مانی
ویژه گی‌ها و سرنوشت ادبیات ایران در تبعید
تاريخ نگارش : ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۵

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
 
 
میرزاآقاعسگری (مانی)
 
ویژه گی‌ها و سرنوشت ادبیات ایران در تبعید
 
 
         پژوهشگران در باره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ادبیات ایران در تبعید، کم و بیش نوشته‌اند و بازهم خواهند نوشت. من نیز به سهم خود از دو دهه‌ی پیش به‌این سو چندین نوشته و گفتگو در این زمینه داشته‌ام. اما همانگونه که شوربختانه عمرادبیات و هنر تبعیدی ایران به درازا می‌کشد، بناگزیر پژوهش و نظردهی در این باره هم ادامه دارد.
         در پی انقلاب اسلامی‌ که معیارهای واپسمانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ۱۴ سده پیش را بر ایران حاکم کرد، و در پی بگیر و ببند و اعدام و زندان کردن اهل قلم به دست عمال حکومت اسلامی، شمار فراوانی از شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی بناچار از میهن خود رانده شدند. بیشتر اینان کسانی بودند که نمی‌خواستند زیر بار فرامین و نورمهای فرهنگی (ضد فرهنگی) حکومت اسلامی‌زانو بزنند. گریز ناگزیر اینان لطمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنگینی   به رشد آرام ادبیات ایران به سوی تجدد وارد کرد. آنان، میهن و فرهنگ خود را در قلبشان به بیرون از مرزهای میهن بردند و طی ۲۷ سالی که ‌از آن رویداد شوم (انقلاب اسلامی) می‌گذرد، گونه‌ای تازه و متفاوت از ادبیات و هنر پارسی را بوجود آوردند. در نوشتاری که می‌خوانید، کوشیده‌ام برخی از مهمترین ویژه‌گی‌ها و روندهای این ادبیات متفاوت را برشمرم.
 
         نخستیین شاخصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ادبیات تبعیدی ایران، سرشت اعتراضی آن است . نفسِ تبعید (که به خودی خود امری ناخواسته و ناخوشایند است) حکایت از ناسازگاری دو دیدگاه و دونوع جهان نگری دارد. ناسازگاری میان فرهنگ حکومتی و فرهنگ حاکم از سوئی، و فرهنگ محکوم یا فرهنگ معترض از سوئی دیگر. این همگریزی و هم‌ستیزی، ماهیت ادبیات تبعیدی را سیاسی و پرخاشگر می‌کند.   سرشت سیاسی ادبیات تبعیدی در بافت زبانی، ساختار ادبی و محتوای فکری آن به گونه‌ای نهادین جاری است. مادامی‌که نویسنده، شاعر یا هنرمندی خود را تبعیدی می‌داند، اعتراض و پرخاش در آثارش به گونه‌ای سرراست یا ناسرراست نمود می‌یابد. درونمایه‌ی سیاسی، جزء جدانشدنی محتوای ادبیات تبعید است. نگاهی به ‌آفریده‌های ادبی و هنری کسانی همچون نسیم خاکسار، ژیلا مساعد، مینا اسدی، اسماعیل خوئی، م. آزرم، مرتضامیرآفتابی، حسن حسام، سیاوش کسرائی   و دهها تبعیدی دیگر ۰ به ویژه در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خورشیدی نشان می‌دهد که موج خشم و بیزاری و اعتراض و درگیری در آنها جاری است.
 
