مانی
مانی: تغییر هویت از راه دستکاری زبان
تاريخ نگارش : ۲ خرداد ۱٣۹۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    



مانی: تغییر هویت از راه دستکاری زبان



یکی از راه‌های از بین بردن هویت فرهنگی و ملی در میان ملت‌ها، از بین بردن زبان آن‌هاست. چرا که هویت ملی و هویت فرهنگی هر ملتی در زبان آن ملت تجلی پیدا می‌کند. زبان آن‌چنان در سرشت خود با فرهنگ، آیین، منش ، روش و تاریخ یک ملت آمیخته است که هر‌گاه نظام و سامانه‌ی بیرونی فرهنگ یعنی زبان و‌ موضوعاتی را که در زبان تجلی پیدا می‌کنند، درهم بیاشوبیم، در واقع و در ‌نهایت فرهنگ آن ملت را درهم آشفته‌ایم. بسیاری از شکست‌هایی که ایرانی‌ها در درازای تاریخ داشته‌اند شکست‌های نظامی و سیاسی بوده است. برای نمونه اسکندر مقدونی آمد و نظام سیاسی ایران را درهم شکست، بر ایران چیرگی یافت، مدت‌ها خودش و پس از او نمایندگان او که حکومت سلوکیان را تشکیل دادند، بر ایران حکومت کردند، اما رفتند بی‌آنکه زبان ایرانی یا زبان ایرانیان، زبان یونانی شود و دین ایرانیان که آیین زرتشت بود، دین یونانی شود.

در دوران‌های دیر‌تر مغول‌ها آمدند، کشتند و سوختند و بردند و بر ایران چیرگی یافتند و مدت‌ها بر ایران حکمرانی کردند، اما سرانجام رفتند. ونمونه‌های فراوان دیگر. اما در درازای دو هزار و پانصد ساله‌ی تاریخ ایران، مردم ایران یک شکست فوق العاده خورده‌اند که فرایندهای آن تا به هم اکنون هم برجای مانده است و این شکست ایرانی‌ها در برابر هجوم تازیان بود. تفاوتی که یورش تازیان با دیگر یورش‌ها به سرزمین ما داشت در این بود که تازیان نه تنها ما را در عرصه‌ی سیاسی و نظامی شکست دادند، بلکه اندک اندک و با گذشت زمان، کوشیدند زبان خودرا هم بر ما چیره کنند که البته تا حدودی نیز موفق شدند. محتوای زبان آنها هم همانا دین اسلام بود و محتوای دین اسلام نیز از یک هویت عربی حکایت می‌کرد؛ یعنی دینی بود مال مردمی بادیه نشین، برای آن‌ها درست شده بود، به زبان آن‌ها آفریده شده بود و هویت آن قبایل را در خود منعکس داشت. اما غلبه‌ی چنین دینی بر مردم ایران و مسلمان شدن مردم ایران، موجب گردید که ایرانی‌ها در واقع شکستی را تحمل بکنند که تا به اکنون چهارده قرن و اندی از آن گذشته و هنوز هم مردم ایران درگیر تبعات و فرایندهای آن شکست هستند.

از زمانی که تازیان بر ایران چیرگی یافتند تا زمانی که توانستند بخش عمده‌ی مردم ایران را به آیین اسلام، در بیاورند، البته چند قرن طول کشید. مردم ایران به سادگی تسلیم نشدند. در دو سده‌ی نخست، سکوت و شکست آن چنان دردناک بود که تاریخ نویسان از این دو سده با درد و اندوهی فراوان سخن می‌گویند. چرا که همراه بود با سرکوب وکشتارهای وسیع مردم ایران. موضوع از این قرار بود که مردم ایران که شکست خورده بودند یا باید مسلمان می‌شدند یا باید «جزیه» پرداخت می‌کردند. باید باج می‌دادند تا بتوانند آیین خود را حفظ کنند. تازه هر‌گاه که آیین خود را با پرداخت باج نگه می‌داشتند، آدم‌های درجه‌ی دوم به حساب می‌آمدند. دیگر آن ایرانی‌هایی که در خانه و میهن خود زندگی می‌کردند، به شمار نمی‌رفتند، بلکه مسلمان‌ها انسان‌های درجه‌ی اول شناخته می‌شدند، و غیرمسلمان انسان درجه‌ی دو بود. ببینید چقدر دردناک است که یک ملت در خانه‌ی خود شکست بخورد و در خانه‌ی خودش با او به گونه‌ی انسان درجه‌ی دو برخورد بکنند. این شاید واژه‌ی خیلی ساده‌ای باشد برای آن همه درد و رنجی که مردم ایران باید تحمل می‌کردند. به عنوان انسان‌های زیر دست، نامهایی همچون موالی، بنده، برده و حتا نامهای ناشایسته‌تری بر مردم ایران گذاشته بودند همچون «غلام» و«عجم» یعنی لال. چرا که مردم ایران بلد نبودند عربی صحبت کنند و برای اعرابی که حمله کرده بودند و ایران را گرفته بودند، مردمی لال به حساب می‌آمدند و به همین خاطر به آن‌ها لال یا عجم می‌گفتند. آنان را موالی یعنی بندگان و بردگان؛ یا کافر و گبر مینامیدند. ایرانیانی که هنوز به آیین‌های نیاکانی خود یا به آیین زرتشتی باور داشتند، از دیدگاه مسلمانان، کافر و گبر محسوب می‌شدند.

