مانی
نظرهای کوتاه شاعران و نویسندگان
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

نظرهای کوتاه شاعران و نویسندگان
در مورد اشعار و نوشته های مانی
 
 از این که به لحاظ فنی نشد عکس هر شاعر ونویسنده ای را در متن نوشته اش جای دهم از همکاران و کاربران این سایت پوزش می خواهم.

 
صدرالدین الهی : آقای نادرپور گرامی، از میان شاعرانی که در دوران غربت ، نه تنها سرودن را ترک نگفته بل که به انتشار اشعارشان نیز پرداخته اند: میرزاآقا عسگری (مانی) متولد ۱۳۳۰ را می توان نام برد. عقیده ی شما در باره آثار او چیست؟
 
نادر نادرپور : ﭘﺲﺍﺯﺁﻧﻜﻪ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎﺕ ﺩﻫﻪ ی ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻠﺎﻝ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۵ ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻛﻴﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻣﻰﻛﺮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﻘﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﻨﻴﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻳﺎﻡ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩﺍﻡ ﻛﻪ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺁﻧﺮﻭﺯﻯ ﻣﺎﻧﻰ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻗﺎﻟﺐ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻣﺤﺘﻮﺍ ، ﺗﺎﺯﮔﻰ ﻭ ﻭﻳﮋﮔﻰِ ﻧﻈﺮﮔﻴﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻫﻤﻨﺴﻠﺶ ﻣﻤﺘﺎﺯ ﻣﻰﻛﺮﺩ.اما در طول سالیان بعد – به ویژه ایام پس از انقلاب – صورت و معنی اشعار مانی چنان دگرگون شد که عبارات بی وزن به جای مصراعهای موزون، و موضوعات سیاسی به جای مضامین متنوع نشست. و اغلب نمونه هائی که از این دگرگونی شعری در مطبوعاتی نظیر «کتاب هفته» (به سردبیری احمد شاملو) راه یافت، به شعار بیشتر از شعر شباهت داشت و این امر، موجب تأسف من بود. دیری نگذشت که میرزااقاعسکری از سرزمین مادری به دیار غربت کوچید و یک بار دیگر شیوه ی شعرش را عوض کرد، اما این بار نه در قالب بلکه فقط در محتوا. به تعبیر ساده تر: عبارات بی وزن را همچنان برای بیان مضامین اش نگاه داشت اما آنها را به جای پرکردن از مفاهیم سیاسی – از مضامین عاشقانه انباشت، و این خود قدمی به سوی رهائی بود. گرچه در این دوران تب آلود که مانی ، غربت را از نزدیک و جوانی را از دور می نگرد، «عشق» را فرمانروای مطلق شعر او دیدن، به چشم من همان اندازه شگفت می نماید که «سیاست» را برهمه ی اشعار قدیمش چیره یافتن، معهذا هروقت که خامه ی مانی از تعهد دوگانه ی «عشق» و «شعر آزاد» سربرمی تابد و صورتگر مضامین بکر و طبع موزون شاعر می شود، قطعاتی بدین گونه زیبا می آفریند:
(در اینجا نادرپور، قطعه ای بلند از شعر« کتیبه ی جاری» از مانی را نمونه آورده است)
اما آنچه گفتم، البته به این معنی نیست که اشعار آزاد و عاشقانه ی مانی را نمی پسندم زیرا در میان آنها سروده هائی می توان یافت که مانند قطعه ریرین زیباست:
کلمات، پرندگانی سربریده شدند
نام ها دو پروانه ی سرگردان شدند
و از ما پریدند.
جامه ها، برگهای نسیم شدند
و از تن ما برخاستند
دو رنگ ابدی، بر هم آمیختند.
با این همه عقیده دارم که وقت سومین «خانه تکانی شاعرانه» برای مانی فرارسیده، زیرا هنوز شعرش، شانه از زیر بار منت برخی ازشاعران (منجمله: احمد شاملو) تهی نکرده است. و من – بی آن که طرح و توصیه ای برای دگرگونی آینده ی شعر او داشته باشم – پیشاپیش حس می کنم   که وی ، این بار هم توفیق خواهد یافت، زیرا میرزاآقاعسکری (مانی) طبعی توانا و همتی بلند دارد و آینده ای فراخ نیز در برابر اوست. اما بهتر است که این اندرز «نظامی گنجوی» را همیشه به یاد داشته باشد:
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر، ملال خیزد
لاف از سخن چو دُر توان زد
آن خشت بود که پرتوان زد
ﻧﺎﺩﺭ ﻧﺎﺩﺭ ﭘﻮﺭ . ماهنامه ی ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻮ. دفتر هشتم. سال دوازدهم. شماره مسلسل ۱۴۰. مهرماه ۱۳۷۲. صص ۶۱ و ۶۲. لندن
*** 
سیمین بهبهانی : نام میرزاآقا عسگری هم برایم فراموش نشدنی است. نمی دانم در آلمان است یا اتریش. او را هم ندیده ام. همین قدر می دانم که شعری دارد که حضورش انکارناپذیر است.
 
