مانی
چرا «عقب» مانده‌ایم؟ بخش دوم و پایانی
تاريخ نگارش : ۱۲ آبان ۱٣۹٣

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

مانی
چرا «عقب» مانده‌ایم؟ بخش دوم و پایانی

دکترعلی محمد یزدی

نشر علم. تهران. ۱۳۸۸. چاپ چهارم
بخش دوم.
معرفی و نقد کتابهای ادبی،پژوهشی، تاریخی و فلسفی
این گفتارها نخست بصورت فایلهای تصویری در یوتیوب منتشر شده اند
(نزدیک به دوسال تقریبا هرهفته کتابی را که درآن هفته می خواندم در برابر دوربین بررسی میکردم ودر یوتیوب میگذاشتم:
www.youtube.com
این نقدهای شفاهی به یاری یک دوست روی کاغذ پیاده شده اند.
<><><>

پیش از آنکه وارد گفتمان اصلی و معرفی کتاب بشوم، سه ویژگی درباره‌ی برخی حکومت‌ها رابرای شما می‌خوانم و از شما خواهش می‌کنم که در جریان شنیدن‌اش بیندیشید که این توصیف کدام حکومت است:


۱ - «از جنبش توده‌ای برآمده، بخشی از مردم از آن پشتیبانی می‌کنند و با وابستگی به آن به هویتی تازه دست یافته‌اند.

۲ - به حاکمیت سیاسی بسنده نمی‌کند، بلکه با دخالت در زندگی خصوصی مردم و فشار همه‌جانبه، خواستار سرسپردگی عمومی به نظام است.

۳ - این حکومت آرمان‌ها و امیدهای بزرگی را وعده می‌دهد و برای تحقق آن‌ها ادعای جهانگیری دارد.» ( صدور انقلاب.)

فاضل غیبی.فلسفه مدرن و ایران. ص ۱۰۸

بله درست حدس زدید. این‌ها ویژگی‌های حکومت آخوند‌ها و حکومت جمهوری اسلامی در ایران است. اما این سه ویژگی را «هانا آرنت» فیلسوف قرن بیستم درباره‌ی حکومت فاشیست‌های آلمان و حکومت استالین بیان کرده بود. اینها سه مشخصه‍ی اصلی توتالیتاریسم از نظرهانا آرنت هستند اما تطابق صد در صد با حکومت اسلامی در ایران دارند. می‌دانیم هر حکومتی که متکی و برآمده از یک ایدئولوژی باشد، چه آسمانی و چه زمینی، نتیجه و برایندش همین توتالیتاریسم است. یک عده از اراذل و اوباش و لُمپن‌ها را دور خودش جمع می‌کند، به‌ آنها هویت می‌دهد، به آنها می‌گوید سردار سپاه، فرمانده‌ی بسیج، بزرگ شکنجه‌گر، برادر امام زمان، سرباز گمنام امام زمان، یاران امام حسین؛ و با این القاب هویت تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد، پول و امکانات به‌شان می‌دهد و بعد آن‌ها را در خدمت خودش می‌گیرد برای نفوذ در زندگی تمامی مردم و به خدمت گرفتن همه‍ی مردم. آنگاه تلاش می‌کند تا انقلاب، آرمان و ایدئولوژی‌اش را به جهان صادر کند. همان‌طور که هیتلر با جنگ این کار را کرد و بقیه‌ی حکومت‌های توتالیتر هم این کار را کرده‌اند. چنین حکومت‌هایی در طول تاریخ ایران فراوان بوده‌اند. من سخنم را از این‌جا آغاز کردم تا بگویم که چگونه این تاریخ خونین و دردناکی که بر کشور ما گذشته است، مردمان ما را «دفرمه» کرده. بسیارانی از مردم را دچار روان‌پریشی و خودباختگی کرده و به خدمت استبداد دینی و سیاسی درآورده است.

