴۶ متر است ناحیه مرکزی شهرستان مزبور را دشت همواری فرا گرفته که بوسیله رودخانه قره چای زه کشی می گردد.   از نظر اقلیمی دارای آب و هوای نیمه سرد است. میانگین  بارندگی در طی دوره پنج ساله معادل ۵/۴۰۳ میلیمتر می باشد. میانگین درجه گرما سالانه ۸/۱۰ درجه سانتیگراد است.بر اساس آخرین نتایج سر شماری جمعیت این شهرستان ۱۱۰۰۷۷ نفر است که ۶/۶ درصد جمعیت استان همدان را تشکیل داده است. آب انباری در اسدآباد   وجود دارد که می گویند یادگار دوران صفویه است.
برای آشنائی با فرهنگ، زبان و موقعیت اجتماعی اسدآباد در ۴ دهه پیشین به کتاب «خشت و خاکستر»، بیوگرافی مانی نگاه کنید.
 _________________________________________________________________
تصویر «درخت نارون» در صحرای قزله در اسدآباد
عکاس : بانو فریبا قهرمانی
عمر این تکدرخت به صدسال می رسد. در کودکی و نوجوانی از میوه ی آن بسیار خورده ام و در سایه ی آن غنوده ام. این درخت در یک کیلومتری دره ی «خنداب» ، در جنوب شرقی اسدآباد قرار دارد.

 





www.nevisandegan.net