سیمین بهبهانی. ایران خبر. آمریکا. شماره ۸. ۲۷ اسفند ۱۳۷۲ (نوروز ۱۳۷۳)
***
 
ژاله اصفهانی : مانی نام خجسته‌ای که بر شعر و شخصیت میرزاآقاعسگری نشسته، یادآور هنرمند برجسته‌ای است که ۱۷۰۰ سال پیش در کشور ما می ‌زیسته، مانی نقاش، نگاره‌ گر، که چنان در خلسه‌ی نقش های هنرمندانه‌ی خود غوطه‌ور شد که دعوی پیمبری کرد، اما اثر ارزنده‌ی او ارژنگ است که نشان می‌دهد جاودانگی هنر را.
مانی ، شاعر معاصر ما، بدون چنین ادعا پیام‌آور رنج و تلاش و آرزوهای مردم میهن ما و انسان روی زمین است. فراز و فرود زندگی و طیف های گوناگون هستی را با نگاه رنگین اوج گیر می‌بیند، ژرف می‌اندیشد، زیاد می‌نویسد، و مدام جست ‌وجو می‌کند. مشکل پسند و معترض است.   حتا گاهی به شعر کلاسیک و شاعران هم‌زمان دست اندازی می‌کند، با دستور زبان بازی می‌کند، و به‌هرحال نوپردازی می‌کند و چه دلنشین. مانی شاعری همیشه عاشق است. عشق در شعر او پرنده‌ی رنگینی است که با هزار آهنگ آواز می‌خواند و پرواز می‌کند. مانی در واژگان توفنده‌اش می‌خندد، می‌چرخد، می‌رقصد، مسخره می‌کند، فریاد می‌زند و ناگاه غمگنانه می‌گوید: «من دوست ندارم در تبعید بخشکم» و این جاست که تا اعماق دل انسان رخنه می‌کند، به‌ ویژه آن‌ها که گرفتار جدائی از زادگاه و زبان مادری‌اند. مانی نمی‌نالد، نمی‌نشیند، بلکه قد می‌کشد و شعله‌ور می‌شود تا زوایای تاریک رهائی را بیابد و پیش بتازد.
در شعر مانی شاعری را می‌بینیم که با هرگونه تبعید اندیشه‌ای، عاطفی، اجتماعی، و سیاسی می‌ستیزد و فریاد برمی‌آورد انسان حق دارد در این جهان خوشبخت و آزاد زندگی کند. تازه ترین دفتر سروده‌های میرزا‌آقاعسگری مانی «سپیده‌ی پارسی» نام دارد که نشانگر پیروزمندی شاعرانه‌ی اوست.
         ژاله اصفهانی . درشب شعر خوانی میرزاآقا عسگری -   مانی در دانشکده‌ی پژوهش های آسیا- آفریقائی دانشگاه لندن ۱۶ مارس ۲۰۰۲
 
***
 
احمد شاملو: ﭼﻨﺪ ﺷﻌﺮ ﺍﺯ ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۵۸ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻫﺎﺋﻰ ﺩﺍﺩ ﻭﻟﻰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﺒﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
  ﺍﺣﻤﺪﺷﺎﻣﻠﻮ(ﺩﺭﮔﻔﺘﮕﻮﺑﺎﻣﺤﻤﺪﻣﺤﻤﺪﻋﻠﻰ)
***
ﻉ. ﭘﺎﺷﺎﺋﻰ: ﻗﺪﺭﺕ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﻰ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ (ﺧﻄﺎﺑﻪ ﺩﻭﻡ) ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩﺋﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﺍﻳﻦ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﻯ ﺑﻨﻴﺎﺩﻯ ﻫﻨﺮ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺷﺎﻋﺮﻯ ﺍﺳﺖ. ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﺑﺮﺩ ﺗﺎﺯﻩ ﻛﻠﻤﺎﺕ، ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺁﻧﻬﺎ ، ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ .
ﻉ. ﭘﺎﺷﺎﺋﻰ( ﻛﺘﺎﺏ ﺟﻤﻌﻪ )
***
ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﺁﺗﺸﻰ : ﺍﺯ ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎ ﺗﺎﻛﻨﻮﻥ ﻫﺮ ﺷﻌﺮﻯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﺍﻡ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩﺍﻡ . ﺧﺼﻮﺻﺎ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﺍﺧﻴﺮﺵ ﻛﻪ ﺗﻠﺎﺷﻰ ﺑﻮﺩﻩﻣﻮﺛﺮﺑﺮﺍﻯ ﺩﺳﺘﻴﺎﺑﻰﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺴﺘﻘﻞ، ﻭﻣﻮﻓﻖ ﻫﻢ .    
ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﺁﺗﺸﻰ(ﺩﺭﮔﻔﺘﮕﻮﺑﺎﻣﺠﻠﻪ ﺳﭙﻴﺪﺍﺭ)
***
ﺭﺿﺎﻓﺮﻣﻨﺪ : ﺩﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻌﺮﻫﺎ ، ﺑﺮﺵﻫﺎﻯ ﺫﻫﻨﻰ ﺷﺎﻋﺮ ﺣﻮﻝ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﺯ ﻣﺪﺍﺭ ﺭﻭﻳﺪﺍﺩﻫﺎﻯ ﻣﻠﻰ _ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ، ﮔﺎﻩ ﺗﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻛﻠﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ ﻭ ﺍﻳﻦﻳﻜﻰﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻰﻫﺎﻯ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻣﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ .
  ﺭﺿﺎﻓﺮﻣﻨﺪ (ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪﻣﻬﺎﺟﺮ)
***
پتر شوت : ﻫﻤﻪﺍﺑﻌﺎﺩ ﻋﺸﻖ ، ﺍﻋﻢ ﺍﺯ ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ، ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻭ ﺍﻟﻬﻰ ، ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ ﻭ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻰ ﻣﺤﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻣﺎﻧﻰﺍﻧﺪ.ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﺟﺰﺍ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪﻫﻢﻣﻰﭘﻴﻮﻧﺪﺩ. ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﻧﺒﺎﺗﺎﺕ ﺍﺑﻌﺎﺩﻯ ﻛﻴﻬﺎﻧﻰﻣﻰﺩﻫﺪ . ﻋﺴﻜﺮﻯ ﭼﭗِ ﻣﺘﺤﺠﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻴﺮﺣﻤﻰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺗﺤﺠﺮ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺣﺎﻛﻢ ﺑﺮ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺭﺍ . ﭘﺘﺮ ﺷﻮﺕ . ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﺁﻟﻤﺎﻧﻰ
***
  Tages Zeitung ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭﺯ
ماریا اینگه پروفر : ﻭﺑﺎﺯﻫﻢ ﺍﺷﻌﺎﺭﻯ ﻛﻪ ﺍﻭ (ﻣﺎﻧﻰ) ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﻏﻴﺮ ﻣﺘﺮﻗﺒﻪ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮ ﻣﻰﻛﻨﺪ.ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﻣﻴﻨﻴﺎﺗﻮﺭﻯ . ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎ ، ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻯ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻗﻮﺍﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺨﻴﻞ ﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻭ ﺳﺮﻭﺩﻩ ، ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﻛﻨﻰ . ﺍﻭ ﺩﺭﺷﻌﺮﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﻴﺰ ﻭ ﺩﺭﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﺯﺁﻣﻴﺰ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻨﻰ ﺩﺳﺖﻣﻰﻳﺎﺑﺪ . ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﻏﻨﻰ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻮﺟﺰ ﻭ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ . ﺭﻭﺯﻩﻣﺎﺭﻯ ﺍﻳﻨﮕﻪ ﭘﺮﻭﻓﺮ. ﻣﻨﺘﻘﺪ ﺁﻟﻤﺎﻧﻰ
Die Bruecke ﭘُﻞ
***
یک منتقد آلمانی: ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎ ﻋﺴگرﻯ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺎﻫﻨﮓِ ﺁﺯﺍﺩﻯ ، ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺳﻰ ، ﺑﺮﺍﺑﺮﻯ ، ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﭘﺪﺭﻯ ﺭﺍ ﺍﻓﺸﺎﻣﻰﻛﻨﺪ . ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻭﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻭ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﻧﻬﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺕ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ.
ﻫﻔﺘﻪ ﺁﺧﻦ Achener Woche