این ادامه‌ی گفتمان من درباره‌ی خلق و خوی ایرانیان است که در هفته‌ی پیش درباره‌اش با شما سخن گفتم و به شما گفتم که این بحث را ادامه خواهم داد. نخست دو گفتاورد دارم از دو پژوهشگر غیرایرانی درباره‌ی ایرانیان و آن‌گاه از دو سه پژوهشگر وشاعر ایرانی درباره‌ی ایرانیان. نخست آن‌ها را برای شما می‌خوانم و بعد درباره‌شان با شما سخن می‌گویم. بازهم من از کتاب «چرا عقب مانده‌ایم» با شما سخن می‌گویم که جامعه‌شناسی مردم ایران است.
«شاردُن» سیاح بسیار مشهور فرانسوی که در عهد صفویه، (در دوره‌ی حکومت اسلام ناب محمدی، حکومت شیعه) به ایران مسافرت نموده و سال‌ها در ایران اقامت داشته است، در باب اخلاق ایرانیان می‌نویسد:

«ایرانیان بیش از همه چیز دلشان می‌خواهد زندگی کنند و خوش باشند. آن سلحشوری سابق را از دست داده‌اند و تنها چیزی که از دنیا می‌فهمند، عیش است و نوش و هیچ باور ندارند که عیش و عشرت و نشاط را در حرکت و تکاپو و کارهای خطرناک و پرزحمت هم می‌توان به دست آورد. از این گذشته ایرانیان، بسیار مخفی‌کار و متقلب و بزرگ‌ترین متملّقین عالم هستند و در دنائت و وقاحت هم بی‌همتا می‌باشند. به غایت دروغگو هستند و کارشان همه پرگویی و قسم و آیه است و برای اندک نفعی حاضرند به دروغ شهادت بدهند. وقتی از کسی پولی یا چیزی قرض می‌گیرند، پس نمی‌دهند و به محض اینکه دستشان برسد، خودی و بیگانه را فریب می‌دهند و با او به دغل معامله می‌نمایند. در خدمتگزاری عاری از صداقت هستند و در معاملات دوستی نمی‌فهمند و چنان در خدعه و فریب مهارت دارند که محال است انسان به دامشان نیفتد.» چرا عقب مانده ایم. ص ۶۳

من پیشاپیش از هم‌میهنانم پوزش می‌خواهم. من هم مانند شما خواننده و شنونده‌ی این نقد و نظر دیگران درباره‌ی خودمان هستم اما به جای اینکه خشمگین شوم، می‌اندیشم که آیا به راستی چنین است؟ خود من شخصاً در درونِ این تعریف می‌گنجم؟ اگر چنین است من باید خودم را تغییر بدهم، چون محال است که من بتوانم چنین جامعه‌ای را تغییر بدهم.

نفر بعدی «آلکسی سولتیکوف» شاهزاده‌ی روسی است. در حدود یک‌صد و پنجاه سال پیش به ایران مسافرت کرده و در کتاب «سیاحت‌نامه‌»ی خود در باب ایرانیان نوشته است:

«درستی، صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت‌انگیز بیاید. دروغ به طوری درعادات و رسوم این طبقه، یعنی طبقه‌ی نوکر و کاسب و دکان‌دار از مردم ایران- و می‌توان گفت تمام طبقات-، ریشه دوانیده است که اگر احیاناً یک نفر از آن‌ها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعده‌ی خود وفا نماید، چنان است که گویی مشکل‌ترین کار دنیا را انجام داده است و رسماً از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد. چرا که به وظیفه‌ی خودش عمل کرده و مثلاً دروغ نگفته.» همان. ص ۶۴

و اما ببینیم خودی‌ها درباره‌ی خودمان چه می‌گویند. «ارسلان پوریا» در کتاب «سرود آزادی» در قطعه‌ی ۱۳۴ از قطعه‌ی گِلایه می‌گوید:

از بهر سود خویش کمر بندند
تا بَرکَنند کشوری از بنیان
گفتارشان تباه و فریب‌انگیز
کردارشان گناه و پر از دستان
صد رنگ و خودفروش و سیاست‌باف
دُژچشم و هرزه‌گستر و بدپیمان
این‌گون به شیوه‌های دروغ‌آمیز
یک بر دگر زنند بسی به‌تان.
همان. ص ۷۱

«میرزاآقاخان کرمانی» اندیشمند بزرگ دوران مشروطیت که شوربختانه به علت حرف‌های درستی که می‌زد، در تبعید فریب‌اش دادند و از ترکیه آوردندش در تبریز و شاه ایران و حکومت ترکیه دست به دست کردند و در تبریز سرش را بریدند، سر خودش و دو تن از دوستان‌اش را. شبانه سرشان را زیر درخت نسترنی در یکی از پارک‌های تبریز بریدند تا زبان حق‌گوی او دیگر واقعیت را نگوید. او درباره‌ی خود ما می‌نویسد:

