مانی
سنفونی سیاه
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
مانی
 
سنفونی سیاه
 
پیشکش محمدتقی لطفی
خوشنویسی شعر مانی بدست توانای جعفر سجادی
 
 
        
هربار که بازگشتم از گورستان
تکه ای از من
         بامرگ رفته بود.
نخستین بار
نامی کوچک را در کنار نام های پیر به خاک بخشیدم
دیگرم برادری نبود
پس، برادر سنگها شدم!
 
در بارانِ بدشگون،
نیلوفری آبی را در دهانِ ابدیت نهادم
هرگزا که دیگر عاشق نشدم
زان پس، با کلوخهای باران خورده خوابیدم و
از عشق، هرچه سرودم، دروغی بیش نبود!
 
این بار
وقتی از گورستان بازآمدم،
دیگر فرزند کسی نبودم،
  پسر مردگان بودم.
 
فرزند مردگان بودم و
تنها در کابوس بود که زنی محو
سرانگشت به سوی خالی های جهان می گرفت و می پرسید:
« آهای ابرهای ویران!
         پسرم را ندیدید؟!»
و مردی با تاریک ترین زبانها پاسخش میگفت:
         «ما که مرده ایم زن!
           بگذار او زنده باشد!»
 
هربار،
هربار که بازگشتم از گورستان
تکه ای از ستاره ی سپنجی شکسته و
در سنفونیِ سیاه ، نشسته بود.
 
اما آن بار که دیگر باز نگشتم
زیر درختِ نسترنِ تبریز،
  گلوی بریده ی میرزاآقا *
شفق بی پایانی شد
زیر شبِ بی مرگ،
که قصیده ای بلند برآن گورستان   می ریخت.
 
اکنون سایه ای هستم ویران
  در میان سایه ها
که دیگر به گورستان نمی رود،
بل، گورستان را بر شانه می برد!
 
* بدنبال فشارها وتوطئه های حکومتِ وقتِ ایران، دولتِ عثمانیِ ترکیه، میرزاآقاخانِ کرمانی، شاعر، فیلسوف و محقق پیشرو،   و دوتن از یارانش را که در تبعید ترکیه بسر می بردند، به ایران تحویل داد. نمایندگان حکومت ایران در تبریز « هرسه نفر را درهفته ی اول صفر ۱۳۱۴ درباغ اعتضادیه، شبانگاه زیر درخت نسترن سربریدند.» (اندیشه های میرزاآقاخان کرمانی. پژوهشِ فریدون آدمیت. ص.۴۸. بازچاپ. نوید. آلمان)
 
 
 
 
 
 
 
 
 





www.nevisandegan.net