***
بیژن فارسی : مانی شاعر را بیشتر با مجموعه های شعرش می شناختیم و با کتاب «خشت و خاکستر» شاعر نشان می دهد که دستی شیرین هم در طنز دارد و با مایه قرار دادن دوران کودکی و سرنوشت خود به گوشه ای دیگر از فرهنگ و سنن مردم ایران می پردازد. خیلی از ما که در خارج از مرکز رشد کرده ایم – حالا اگر مرکز جغرافیائی را مرکز فرهنگی هم بدانیم که الزاما چنین هم نیست – رد پای این این کودکی را در «خشت و خاکستر» می بینیم و   پشت همین چینه ها قدکشیده ایم و شاید تنها شیرینی آن دوران را لا بلای خاطرات مانی در خشت و خاکستر بیابیم.
بیژن فارسی. ماهنامه ی فانوس. دوره ی جدید- شماره سوم- ص ۴۵- سوئد
 ***
پرتو نوری علاء : میرزاآقا عسگری (مانی) در اشعارش آشکارا   سبک و سیاق شعری منحصر به فردش را یافته و مُهر و نشانش را بر شعر معاصر ایران زده است. زبان زیبای شاعرانه ی او گرچه به زبان بدیع و شیرین احمد شاملو نزدیک است، اما گذر اشعار او بر بستری غنی از تجربه های عاطفی، ملموس و زنده، و پیوندشان با ذهنی خلاق و جستجوگر باعث شده تا شعرهای هر سه کتاب ( پرواز در توفان- ماه در آینه - عشق، واپسیین رستگاری) از پویائی و استقلالی تمام برخوردار باشند. شعرهای عاشقانه -زمینیِ او برغنای ادبیات عاشقانه ی فارسی افزوده اند.
 
پرتو نوری علاء. فصلنامه ی بررسی کتاب. شماره ۸، زمستان ۱۳۷۱، آمریکا
 ***
مرتضا میرآفتابی:   به پندار من میرزاآقا مانی پس از نسل شاعرانی چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و منوچهر آتشی و اسماعیل خوئی و محمد علی سپانلو، یکی از دوسه تن شاعران بزرگ معاصر است که به سبب شعر و طنز و نوشته هایش باید هزاران آفرین به او گفت و او را ستود. شاعری پرکار و جدی که با شناخت عمیقش به هنر شعر توانسته است برای ادبیات نوین ما و فرهنگ ما شتخص باشد و کارهای ماندنی از خود به یادگار بگذارد. گفتم که جای آن است که او را تحسین کرد و ستود. این کار از سوی اهل قلم به درستی انجام نپذیرفته است و یا اصلا انجام نگرفته است. اهل قلم درباره همه همه سکوت می کنند تا روزی که تابوت شاعر و نویسنده و هنرمند را به گورستان برند و نقد نویسان آنقدر در نوشتن درباره ی دیگران ممسک و خسیس اند که هرگز دست به قلم نمی برند تا چیزی در خور یار دانا و هنرمند و خردمند خود بنویسند. اگر از مردم عادی کوتاهی می بینیم به علت نبود شناخت آنهاست و شگفت اینجاست که اهل قلم می داند اما در باره ی شاعر و نویسنده و هنرمندش سکوت می کند.... مانی در تازه ترین کتاب شعر خود «سپیده پارسی» در شعرهائی به نقطه های   اوج خود رسیده است.
دکتر مرتضا میرآفتابی. ماهنامه ی سیمرغ. آمریکا. شماره ۴۴ . خرداد ۱۳۷۹

***
مرتضا میرآفتابی:   روزی که در آمریکا احمد شاملو بزرگترین شاعر معاصر ایران را دیدم، از شعر نو پرسیدم و نام مانی به میان آمد. شاملوی بزرگ گفت: « چرا مانی به کارهای غیر شعری می پردازد؟ مانی شاعر بسیار خوبی است که باید یکسره جان و ذهنش را به شعر بدهد. متعجبم که چرا به کارهای دیگری جز شعر می رسد؟»
  دکتر مرتضا میرآفتابی. سیمرغ. شماره ۹۰ و ۹۱. فروردین ۱۳۸۰. آمریکا