           تبعیدیان به میهن و زبان و فرهنگ خود دلبستگی فراوانی داشته و دارند. در واقع برای دفاع از این سازواره‌های هستی اجتماعی است که در برابر حکام و فرهنگ حاکم ایستاده و سپس به تبعید رانده شده‌اند. بنابراین طبیعی است که ناف شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی، تا مدتها از زهدان فرهنگی و اجتماعی میهن اول (در اینجا ایران) گسسته نگردد. دوری از میهن اول، که زادگاه و پرورشگاه تبعیدی بوده و ساختار و بافتار روانی، فکری، عاطفی و فرهنگی او را شکل داده ‌است، همانند دوری کودک ازمادر است. درد دوری ، پی‌آمدی ادبی دارد و آن نوستالژی دامنه داری در شعر و نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدیان است. همزمان، شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی به ستایش «مام میهن» می‌پردازد و گاهی نیز کلام به گلایه می‌گشاید از این که «مام میهن» نتوانسته‌است از او در برابر حکام و فرهنگ حاکم پشتیبانی کند. آرزوی «رهائی میهن» نیز از گفتمانهای جاری در ادبیات تبعیدی است. چرا که بدون این رهائی، تبعیدی کماکان در موقعیت ناخواسته‌اش بازخواهد ماند.
نمونه‌هائی از روندهای فکری و عاطفی نامبرده را می‌توان در آفریده‌های نادرنادرپور، ژاله ‌اصفهانی، بتول‌عزیزپور، مجید نفیسی، تورج پارسی،کیومرث نویدی، رضا مقصدی، داریوش کارگر، عدنان غریفی، محمودفلکی، حسن حسام و دهها شاعر ونویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر مطالعه کرد.
 
         ادبیات تبعیدی آرام آرام دچار دوئیت فرهنگی می‌شود. درآمیزی شاعر ونویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی با فرهنگ کشور میزبان (که من در این نوشته ‌از آن با عنوان «میهن دوم» یاد می‌کنم)، ذهن و‌اندیشه و حتا عواطف هنری او را متأثر می‌کند. روبرو شدن با فرهنگ کشور دوم در آغاز با رویاروئی تبعیدی با آن جلوه می‌کند اما کم کم، زمینه‌های اخت و آشتی فراهم می‌شود و تبعیدی به ‌آموزش و آمیزش بیشتر از، و با فرهنگ میهن دوم می‌پردازد، و وارد فاز تغییرات فکری، و تأکیدات عاطفی تازه‌ای می‌شود. در فاز ثنویت فرهنگی ، شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی به سنجش و مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دو فرهنگ می‌رسد. آرام آرام، نمودها و نمادهای فرهنگی   کشور دوم   – و حتا زبان آن – وارد متنهای ادبی تبعیدیان می‌شود. « درد غربت » کاهش می‌یابد. شناخت میهن دوم و همسازگاری با وجوهی از فرهنگ آن، افزایش می‌یابد و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی در آستانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک تحول فکری، فرهنگی جدی قرار می‌گیرد.
در آثار عبدالقادر بلوچ، علیرضا زرین، م. سحر، اسماعیل و پرتو نوری‌علاء، شکوه میرزادگی، سودابه‌اشرفی، مجید نفیسی، خسرو دوامی‌و دهها شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر می‌توان تجلی این دوئیت و تحول را در زبان، محتوا و ساختار ادبی دید.
 
           تبعیدی به جائی رفته‌ است که‌ از نظر فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی امنیت داشته باشد. جستجوی امنیت اجتماعی ، همانا جستجوی آزادی است . همان آزادی که در میهن اول از او دریغ و سلب شده‌ است. تبعیدی آنقدر می‌رود و می‌رود تا به کشوری برسد که‌ امنیت و آزادی او را تضمین کند. در این کشور، نخستین دستاورد تبعید، آزادی عمل سیاسی و فرهنگی است . یعنی همان چیزی که تمامی‌ادبیات جهان از ابتدا تا به‌ امروز خواهان آن بوده‌ است. در این آزادی است که قوای ذهنی و فکری تبعیدی آزادانه به عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زبان منتقل می‌شوند. نخستین بهره‌گیری از این آزادی، همانا ابراز خشم و نشان دادن اعتراض به فرهنگ حکام، و حاکمیت فرهگی نادلبخواه در میهن اول است. فاشگوئی، رک‌گوئی، عقده‌گشائی، فراافکنی، انتقامگیری و تخلیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی روانی از موضوعاتی است که در شعر و ادبیات و هنر تبعیدیان رخ می‌نمایند. عبور از سیمبولهای زبانی و استعاره‌های ادبی به روان‌گوئی و برهنه‌نویسی، موجب تغییرات ساختاری و زبانی در آثار تبعیدان می‌گردد.
در این زمینه می‌توان آفریده‌های اکبر سردوزآمی، ساقی قهرمان، سعید یوسف، مینا اسدی، اسماعیل خوئی، م. آزرم، میرآفتابی، نادرپور، غلامحسین ساعدی، داود رمزی و دهها شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر را مد نظر گرفت.
 
