مانی
گزارش گمان شکن
تاريخ نگارش : ۲۱ مرداد ۱٣۹٣

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

تهمتن در زندان گوهردشت.
تهمینه در اتاق تمشیت.
          تفتان، پتوی کهنه برخود کشیده
قاف، سیما نهفته در مِه.

<><><>

کمی آنسوتر
دهان هیئت دولت بوی کله پاچه و کپک می دهد.
درمجلس دلقکان
نمایندگان با فتق های بادکرده چرت می زنند.
کشتی قاضی القضات دچار سونامی خون شده،
پهلوان کلیدر پاچه های یک روحانی را می مالد.
احمد شاملو درگور خود می لرزد.
آوازخوانِ هی هی هّها هیهات،
نعره‍ی عارفان را زیرپای تازیان می ریزد.
عارف قزوینی
ساز خود می شکند، گلوی خود می بُرد.

در اُم القرای جلادان
لایه ای پَهن از مِه لندن
بر سرزمین سیمرغ.
خرس سپیدِ سیبری، سیری ناپذیر
بر آتشگاه زرتشت پای می کوبد.

کاوه‍ی آهنکوب در اوین ابن ابی طالب.
تهمینه در اتاق بازجویی.
البرز، سیما نهفته درمِه.
مونالیزا لبخندش را از چهره‍ی مادرم برمیدارد
ولتر گلویش را به پدرم می بخشد.
من پر می کشم از شانه‍ی الوند.

<><><>
در اتاق بازجویی
تهمینه تاق فتاده، تازیانه می خورد
الله ابن عبدالله می پرسد:
- «نام؟!»
- «زاینده‍ی سهراب!»
- « نشانی؟!»
- « سرزمین اهورامزدا!»
امام زمان با تازیانه‍ی تازی می کوبدش.
اما،
برچهره اش هر چه بیشتر اسید می پاشد، زیباتر می شود،
هرچه گلویش را بیشتر می فشرد، خوش آواتر می خواند،
هرچه حدیث و آیه بر او می پوشاند، برهنه تر می شود،
هرچه بیشترش می کُشد، زنده تر می شود!

<><><>

اسپهبد افشین آذربرزین
کلید ایرانشهر را به اهریمن هدیه می کند.
«ز کار تو، ویران شد آباد بوم!»
بازرگان در جایگاه بزرگمهر می نشیند،
بیضه‍ی اسلام را در بازی ومغازله می بازد.
پتیاره بنت عمر، عربی بلغور می کند.
در برج میلاد
یک متشاعر، لوطی اش را به خنده وامیدارد.
آنسوترک
تهمتن بر تخت شکنجه.
بازجو با تسمه‍ی روسی می کوبد و می گوید:
«اینجا خروسها هم تخم می گذارند پسر زال!
اینجا، ملت، امت میشود!»
در گوهر دشت،
سیاوشی را در رستم می جویند که به توران پناه برده
و در توران، سیاوشی را می خواهند کُشت
که در دل رستم می طپد...»

بر پرتگاهِ الوند، یک مرد آشوری
تنها کسی است که فارسی را
به پارسی سخن می گوید.
توس در گوهردشت،
تهمتن در چاهِ شغاد،
تفتان، سیما نهفته در خون.

جن ابن الله،
بسم الله می گوید و ترسخورده،
در فرودگاه تهران، چمدان پراز خبرچینی اش را تحویل میدهد
یارانه اش را میگیرد، دیزی اش را می خورد
                                                    به اروپا برمی گردد.
شاعران گلخانه ای، مداح دلاراند
ملخها در حوزه‍ی هنری تخم ریزی کرده اند.
نویسندگانِ تواب، تالار وحشت را جارو می زنند تا وزیران بیایند
خدا در خشتک رئیس جمهور، بوی گند گرفته
بازیگران سینما در آغوش هیئت دولت از هوش رفته اند.

دشت پر از گوهر،
اینجا گوهردشت است
خورشید دوباره زاده می شود
تا بر سپیدجامگان بدرخشد.
سیمرغ، آنسوی دریچه‍ی سلول
بُرشی از آوازش را به سوی تهمتن می افکند
زمان از پله های نامرئی تا آستان دریچه بالامی آید
پرسیمرغ را به درون می اندازد.

<><><>

فشرده شبی ست سنگین گذر
که حضرت جبرئیل اش بر سرزمین سیمرغ افکنده.
گاهی به ناگهان، چیزی میان هوا برق می زند.
یکی می گوید: «شمشیر امام زمان است!»
دیگری:«جبرئیل برای رهبر آیه آورده!»
آندیگری: «سفینه‍ی جاسوسی شیطان است!»
و کمتر کسی است که بداند
این بابک است که گاهی به ناگهان و گاهی بگاهان
از سبلان فرومی تابد
با ستاره ای رخشان در دستانش!
-----------------------------------------------------------------------------------


                                                 زمستان ۱۳۹۲





www.nevisandegan.net