***
  بزرگ علوی: شعر مانی به زیبائی شعر رودکی است.
  بزرگ علوی.سیمرغ. شماره ۳. تیرماه ۱۳۶۸. آمریکا. ص. ۳۸

***

کتاب جمعه ها : حدود نیم قرن از سرایش افسانه نیما که گلشیری مانیفست شعر نویش می خواند می گذرد. در این پنجاه سال، شعر فارسی از میان پیچ و خم های سنت و نوآوری چنان راهی را برای خویش باز کرده است که برگشت ناپذیر است. سال هاست که در این مقال :«شمشیر شعور، غلاف حوصله را ترک گفته است» و امروز می توانیم با اطمینان بگوئیم: «مردانی بسیار برای یک سرزمین» و مانی (میرزاآقاعسکری) بی تردید یکی از آنان است. اگر نقاط عطف و اوج شعر شعر معاصر را بتوان نشان کرد، متأسفانه هنوز برای شعر نو نمی توان غالب های تعیین شده با مرزهای کاملا مشخص را تشخیص داد، آن چنان که در شعر کهن بین، مثلا سبک عراقی و خراسانی یا هندی می توان دید.   از این رو مشکل بتوان شعر مانی را نیمائی یا شاملوئی خواند، هرچند نمادها، رموز و قالب ها مانی را بیشتر از هر شاعر دیگری به شاملو نزدیک می سازد. اما شعر مانی بسیار بیش از این مقایسه هاست و چه بسا خارج از آن. آن چنان که پاشائی در تفسیر یکی از اشعارش می نویسد: «شاعر در هر بیت شعر به کمال کلام نزدیک تر می شود و با تپش هر واژه به شعر زنده تری دست می یابد»
شعر زنده و زنده تر، بدون شک احساسی است که شعر مانی در خواننده القاء می کند. زندگی ، هم به معنای رقص لغات، هم به معنای زمزمه ای که در هر شعر او و همراه با آن به گوش خواننده می رسد، هم در نزدیکی اش به انسان، دنیای او و مشکلاتش   و در خاتمه به معنای دلگرمی و امیدی که مانی برای آینده به ما می دهد.
کتاب جمعه ها. شماره ۱۱. صفحات ۶۶ و ۶۷. آمریکا – سوئیس. زمستان ۱۳۶۶
 ***
حسن زرهی :   زمانی یکی از شاعران بزرگ معاصر گفته بود: میرزاآقا عسگری از امیدهای آینده ی شعر معاصر است. آن روز ما جوانترها و شاید بسیاری دیگر از دیرباوران عرصه شعر، این سخن درست آن مرد بزرگ را با نوعی ناباوری تگریستیم. ولی در ده ساله ی اخیر، مانی با همه فراز و نشیبها و کژری ها و کاستی های شعر و هنر این دهه ی سرزمینمان ثابت کرد که آن اینده ی پیش بینی شده را حتی زیباتر ار آن چه پیش بینی شده بود پیمود و یکی از چهره های بی چون و چرای ارزشمند معاصر شد...چرا شعرمیرزاآقا با همه ی همسایگی هایش با سیاست از مقوله ی شعر شعار و به تعبیری شعر فرمایشی به دور است؟ به دو دلیل بسیار عمده :نخست آن که میرزاآقا پیش از آن که به شعر سیاسی دست یازد شعر است و دیگر آن که این شعر او نیست که در خدمت سیاست است، بل سیاست ابزاری در دست شاعر است برای سرودن. و این در حقیقت مرز بین باورهای درست یک شاعر از شرایط سیاسی جامعه ی اوست و شیفتگی های عجولانه ی دیگران که مضامین ساده ی اعلانهای سیاسی را به ناف شعر می بندند... به جرأت می توان گفت حضور عزیز میرزااقا در شعر معاصر می تواند راهگشای بسیاری از شیفتگان شعر و هنر معاصر گردد...
  حسن زرهی. سایبان. خرداد ۱۳۶۹. کانادا. صص ۲۶ تا ۲۸
 ***
         علی میرفطروس : میرزاآقا عسگری (مانی) با چهارپنج کتاب شعرش، بی شک پرکارترین و غنی ترین شاعر در این دهساله ی اخیر است. مشخصه ی شعرهایش: زبان فاخری است که به زبان شاملو نزدیک می شود و کلام تصویری و واژه هائی که با هشیاری و دقت شاعرانه ای انتخاب شده اند:
در این بامداد
که اش خورشید دانائی افروخته می دارد
و جستجوگران حقیقت
پنهانترین ذره ها را باز می یابند
و یقین بر کشته ی شک ، پای استوار کرده است
فرسودگان
نعش قدیمی خویش را می آرایند
تا مگر به قلمرو زندگانش حمل کنند.
( گاهی گمان چه رقت انگیز است!)
           علی میرفطروس. دیدگاه ها (گفتگوی بهروز رفیعی با علی میرفطروس) نشر نیما. آلمان. چاپ دوم.شال ۱۹۹۷. ص ۱۲۱

***
محمود کیانوش : در شعر : «چهره های یک شهر» از میرزاآقا عسگری (مانی) می بینیم که مانی در این شعر ناله ی دوری از وطن ندارد، از آرزوی بازگشت، با با انتظار روشن شدن افق های وطن نمی گوید. بل که از آب و هوای دیار بیگانه ناخرسند است و به رفتار بیگانگان با خود اعتراض دارد. حتی در تعجب است که چرا انسان بیگانه برخوردش با او مثل درخت بیگانه نیست:
«... در این مدینه ی بیگانه
سایه شان را به من می بخشند درختان
بی آن که نام خود را برمن بنویسند.
چهره ام را باز می نمایند آبها
بی آن که بایگانی اش کنند.
جتمه ای از نور به من می پوشد خورشید
بی آن که تبارم را بپرسد
... تنها توئی که
با نگاه و کلماتت مرا خاکستر می کنی.»
مانی ها حتی وقتی که می خواهند وطن خود را به یاد آورند و باز بشناسند، آن را در کلمات، در شعر خود می یابند. چنان که گوئی «بی وطن ماندگی» را پذیرفته اند و می خواهند جهان آنها را بپذیرد. این نگرش با استدلال شاعرانه از مانی در شعر «وطن من» می تواند حتی پندارهای ناگفته ی بعضی از شاعران دیگر را برملا کند:
« نه در چکه ی باران
نه در شره ای از خاک است وطنم
نه در خوابهای کبود مادرم
نه در گذرنامه ی هرجائی ام
نه در جامه های فرساینده
نه حتی در تنم
نه در حباب تاریک تنهائی ام
نه در تبار مه آلودم
میهن من ، کلمات من اند
که همچو پیرهنی نرم
جهان را به تمامی می پوشانند.»
محمود کیانوش. مجله زمان. تهران. مرداد ۱۳۷۷. ص ۷۱