پایداری‌های دردناک و خونینی صورت گرفت، درهمه جای ایران؛ در آذربایجان بابک خرمدین پایداری کرد، یعنی در واقع مردم آذربایجان پایداری کردند. مردم در مناطق مرکزی ایران ، در شمال خاوری ایران، در منطقه‌ی خراسان بزرگ پایداری‌های سرسختانهای کردند. همه‌ی این پایداری‌ها همراه بود با جنگ و گریزهای بسیار بسیار وحشتناک. هر بار نیروهای تازه نفسی از بغداد و جاهای دیگر به دستور خلیفه‌ی وقت، به ایران می‌آمدند و با همدستی و همکاری خود ایرانی‌هایی که مسلمان شده بودند یا روحشان را و خودشان را به لشکر پیروز فروخته بودند ، به سرکوب بقیه‌ی ایرانیان آزاده‌ای می‌پرداختند که می‌خواستند ایرانی باقی بمانند.

از همین مقطع، مردم ایران دچار دوپارگی فرهنگی شدند، جامعه‌ی ایران دو قطبی شد؛ یک قطب‌اش در برگیرنده‌ی قبایل عرب بود. در تاریخ خوانده‌اید که وقتی اعراب در ایران پیروز شدند و پیروزیشان کامل شد ، ده‌ها قبیله‌ی عرب کوچ کردند و به ایران آمدند. چرا که ایران را اصلاً به همین خاطر تصرف کرده بودند. آن‌ها در مناطق خشک و بی‌آب و علف زندگی می‌کردند، در مناطقی که خوردنی کم بود، میوه کم بود، آب کم بود، سوزان بود، شن زار بود، طوفان‌های شن داشتند و زندگی در سرزمین های عربستان و صحراهای سوزان برایشان ناگوار بود. به همین خاطر وقتی که ایران شکست خورد، این قبایل آمدند و ایران را بین خودشان تقسیم کردند و هر قبیله در یک جایی سکنا گزید. مثلاً بیشترین اعرابی که به مناطق مرکزی ایران آمدند و در اراک یا عراق عجم که در واقع‌ همان اراک و ری و پیرامون آن بود، سکنا گزیدند، شمارشان آن چنان زیاد بود که اکثریت مردم آن منطقه را عرب‌ها تشکیل می‌دادند. مثلاً در شهر قم بیش از شصت درصد از اهالی، عرب بودند. اعرابی که همه‌شان آخوند هم نبودند اما عرب بودند، دینشان، دین اسلام بود، زبانشان زبان عربی بود و اقلیتی که در آنجا به نام ایرانی زندگی می‌کرد، با دشواری و به عنوان انسان‌هایی زیردست زندگی می‌کردند.

خب، در چنین وضعیتی پیداست که جامعه دوقطبی می‌شود؛ در یک قطب عرب‌ها بودند و ایرانیانی که تسلیم شده بودند، ایرانیانی که خود فروخته بودند، و ایرانیانی که به هر روی آیین اسلام را پذیرفته بودند. در قطب دیگر ایرانیانی بودند که زبان خود را حفظ کرده بودند، دین خود را حفظ کرده بودند، آیین‌های خودشان را حفظ کرده بودند و البته در برابر این دستاورد باج می‌پرداختند. چون مسلمان‌ها به مردم ایران گفتند که یا باید مسلمان شوید یا باید باج بدهید یا باید از ایران بروید. خب آن‌هایی که پول نداشتند، کشاورز ساده بودند، صنعت گر ساده بودند، مردم عادی بودند، ثروتی نداشتند و نمی‌توانستند باج پرداخت بکنند، به ناگزیر مسلمان شدند. آن‌هایی که دستشان به دهانشان می‌رسید، با هر بیچارگی آن باج را تهیه می‌کردند و به نمایندگان اعراب پرداخت می‌کردند، ومی‌توانستند دینشان را در جایگاه انسان درجه‌ی دو حفظ کنند. و تعدادی هم‌ میهن‌شان را گذاشتند و رفتند به غرب، به شرق، به هندوستان. دوپارگی فرهنگی، دوپارگی زبانی را هم برای ما همراه داشت. یعنی زبان و ادبیات ما هم دوپاره شد؛ بخشی از آن با زبان عربی نوشته می‌شد و بخشی دیگر با زبان‌های ایرانی. زبان عربی به زبان رسمی دولت و حکومت‌های وقت در ایران تبدیل شده بود. بیشتر این حکومت‌ها دست نشانده‌ی خلافت بغداد بودند. خب این دستگاه‌های حکومتیِ دست نشانده البته در ایران برای خودشان نویسنده داشتند، کاتب داشتند، امور اداری داشتند، تاریخ‌نویس داشتند، شاعر داشتند، و همه‌ی این‌ها باید به زبان عربی می‌نوشتند. به هر روی زبان عربی، زبان دینی بخش مسلمان ایران هم بود؛ چه عرب‌هایی که آمده بودند (آن قبایل) و در ایران ساکن شده بودند، و چه ایرانیانی که به ناگزیر دینِ لشکر غالب را پذبرفته و مسلمان شده بودند. دین این‌ها دین اسلام بود و برای سخن گفتن با خدایشان، برای راز و نیاز کردن با پروردگارشان باید به عربی نماز می‌خواندند و سخن می‌گفتند، کتاب دینی‌شان به زبان عربی بود، ضرب المثل‌هاشان، رسالاتشان، شرعیاتشان به زبان عربی بود. البته یک بخش دیگری از ایرانیان با دشواری و در تنگناهای بسیار بسیار سخت فرهنگی و اجتماعی، کماکان به حفاظت مستقیم یا پنهان آیین، فرهنگ و زبان ایرانی همت گماشتند.
____________________
متن بالا از گفتارهای من است در بررسی شفاهی ادبیات که فایل صوتی آن پیشتر در همین سایت منتشر شده است. متن پیاده شده را اندکی ویراسته ام.





www.nevisandegan.net