         تداوم زندگی در تبعید پیشزمینه‌های گذر از سنت و همگرائی و همامیزی افزونتر با پروژه ناتمام تجدد(درایران) را فراهم می‌کند. نویسندگان تبعیدی ایران از کشوری تبعید می‌شوند که   تا ژرفای جان و استخوان اسیر سنتهای اجتماعی، باو‌های دینی، و سنگوارگی‌های فرهنگی است. تلاش تجددخواهان ایرانی برای گذر از یک جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنتی به جامعه‌ای مدرن به ویژه در ۱۵۰ سال اخیر ناکام مانده‌است. مادامی‌که ‌‌‌‌‌‌‌‌یک شاعر و نویسنده در فضای فرهنگی میهن‌اش زندگی می‌کند، به میزان زیادی تحت تأثیر ضابطه‌های فرهنگی و چفت و بستهای اجتماعی آن است . جامعه و فرهنگ با هزار زبان و با هزار ابزار آشکار و پنهان، ذرات و سویه‌های خود را در جان و فکر و ذهن و عواطف افراد آن جامعه نفوذ می‌دهد . پایداری یک روشنفکر مقیم در میهن خود در برابر نابسامانی‌های فرهنگ حاکم و حاکمان فرهنگی فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی چندان بزرگی بین او و فرهنگ جاری نمی‌اندازد. دریک سرزمین آفریقائی تنها گیاهانی رشد می‌کنند که نهایتا بتوانند خود را با آب و هوای این قاره سازگار و همروند کنند. و در قطب‌های یخ زده نیز تنها موجوداتی می‌توانند به زندگی ادامه دهند که نهایتا خود را با آن محیط وفق دهند. سرنوشت و سرشت نویسنده و شاعر در میهنش هم چنین است. اما هنگامی‌که‌ او به «سرزمین آزادی» می‌رسد، و پس از آن که   کمابیش با فرهنگ کشور دوم مأنوس می‌شود، به دگردیسی فرهنگی – خودخواسته‌‌‌‌‌‌‌‌ یا ناخواسته‌ای – دچار می‌شود. این دگردیسی برای آنانی که به کشورهای مدرن و دموکراتیک و مترقی رفته‌اند، عبور شتابگیر از سنت به مدرنیته در ابعاد گسترده تر آن است . مقایسه‌ی دو فرهنگ، دو ملت، دو ساختار سیاسی، دو عرف اجتماعی، موجب بیداری ذهن، از خوابهای دقیانوسی می‌گردد. تابوشکنی از نخستین نشانه‌های این بیداری است . یورش به باورهای کهنه در میهن اول ، درهم شکنی مقدساتی که حکام سیاسی و حکام معنوی براساس آنها فرمانروائی می‌کنند، یورش به سنت و دفاع از مدرنیته (در ابعاد ملموستر و نوین تر آن) از جلوه‌های دیگر این مرحله‌ از ادبیات تبعیدی است.
            شانه سبک کردن از بارنابسامانی‌های فرهنگ اول و شانه‌دادن به نویافته‌هائی از فرهنگ دوم، شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی را به ‌انسانی دیگر تبدیل می‌کند. انسانی که دیگر نه به تمامی‌ایرانی است و نه به تمامی‌غیرایرانی .   بل که‌ آمیخته‌ای از هردوی آنهاست. این که در این نویسنده سهم و سنگینی فرهنگ ایرانی افزونتر است و در آن شاعر بهره و درآیش فرهنگ دوم، تغییری در اصل موضوع نمی‌دهد.
عاطفه گرگین، اکبرسردوزآمی، ساسان قهرمان، میرآفتابی، رباب محب، ژیلا مساعد، منظر حسینی، جواداسدیان، محمد عارف، یاور استوار، منصورخاکسار، افسانه خاکپور و دهها نفر دیگر بازتابی از این گفتمان را در آثار خود برجای نهاده‌اند.
 