***
 
مرتضا مِرآفتابی : ... شعر و نوشته و زندگی   مانی شباهت های تام و تمامی با یکدیگر دارند. در شعر شاعر و داستانهای نویسنده می توان پی برد که آیا او از انسان و انسانیت انسان دفاع می کند یا نه؟ آیا او جانبدار مردم فرودست و زحمتکش   و چپاول شده هست یا نه/ آیا او به عدالت و انصاف باور دارد یا نه؟... مانی در همین زندگی نامه ی خود (خشت و خاکستر) ، جانبدار عشق و راستی و زیبائی است، و در برابر زشتی ها و بی عدالتی ها و ناراستی ها و بی عاطفگی می ایستد و حرف آخر را می زند. یعنی از خرد و عشق و دوستی و زیبائی گفت و گو می کند.
دکترمرتضا میرآفتابی. مجله جوانان. سال یازدهم. شماره ۵۴۴.   آمریکا
 
***

ساسان قهرمان : مانی را اگر چه از از پیروان سبک شاملو خوانده اند، اما او با پرکاری پیوسته و بایسته ی خود در سالهای اخیر، حضور مستقل و مشخص خود را در در عرصه ی ادب، به ویژه شعر به اثبات رسانده است. و شعرهای او به زبان و آهنگ ویژه ای دست یافته اند که خاص خود اوست و به ویژه امروز او به موضوع اشعار خود نیز این ویژگی را بخشیده است. مانی دریافته است که زمانه ی ما چیزی کم دارد. روح ما چیزی را گم کرده است. چیزی حیاتی و ناب که دیگر نیست مگر «عشق». و دریافته است که نیاز به این سرچشمه، ضرورتش را و وجودش   را به فریاد بلند باید گفت و خواست.
 
ساسان قهرمان. ماهنامه سپیدار. شماره ۷. ص ۸. کانادا.
 
***

دکتر جمشید شیرانی:   بیم آن می رفت که که شیوه ی سرایشی که با شاملو آغازیده بود با همو پایان پذیرد. مطالعه ی اشعار پس از انقلاب میرزاآقا عسگری (مانی) اما مرا متقاعد می کند که امکانات زبانی و اندیشگی این شعر وسعتی بیش از آنچه تصور شده است داراست. مانی در اشعار اخیرش، بیکرانها را لمس می کند و چشم انداز او نهایت آرمانهای مشترک انسانهاست.
  دکتر جمشید شیرانی. گاهنامه ی « نامه ی دوست». (گاهنامه ی کانون ایرانیان کانیتیکت). آمریکا. سال دوم. شماره ۱۶. اسفند ۱۳۷۰. ص ۴
 
***

ماهنامه ی عاشقانه : میرزاآقا عسگری (مانی) شاعر و قصه نویس معاصر، سالهاست که با زبان شعر و نثرش سعی در تصویر کردن زندگی و جهان هستی دارد و در این را هیچ گاه از حرکت و جستجو و تجربه باز نایستاده است. زندگی در دگرگونی و تغییر است و ادبیات، بازتاب زندگی. بالطبع به خوبی می توان این دگرگونی و تغییر را در مضامین اشعار و اندیشه های شاعر و شیوه ی بیان او دریافت.
ماهنامه ی عاشقانه. سال نهم. شماره ۹۹. تیرماه ۱۳۷۲. آمریکا
 
***

محمود استاد محمد : غیر از خوئی، میرزاآقا هم در کار خودش بسیار موفق است. در آغاز این گفتگو می خواستم به او هم اشاره کنم. حیفم آمد که تنها صحبت خوئی بشود و در مورد مانی (میرزاآقا عسکری) که کارش را خیلی خوب انجام می دهد صحبت نکنیم. خوئی و میرزاآقا هردو از شاعران مهاجر هستند که درست و معاصر و حاضر عمل می کنند. ولی آنها که از بطن هجرت برخاسته اند نه، نقیصه در چیست؟
حسن زرهی : من به این مقایسه اعتقاد ندارم. به این دلیل که خویی و میرزاآقا پیش از این که هجرت کنند شاعر بودند و شاعران موفقی هم بودند. میرزاآقا دارای انرژی ستودنی است. من رشک می برم به ارتباط گسترده و انسانی مانی با شعرای داخل و خارج از کشور. یعنی حضور زنده ای که اگر یک ماه شب شعر نداشته باشد، شعر نگوید، شعر چاپ و منتشر نکند، خودش را نمی بخشد. به سخن بهتر، میرزاآقا به شاعری حرفه ای تبدیل شده است. میرزاآقا مرا به یاد ناظم حکمت می اندازد. از سوی دیگر من بارها و بارها فکر کرده ام به این پدیده ی هجرت که چه غول هائی را در عرصه ی ادبیات گیتی بوجود آورده است و چه آثاری به یادگار گذاشته برای بشریت در عرصه ی جهانی. و میرزاآقا و خویی از نوادر شعرای مهاجری هستند که از تجربه ی جهانی هجرت به درستی استفاده کردند. یعنی به دلیل مهاجر شدن ، مستعفی نشدند. در مهاجرت سعی نکردند در رویای رمانهای از دست رفته زندگی کنند...
  شهروند. کانادا. سال سوم. شماره ۱۴۰. فروردین ۱۳۷۳. (گفت و گوی محموداستادمحمد با حسن زرهی در باره ی شعر خارج از کشور. بخش سوم)
 