«کمتر کسی از اهالی ایران است که میرغضبی نداند (میرغضب یعنی آدم‌کش و جلّاد و شکنجه‌گر، کسی که اعدام می‌کند) یا ستم و تعدّی نتواند و ظلم و بی‌انصافی نپرورد. تمام سکنه‌ی آن ویران و خرابه از طبقه‌ی حکما و حکّام و وزرا گرفته تا حمّال و بقّال، همه ستم‌گر و بی‌مروّت و همه خونخوار و بی مرحمت و همه فریاد دارند که چرا ما م‌رغضب‌باشی نیستیم و همه می‌خواهند ظالمِ منفرد و حاکم مستبد و جلّادباشی باشند.» همان. ص.۷۲

خب. من به شخصه دوست دارم این واژه‌ی «همه» را تغییر بدهم و تلطیف کنم و بگویم: بسیاران یا بیشترین مردم. چرا که همه‌ی انسان‌ها یک دست نیستند و ناشدنی است که تمامی مردم یک جامعه بخواهند میرغضب و ستمگر باشند و بخواهند سر ببُرند. ما انسان‌های نیک‌نفس و نیک‌اندیش در ایران فراوان داریم و اصولاً هر نیک‌نفس و نیک‌اندیشی هم بخشی از بدی را در خودش دارد. و ممکن است هر آدم بدی هم استعداد بازگشت به نیک‌سرشتی را داشته باشد. پس همه‌ی امور نسبی هستند و ما نمی‌توانیم مردم یک جامعه رایک‌دست بدانیم. اما موضوع این است که به باور من جامعه‌ی ایران پس از حکومت مسلمان‌ها بر ایران، یعنی تصرف ایران به دست اعراب و تحمیل دین اسلام بر مردم ایران، به ناگزیر «تقیّه¬کار» شدند، یعنی به دروغ گفتند که اسلام را پذیرفته¬اند. اما آنها آیین و مراسم خودشان را مخفیانه برگزار می‌کردند، وارد یک فاز تازه‌ای از فرهنگ شدند که‌‌ همان فرهنگ دورویی، تقیّه، دروغ‌گویی و ناهمروندی با کل جامعه شدند. یعنی با ورود اسلام به ایران تباهی اخلاقی دامن‌گیر و همه‌جاگیر شد. نه اینکه پیش از آن هیچ ستمی در ایران نبوده است و ما پادشاهان بسیار دادگری داشتیم و یک ایران بسیار پُر از داد و عدل و عدالت و آزادی و برابری. نه، این چنین نبوده است. اما حکومت‌های پیش از اسلام، حکومت‌های ایرانی بودند، پرورده و ساخته‌ی فرهنگ ایرانی بودند و اگر کاستی داشته‌اند، این کاستی در فرهنگ ایران بوده است و اگر نیکویی داشته‌اند، این نیکویی در آیین‌ها و فرهنگ و دین ایرانی بوده است. اما حکومت‌های اسلامی پس از تسلط اعراب بر ایران، فرهنگی دیگر و دینی بیگانه را بر ایران تحمیل کردند و جامعه را وارد فاز فروپاشی اخلاقی کردند. و دیگر هر که به فکر خویش شد، کوسه هم به فکر ریش شد! چگونه می‌شود بدنه و تنه‌ی اصلی جامعه، دچار آن چنان تباهی اخلاقی شود که تن‌فروشی، خودفروشی، اعتیاد، آدم‌فروشی، قتل کردن، شکنجه کردن، دزدی، رشوه‌گیری و دروغ‌گویی به رفتار عادی و همه‌روزه‌ی گروه پرشماری از مردم تبدیل شود. اتفاق جمهوری اسلامی دربرابر چشمان ما این موضوع را برای من ثابت کرد که چنین امری شدنی است. یعنی یک حکومت توتالیتر که با اراذل و اوباش و لات‌ها و لُمپن‌ها سر کار می‌آید و اسلحه به دست، به روح و فرهنگ مردم، به اتاق خواب و رختخواب مردم، و به‌ واژه‌های مردم تجاوز می‌کند، می‌تواند یک جامعه را دچار متلاشی شدن از درون، فروپاشی اخلاقی، روان‌دریدگی و روان‌پارگی کند و آن جامعه را به تباهی برساند و بخش وسیعی از جامعه را تبدیل به -به گفته‌ی خودشان که خود را چوپان می‌دانند- توده‌ای بکند که با عصا راهبریشان بکند و با یک فرمان از سوی ولی فقیه یا یک فتوا از سوی یک آیت‌الله، یا یک فرمان از سوی یک مرجع تقلید، جامعه را به دنبال خودش به این طرف یا آن طرف بکشاند. به کار نیک وابدارند یا کار زشت. که البته من ندیده‌ام این‌ها مردم ایران را به کار . کردار نیک سوق بدهند.