         آشنائی با زبان دوم،و زیستن درازمدت در میهن دوم، به معنای آشنائی عمیق تر با دستاوردهای فکری و فرهنگی میهن دوم است . در کش و واکش دو فرهنگ که در دو زبان متجلی‌اند، نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تبعیدی یا آغاز به نوشتن با هردو زبان می‌کند، یا کم و بیش، ترکیبی از دو زبان را در برخی از آثار خود راه می‌دهد. یا نشانه‌های فرهنگی میهن دوم را در آثار خود بازتاب می‌دهد. به ویژه در داستان و رمان که کاراکترهای گوناگونی از دو فرهنگ در آنها حضور می‌یابند، رخنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زبان دوم در بخشهائی از داستان ناگزیر است.
این رخنه‌‌‌‌‌‌‌‌یابی زبان دوم درآثار فارسی را می‌توان درکارهای مجید نفیسی، ناهید باقری، علیرضا زرین، خسرو دوامی، سودابه‌ اشرفی، ساسان قهرمان و چند شاعر و نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر بازجست.
 
         ادبیات تبعید به تدریج در فرم و محتوا و زبانی متفاوت و تازه به نوعی ثبات – اگر نگوئیم کمال – دست می‌یابد. شاعران ونویسندگان تبعیدی پا به سن می‌گذارند، تجاربشان غنی تر می‌شود، جهانبینی شان تغییر می‌کند، نوستالژی‌شان کاهش می‌یابد، جایگاه فرهنگی شان روشنتر می‌گردد و در این فاز، نوعی تازه ‌از ادبیات را شکل می‌دهند که با آفریده‌هاشان در میهن اول تفاوتهای بنیادین دارد. زبان رساتر، غنای عاطفه، گسترش تجارب اجتماعی، دریافتهای نوین ذهنی، همسوئی و همگامی‌ عملی با مدرنیسم فرهنگی، گذر از تابوهای فرهنگی، بازنگری و بازاندیشی به تاریخ و... در آثار تبعیدیان تجلی فراخدامنی می‌یابند. در این مرحله، ادبیات تبعید به مقیاسی گسترده ‌از ادبیات میهن اول فاصله می‌گیرد. در زبان و محتوا از آن فاصله می‌گیرد، در رنگهای عاطفی و تجارب شخصی از آن فاصله می‌گیرد، در نگاه به زمان و تاریخ ازآن فاصله می‌گیرد، در مواجهه با دین و عرف اجتماعی از آن فاصله می‌گیرد، در تصاویر شعری و ساختهای ادبی از آن فاصله می‌گیرد و... به نوعی سبک و روش و منش تازه‌ئی می‌رسد.
از اینجاست که‌ ا دبیات تبعیدیان می‌تواند به صورت الگوئی پیشرو برای ادبیات جاری در میهن اول درآید .در سالهای اخیر دیده‌ایم که برخی از آثار داستانی و ادبی تبعیدیان که کم و بیش فرصت انتشار در ایران را داشته‌اند، توجه را جلب کرده و حتا جوایزی هم دریافت داشته‌اند. (در اینجا کاری با ماهیت سیاسی و نیاتی که پشت آن جوایز و گروه‌های جایزه دهنده خوابیده‌ است ندارم.) ادبیات تبعیدیان در این مرحله، ادبیات میهن اول را دنباله‌رو خود می‌کند . برای نمونه، پرداختهای اروتیکی و گفتمان اروتیسم ادبی که طی ۱۲ سال اخیر درمیان شاعران و نویسندگان تبعیدی براه‌ افتاد، امروزه در ایران (با زبانی الکن، نارسا و با درکی ناپخته و پراکنده) می‌رود که ‌‌‌‌‌‌‌‌یکی از گفتمان‌‌های محوری ادبیات شود. و نیز کپی‌برداری‌های آشکار و نهانی که توسط برخی از شاعران و نویسندگان در ایران از شعرها و داستانها و نظریه‌های ادبی تبعیدیان می‌کنند، نشانه‌ی همین دنباله‌روی ادبی است.
 