***

رضا علوی : نقطه ی گرهی اشعار عاشقانه ی مانی که گاهی به عشق او جنبه های عرفانی و گاه جنبه ای نفسانی و زمینی می دهد، تا به اکنون در مصاحبه ها و نوشته های او مکتوم نگهداشته شده است. او در چند مصاحبه و نوشته به «راز بزرگ عاشقانه» خود نزدیک شده است... مانی که از معصومانه ترین عاشقانه های دوران جوانسالی می آغازد، شعر غنائی خود را به زودی در شاخه ای رنگارنگی توسعه می بخشد. چندان که در برخی موارد، عرفان ناب اما مدرن را می بینی که با نوترین تعابیر و واژگان شعریت یافته اند و گاه تغزل زمینی و جنسی را در اشعار او می بینی که با تصاویری شگفت انگیز و صحنه پردازی های سینمائی بیان شده اند و این همه را سلطه ی مانی به واژگان، و سبک ویژه ی او در برخورد با طبیعت، زبان و مفاهیم به هم می پیوندد و اشعار او را ویژه می کند...
 
رضا علوی .رنگین کمان. سال دوم. شماره ۱۶/ بهمن ۱۳۷۲. آمریکا
 
 ***
م. علمداری: شعر مانی شعر عشق است و مفهومی که از عشق بیان می دارد، بی آن که بخواهم، تصویری از سن فرانسیس، نوشته ی کازانتزاکیس را در ذهننم تداعی می کند. مرد مقدسی که همیشه یاور فقیران و پابرهنگان بود و مایه ی شادی آنها... بدین گونه است که عشق در لابلای شعرهای مانی می رقصد، عشقی زنده و شاداب و سرشار از حرکت و گرما که مثل باران پائیزی خاکهای ذهن را می آشوبد و ذهن را به رقص وامیدارد. شاعر، رها شده از از بند باورهای بایدی، عشق به انسان، عشق به فردا و عشق به انسانیت را فروتنانه به تو ارزانی می دارد. رها شدن از بند اسارت، پروازی بلندتر را نیازمند است. شاعر با بهره گیری از تجربه ها خود و خوانده هایش، رهائی را در سرشت آدمی، و نیاز آدمی را به آزادی و عشق می بیند... شاعر در شعر « بی کرانه ی مواج» افلاطون وار از یک عشق به صدها عشق و از صدها عشق به عشقی همه جهانی دست می یابد. شعر با واژه های لطیف و روحی پرنوازش، از عشق، چهره ای دیگرگونه می نماید. عشق که نیرو می دهد و باید بدهد که مثل پرنده ای اوج بگیری و دنیا را تا نوک دماغت که تا کهکشان ببینی و عشق فردیت را به عشق همگانی تبدیل کنی که حتی پس از تو، در نبودن تو، باز عشق مداومت خواهد داشت چرا که « مرگ، پایان آدمی نیست.»
 
م. علمداری. بررسی کتاب. شماره ۶. تابستان ۱۳۷۰. آمریکا
 
 ***
هاشم خندان : عشق در شعر مانی، کانون امید به انسان و آرزوها و عواطف و احساسات اویند. در این مجموعه (عشق واپسین رستگاری) که بر گرد محور عشق دور می زند، به این هستی روشن آدمی و «آواز آفرینش» و «هماره شدن جهان» از زوایای گوناگون نگریسته می شود و کلام اول و آخر نیز حاکی از یرومندی و مانائی عشق است. در هیچ کدام از اشعار پیشین مانی، عشق مجازی و عشق حقیقی با این ژرفا و گستردگی طرح نشده اند و این آغازی نو و «تولدی دیگر» است...اینجا مانی زیباترین سرودهایش را در وصف جذبه های انسانی عشق زمینی که هم اکنون در سرزمین او مرگ و سنگسار را در پی دارد- می سراید. مانی خود در این باره می گوید : « برای شاعر معاصر، عشق به معنای عمق بخشیدن به معنویتی شاداب میان دو انسان است.» (مقدمه ی کتاب). البته باید افزود برخلاف گفته ی مانی در همین مقدمه، شاعران کلاسیک ما تنها « طره ی زلف»، « چاه زنخدان»، « ماه عارض» را وصف نکرده اند. نظامی گنجوی شاعر بزرگ «عشق» در منظومه های خود صحنه هائی را آفریده است که از میان شاعران بزرگ معاصر تنها فروغ است که با جسارت تمام وارد این میدان انسانی شده است... متأسفانه شاعران معاصر به دلایل گوناگون از جمله حضور سنت های «آخوندی» که عشق را تنها در زیر لحاف اسلامی مجاز می شناسند، نتوانسته اند از چهارچوب نگاه از قاب یک پنجره و یا دیدار دزدکی معشوق در کوچه فراتر روند. و اگر کسی مانند فروغ با شعر خود وارد این محدوده شده است، مورد تکفیر روشنفکران مذهبی و شبه مذهبی قرار گرفته وملقب به ده ها القاب نامربوط شده است...امروز شعر «اروتیک» نه به مفهوم مبتذل و دستمالی شده ی آن، می تواند سلاح بُرنده ای علیه عشق ستیزی، حجاب پرستی و دیدگاه مرد سالار درجمهوری اسلامی شود. هرچند مطرح کردن این بحث هم اکنون نیز ممکن است باعث ترش کردن روشنفکران شبه مذهبی شود، اما «اروتیسم هنری» که پاسخی به یکی از نیازهای حقیقی انسانی است، امروز دیگر یک واقعیت است. جسارت فروغ فرخزاد در برانداختن این پرده ی ساتر و این شبه حجاب از چهره ی شعر حاضر ایران ستودنی است. به گفته ی اوکتاویوپاز: « ... اروتیسم یا کامجوئی قلمرو ویژه ی انسان است. شاید نمودهای کامجویانه در نزد برخی از انواع جانوران یافت شود، اما اروتیسم پیش از هرچیزی یک آفرینش اجتماعی است. امور جنسی با جنسیت در جانوران هرگز تغییر نمی کند، در حالی که عشق بازی انسان با تخییل همراه است. انسان ابداع می کند...اروتیسم یا کامجوئی، قلمرو تخییل است. تخییل تصاویر ذهنی یا فانتزی های میل و آرزو را قابل لمس می سازد» ... مانی «عشق» را از تمامی زوایای نسانی اش سروده است. چه آنجا که پرچم امید و بهروزی آدمی است، چه جائی که « جانپناه » انسانست، و چه زمانی که نیرومندترین تأثر و هیجان انسانی را باز می گوید. شعر « بربستر شنی» مانی، عشق زمینی و جذبه ی آن را دستمایه ی تخییل خود قرار می دهد. عشقی که در آن انسان با طبیعت و جوهر اشیاء یکی می شود و گوئی تمام هستی همراه با او عشق می ورزند...شعر « بربستر شنی» خود همانند حضور عشق است، سراپا شور و جذبه است. انسان و طبیعت کام خود را از یکدیگر گرفته اند. و این کامجوئی خصیصه ی انسانی است که تا ابد نیز با آدمی می ماند. مانی درشعر « بربستر شنی» از مرزهای عشق سنتی فراتر می رود و در جهان احساس و عاطفه ی عریان غوطه ور می شود.
 