آن‌چه که دیگران درباره‌ی ما گفته‌اند، دروغ نیست. آدمیانی بوده‌اند که آمده‌اند و دیده‌اند، و در این باره‌ها نوشته‌اند، آن‌چه که خود ما ایرانی‌ها هم درباره‌ی خود گفته‌ایم و هنوز هم می‌گوییم، باز هم دروغ نیست. چرا که ما در درونِ این جامعه زندگی کرده‌ایم و می‌کنیم. حتا ایرانیانِ بیرون از مرزهای ایران هم حامل همین فرهنگ‌ها و اغلبِ این ویژگی‌هایی هستند. آنچه که افراد خودی و غیرخودی درباره‌ی ما ایرانی‌ها گفته‌اند نشان می¬دهند که ما از دامنه‌ی سمپاشی جمهوری اسلامی و آخوندی برحذر و دور نمانده‌ایم و اکنون آن تناقض‌هایی را که ویژه‌ی فروپاشی اخلاقی و تقیّه است در داریم. هستند خانم‌هایی که مینی‌ژوپ می‌پوشند، صد قلم آرایش می‌کنند، بدون چادر و چاقچور با موی باز به دیسکو‌ها می‌روند، آبجو و شراب می‌نوشند، اما اگر بگویی بالای چشم اسلام ابرو هست همانجا چشمانت را درمی¬آورند! و من داشته‌ام دوستانی که زن بوده‌اند با همسرانشان در خانه‌ی ما میهمان بوده¬اند، با هم شراب می‌خورده‌ایم، و خانم درهمان حالی که لیوان شراب در دست داشت از اسلام دفاع می‌کرد. و من پرسیده‌ام «خانم!اگر شما مسلمانید پس این شراب خوردن‌ و این مینی‌ژوپ‌اتان چیست؟ لطفاً پا‌هایتان را جمع کنید و درست‌ بنشینید!» و او پاسخ داده است که: «آقای مانی! ما مسلمانیم‌ها! شما این انتقادات را به اسلام نکنید!»
این تناقض و این دوگانگی، این روان‌پارگی، ابعاد وسیعی پیدا کرده است. پیش از انقلاب اسلامی باآن که من مخالف آن رژیم قبلی بودم اما می¬دیدم بخشی از آن زخم‌های تاریخی و فرهنگی داشتند یواش یواش جمع می‌شدند. الان و امروز به این نتیجه رسیده¬ام که آن پارگی در جان و روان و اخلاق ایرانی داشت یواش یواش جوش می‌خورد و اکثریت. مردم داشتند به یک نُرم عادیِ فرهنگی نزدیک‌تر می‌شدند.اما ظهور حکومت اسلام ناب محمدی به دست خمینی و به دست اراذل و اوباش، یک بار دیگر ملت ایران را - به راستی یک تصویر زشت است اما می‌شود گفت که- درون چرخ گوشت ریخت و ادویه‌های خرافه و اسلام و چه و چه¬های دیگر را بهش افزود و از آن‌ور یک ملغمه‌ای را در آورده –آن‌هایی که البته دور و بر حکومت‌اند، به حکومت باور دارند، منظورم آن‌هاست- ملغمه‌ای شده¬اند که همه کاری می‌کنند. مثل آن آقای روح‌الامینی که پسرش را در تظاهرات سال ۱۳۸۸ به زندان کهریزک بردند ، بهش تجاوز کردند و کشتندش، و این آقا آمد و گفت عیب ندارد، مخالفت کرده و رأیی داده که به احمدی‌نژاد نبوده، به آن‌وری‌ها بوده، من از خون‌اش می‌گذرم. چرا؟ چون کاسب است. این آدم فرزندش را هم می‌فروشد، این آدم ممکن است همسرش را هم بفروشد. زنِ همچو آدمی هم ممکن است فرزندش و شوهرش را بفروشد. این تباهی اخلاقی است و برای گذر از این تباهی اخلاقی ما باید سرمنشأ رشد و توسعه‌ی این تباهی اخلاقی را که همانا همین حکومت توتالیتر جمهوری اسلامی است، نابود کنیم. باید این سرطان را از درون پیکر جامعه‌ی ایران بیرون کشید تا پس از طی دوران نقاهت که شاید بیست، پنجاه یا صد سال طول بکشد، دوباره به عنوان یک ملت تندرست و سالم و با روانی فره‌مند و پُر از شادی بتواند در آینده زندگی بکند.





www.nevisandegan.net