         اکنون که عمر تبعید شاعران و نویسندگان ایرانی به ۲۷ سال می‌رسد، جوانترهای اینان یا فرزندانشان که هنوز کم و بیش با زبان فارسی آشنا هستند وارد گود ادبی شده‌اند و دارند ادبیاتی را ایجاد می‌کنند که بیشتر (در اینجا) غربی است تا ایرانی. آثار اینان با جهان مدرن همخوانی و همروندی بیشتری دارد . بیشتر آنان با زبان میهن دوم می‌نویسند. آثار اینان گرچه فرزند ادبیات ایران در تبعید محسوب می‌شوند، اما بافت و ساختی متفاوت از آن دارند. لذا نمی‌توان این آثار را دنباله ‌‌‌‌‌‌‌‌یا بخشی از ادبیات ایران در تبعید به شمار آورد . چرا که ژن‌های فرهنگی میهن دوم (که‌ای بسا برای این نسل، میهن اول به شمار می‌آید) بافتار فرهنگی، دونمایه‌های فکری و ساختارهای زبانی‌ی دیگری را در این نسل بوجود آورده ‌است. ضروری است که پژوهشگران ادبی و فرهنگی ایرانی در برونمرز به شناخت و شناساندن دستاوردهای این نسل بپردازند.
 
           عمر ادبیان تبعیدی پایان‌ناپذیر نیست. درواقع، تنها نسل نخست و بخش‌اندکی از نسل دوم تبعیدیان هستند که ‌ادبیات در تبعید را می‌آفرینند . با غروب فیزیکی و تدریجی شاعران و نویسندگان تبعیدی، آفرینش ادبیات در تبعید هم به پایان خواهد رسید . اگر ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی وضعی که منجر به تبعید شده ۳ دهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر تداوم یابد، این امکان را قابل تصور می‌کند که‌ اکثریت شاعران و نویسندگان تبعید شده ‌از ایران بمیرند. در آن صورت (که ‌آرزومندم پیش نیاید) تولید ادبیات تبعیدی ایران به پایان می‌رسد. مگر این که گروههای دیگری درپی تحولات تازه، ناگزیر از ترک ایران شوند. امری که ممکن است برای همپیوندان و همپیمانان حکومت اسلامی ‌ایران در دوران فروپاشی این حکومت پیش آید. یعنی، تبعید کنندگان به تبعیدیان تبدیل شوند.
اما با غیاب فیزیکی شاعران و نویسندگان تبعیدی، عمر ادبیات آفریده شده در تبعید به پایان نخواهد رسید همانگونه که زندگی ادبیات به تبعید‌رفتگان دردوران سلسله‌ی صفویان - که در هند جای گرفتند و سبک نوین هندی را آفریدند- در سده‌های پس از فروشد سلطنت صفویان، و پس ازمرگ آن شاعران و نویسندگان تبعیدی ادامه یافت و درایشی (تأثیری) گسترده، درازمدت، و با اهمیت در تاریخ ادبیات ایران برجا گذاشت.در واقع، دستاوردهای ادبیات در تبعید، تا مدتهائی مدید بر روندهای آتی ادبی ایران تأثیر خواهد گذاشت و سویه‌ها و فضاهای آن را متفاوت خواهد کرد.
 