هاشم خندان. ماهنامه ی سپیدار. سال دوم. ۱۳۷۱. شماره ۱۰ و ۱۱. کانادا
 
 ***
ﺧﺴﺮﻭ ﺑﺎﻗﺮﭘﻮﺭ: ﺩﺭ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺟﻬﺶ ﺍﺳﺖ، ﺟﻬﺶ ﺑﻪ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺯﺍﺩه ﮔﻰ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺭﺍ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺶ ﺷﻜﻞ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﺧﻠﺎﻕ ﻭ ﺍﻧﻘﻠﺎﺑﻰ ﺍﺳﺖ. ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻛﻬﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﻔﻰ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭﻯ ﺁﺯﺍﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﻮﺁﻭﺭﻯ ﻭ ﺧﻠﺎﻗﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻰ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻯ ﺑﻪ ﺳﺰﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻁ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺍﻛﺘﺎﻭﻳﻮ ﭘﺎﺯ ﺩﺭ ﺩﻳﺎﻟﻜﺘﻴﻚ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻳﺎﺩ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﻴﺮﻋﻠﺎﻳﻰ: «ﻋﺸﻖ ﺍﻧﻘﻠﺎﺑﻰ ﺍﺳﺖ. ﺍگر ﺍﻧﻘﻠﺎﺑﻰ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺴﺖ. ﺗﻀﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﻝ ﻣﻌﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﺳﻨﺘﻰ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎ ﺗﺎ ﻛﻨﻮﻥ ﻳﻚ ﺍﻣﺮ ﺑﺪﻳﻬﻰ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻛﻨﻮﻥ ﻋﺸﻖ، ﻋﻤﻠﻰ ﺿﺪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎﺷﺪ»* ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕِ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺸﺤﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﺠﻠﻰ ﻭ ﺗﺠﺴﻢ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﻯ ﻣﻤﻨﻮﻉ. ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺴﻠﻂ ﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﻪ ﻛﺎﺭ ﻭ ﺳﻨﺘﻰ ﺑﺎ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﺠﻠﻰ ﻋﺸﻖ، ﭼﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻰ ﻭ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﺯﻥ ﻭ ﺗﻌﺎﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﻋﺸﻖ ﺯﺍﻝ ﻭ ﺭﻭﺩﺍﺑﻪ ﺩﺭﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻓﺮﺩﻭﺳﻰ ﻋﺸﻖ ﻟﻴﻠﻰ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﻧﻈﺎﻣﻰ، ﻋﺸﻖ ﺭﻭﻣﺌﻮ ﻭﮊﻭﻟﻴﺖ ﺩﺭ ﺍﺛﺮﺟﺎﻭﻳﺪﺍﻥ ﻭﻳﻠﻴﺎﻡ ﺷﻜﺴﭙﻴﺮﻭﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺣﻠﺎﺝ ﻭ ﻋﻴﻦ ﺍﻟﻘﻀﺎﺕ ﻭ ﺳﻬﺮﻭﺭﺩﻯ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻭ ﺗﻀﺎﺩ ﺑﺎ ﮔﺮﺍﻳﺶ ﻫﺎﻯ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﮔﻰ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﺤﻘﻖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻛﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺗﺤﻘﻖ ﺧﻮﻳﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻧﻈﻤﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻧﻈﻢ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ. ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﻴﺰ ﺳﻨﺖْ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻛﻴﻨﻪ ﺍﻯ ﻣﺘﺴﺎﻭﻯ ﻛﻴﻔﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻣﺎﻧﻰ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺯ ﺟﻨﺴﻴﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻮﺭﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻰ ﭘﺮﻭﺍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺮ ﻏﻮﻏﺎ ﻭ ﺷﺮﻳﻒ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻟﺎﻳﻞ ﺩﺷﻤﻦ ﺳﻨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻨﺖ ﺯﻭﺍﻝ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻧﻤﻰ ﺗﺎﺑﺪ.
 
