مانی
محبوبه ی سنندجی من!
تاريخ نگارش : ٣۰ آذر ۱٣۹۴

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    




محبوبه ی سنندجی من
غوغا بود!
مانند «آ» در واژه‌ی «آوا» بود.
داغ بود و نرم بود، واویلا بود.
این که آیا همانا خدا بود
یا من همینا باخدا
                         ناپیدا بود!

چه لب‌هایی!
چه دهان گرمی
چه ران‌ های نرمی
چه کمرگاهی
چه شیب و فرازی دور کمرمَمَرش!
چه تابِ گیسویی بر قمر مَمَرش!
آه، چه آهی!
چه واژگانِ جانکاهی به گاهِ جان افزایی داشت!

محبوبه ی سنندجی من
بسیار بی پروا بود
بسیارتر، غوغا بود
نمی دانم زن بود یا خدا بود؟!

اوه اوه!
شگفتا از آن گونه که او بود!
بخشاینده
رباینده
فزاینده
             و البته چزاننده!

مانند یک چریک بود، پُردل و هشیار
تیز بود و تند بود، محور پرگار!
                            خود، آفریدگار.
در عشق‌ بازی، بازی بود شکاری
در عشق‌ نبازی نوشدارویی کاری.
در تابوشکنی،
تابع طبیعتِ تن بود
تن تن تتن تن بود
اصلا خودِ خودِ من بود.

محبوبه ی سنندجی من
به من سر بود
گرچه انجیر تر بود
خود، نسرین معطر بود.
گاهی که قیافه می‌گرفت
با شکوهِ آبیدر بود.
در صحرای عشق در به در بود
مانند منِ بی پدر بود!
گاهی هم خودِ خدا بود پدرسوخته،
ماده، آماده، آفریننده، ،
زاینده، میراننده،
بخشاینده، فرساینده!
اصلا خودِ آینده بود!

چوپی که می‌گرفت
نیروی مادها در اندامش می‌چرخید،
چوپی که نمی رفت
هوش مرا
نمی دانم به کجا می بُرد؟!


پایا او بود، پویا من
خوانا او بود، نویسا من
گویا او بود، شنوا من
مانی او بود، مانا من!
عجب چیزی بود بی همه چیز!
مجبوبه ی سنندجی من!





www.nevisandegan.net