           هرگاه وضعیت حاکم بر ایران چنان تغییر کند که ‌ادبیات ایران درتبعید بتواند به تمامی ‌به ‌ایران منتقل شود و در آنجا آزادانه نشر یابد، بخش سیاسی این ادبیات دچار بحران مخاطب خواهد شد. بازگشت آزادانه‌ی ادیبان تبعیدی یا ادبیات آفریده شده در تبعید به‌ ایران به ‌این معناست که حکومت اسلامی‌ یا فروپاشیده ‌است یا آنچنان دستخوش دگرگونی شده که دیگر هیچ شباهتی با آنچه‌ا کنون هست ندارد. در هر دو صورت، آنچه ‌از ادبیات درتبعید - که سیاسی است و موضوع کارش پرخاش و یورش به حکومت سرکوبگر فعلی است- ، زمانی به ‌ایران می‌رسد که ‌از این حکومت خبری نیست. این تأخیر ورود امری گریز‌ناپذیر است. گرچه ‌امروزه بخشی از ادبیات در تبعید از راه‌ اینترنت به‌ ایران هم می‌رسد اما نمی‌توان گفت که مردم ایران آزادانه و در مقیاس وسیع به ‌ادبیات در تبعید دسترسی دارند.
هنگامی‌که مابه‌ازاء سیاسی ادبیات در تبعید از بین برود، خوانش اغلب این آثار بیشتر در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نقد و بررسی ادبی صورت خواهد گرفت و نه در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پاسخگیری معنوی از ادبیات برای ترغیب و تهییج در تغییرات سیاسی - اجتماعی. به ویژه که پس از هر تحول بزرگ در ساختار سیاسی و حکومتی، مردم بشدت درگیر روزمره‌ترین مسائل سیاسی و اجتماعی می‌شوند و کمتر مجالی برای بازگشت به‌ اسناد ادبی و هنری پیش از «تحول بزرگ» را دارند.
 
           ادبیات تبعیدی ایران چهره‌ای از تاریخ معاصر میهن ما است . بازتاب ویرانگری‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت اسلامی‌- در ادبیات تبعیدی - نوعی بازتاب سیاسی تاریخ در ساختها و آفرینش‌های ادبی است. ادبیات تبعیدی ایران حاوی عمیق‌ترین لایه‌های ذهنی و عاطفی ایرانیان معاصر در رویاروئی با حکومت دینی و سرکوبگر، و دینمداران اسلامی‌آن است . این تاریخ، حذف شدنی و فراموش شونده نیست. مردم ایران تا چندین و چند نسل از پیامدهای این حکومت نابخرد در رنج خواهند بود. سوای آن، تاریخ ایران، این هولناکی ایلغار و سرکوب، و این حکومت گجستگ را برای همیشه در خود ثبت خواهد کرد. همانگونه که هجوم اسکندر و تازیان و چنگیز را با واژگانی خونین درخود نگاشته دارد. ادبیات تبعیدیان همواره به عنوان ذخیره‌گاهی برای دستیابی به تأثیرات ویرانگر این حکومت مورد مراجعه قرار خوهد گرفت.
 
         اما آنچه که به گمان من در فردای پس از این حکومت مورد توجه شاعران و نویسندگان و مردم ایران قرار خواهد گرفت، بازیافت نواندیشی، نونگاری، نوپوئی و نوگرائی جاری در ادبیات تبعیدی ایران است. ارمغان بزرگ این ادبیات برای ایران آزاد فردا، میوه‌ها وخوشه‌های متنوعی از باغ بسیار درخت فرهنگهای نوین جهانی است.
 
         از آنجائی که دین‌خوئی و دین‌سالاری از شاخص‌های مهم و بنیادین جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنتی ایران است ، ادبیات در تبعید به مثابه زبان تجددخواهی، به پروژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عقلانیت گرائی، مدرنیته، زمینی شدن،   و معاصر شدن در ایران یاری فراوانی خواهد رساند.
 
۰۹.۰۱.۲۰۰۶
 
 
 
 
        





www.nevisandegan.net