ﺳﭙﻴﺪﻩ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﺣﺎﻣﻞ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ، ﺯﺑﺎﻥ، ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭﻯ ﻧﻮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻣﻀﺎﻣﻴﻦ ﻧﻮﻳﻦ ﻫﻢ ﺍﻣﺘﺰﺍﺝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻧﻴﺰ ﺳﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻟﻤﻴﺪﻥ ﺑﺮ ﻛﻬﻨﻪ ﻭ ﻛﻬﻨﮕﻰ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻭ ﻣﻀﺎﻣﻴﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﺩ. ﻋﺸﻖ ﺩﺭﺳﺮﺍﺳﺮ ﺍﺷﻌﺎﺭﺁﻥ ﺷﻜﻞ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﻨﺴﻰ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ، ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻏﻨﺎﻯ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻧﺜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻭﺝ ﺍﺭﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﺳﺖ، ﺧﻮﺩ ﻗﻠﻪ ﺑﺎﻟﻨﺪﮔﻰ ﺍﺳﺖ.ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﻗﺮﻳﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﻧﻤﻮﺩﻯ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺪﺍﻳﻰ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻯ، ﻋﻠﺎﻳﻖ ، ﺍﺩﺭﺍﻙ، ﺩﺍﻧﺎﺋﻰ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻧﻴﻜﻮ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﻧﺜﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﺩﻝ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺨﺸﺸﻰ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺧﻮﻳﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﺍﺣﻴﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻴﻜﻨﺪ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ. ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺭﺍ (ﻣﻌﺸﻮﻕ) ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺣﻴﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺩﻯ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺳﻬﻴﻢ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﺩﻣﻴﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻳﺶ ﻣﺘﺒﺮﻙ ﻛﻨﺪ. ﺩﺭﺧﺸﺶ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺩﺭ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﻴﺖ ﻏﻨﺎﻳﻰ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻋﻠﺎﻡ ﺟﻨﮕﻰ ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻮﺱ ﻭ ﺗﻤﻨﻴﺎﺕ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻜﺸﺪ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻳﻚ ﺳﻠﻮﻙ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺭﺷﺪ ﻣﻌﺮﻓﺘﻰ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻛﻞ ﻋﺸﻖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﺳﺮ ﺑﺮ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﺟﻨﺴﻴﺖ ﻧﻴﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻣﻴﺎﻝ ﺁﺩﻣﻰ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﺍﻫﺠﻮﻯ ﻣﻘﺼﺪ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﺎﻳﻰ ﺁﻥ، ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻀﻤﻮﻧﻰ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﻰ ﭘﺮﻭﺍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻴﺎﺳﺖ، ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﻋﻨﻮﺍﻥ (ﺭوﻳﺎﻯ ﻧﺠﻴﺐ ﻭ ﺑﻰ ﭘﺮﻭﺍ) ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻡ. ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺍﻳﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﻰ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺗﺎﺑﻠﻮﻳﻰ ﺷﻮﺭ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﻣﻨﻘﻮﺵ ﻧﻘﺶ ﻗﻠﻢ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺟﺴﻤﻴﺖ ﻭ ﺟﻨﺴﻴﺖ ﺷﻔﺎﻓﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺷﻔﺎﻓﻴﺖ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺣﺪﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺭﺥ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻭ ﻣﻨﺰﻩ ﺍﺳﺖ.
 
ﺧﺴﺮﻭ ﺑﺎﻗﺮﭘﻮﺭ: ﺭوﻳﺎﻯ ﻧﺠﻴﺐ ﻭ ﺑﻰﭘﺮﻭﺍ. سایت اینترنتی اخبار روز. ۲۶.۰۸.۲۰۰۰
 
 ***
ﻧﺴﺮﻳﻦ ﺭﻧﺠﺒﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ:   "ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎ ﻋﺴﮕﺮﻯ" (ﻣﺎﻧﻰ) ﻛﻪ "ﺧﻄﺎﺑﻪ"ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﺳﻜﻮ(ﻫﺎ)ﻯ" ﺳﺮﺥ، ﻫﻤﻪ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺯﺭﻩ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻛﻮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﮔﻪ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺶ، ﭼﻨﺎن ﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺨﺶ ﻋﻈﻴﻢ ﺷﻌﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ، "ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺳﺖ" ﻭ ﻧﻪ، ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩﻥ. ﺑﻪ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎ، ﻣﺸﻐﻠﻪ ﻓﻜﺮﻯ ﺩﺍﺋﻤﻰ ﺷﺎﻋﺮ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ، ﺭﺥ ﻣﻰﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻣﺜﻠﺎً "ﺧﻄﺎﺑﻪ ﺩﻫﻢ" "ﺍﺯ ﺳﻜﻮﻯ ﺳﺮﺥ" ﻣﺎﻧﻰ، ﺑﺎ "ﺑﺎﻧﻮﻯ ﻣﻦ" ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺁﻏﺎﺯ ﺧﺼﻮﺻﻰ ﺭﺍ ﺷﻌﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻭﻃﻦ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﻭ ﺩﺭ" ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﻃﻮﻓﺎﻥ" ﻛﻪ ﻋﺸﻖ، ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻬﺮﻩ ﻧﻤﺎﺋﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ، ﺯﻣﻴﻨﻪﺍﻯ ﺍﺣﺘﻤﺎﻋﻰ- ﺳﻴﺎﺳﻰ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﺩﻫﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﺭ ﺗﺒﻌﻴﺪ، ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﻋﻮﺽ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﻳﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ، ﺑﺮﻭﺷﻨﻰ ﻭ ﺑﻰ ﻣﺤﺎﺑﺎ، ﺭﺥ ﻣﻰﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰﻫﺎﻯ ﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﮊﺭﻓﺎﻫﺎﻯ ﺭﻧﮓ ﺁﺟﻴﻦ ﺷﻮﺭ ﻭﺷﻴﺪﺍﺋﻰ ﻣﻰﻛﺸﺎﻧﺪ.
"ﻣﺎﻧﻰ" ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯ ﺷﺪﻥ ﺑﺮ ﭘﻠﻜﺎﻥ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﻳﺎﻓﺖﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻭ ﻳﺎ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﻯ ﻛﻪ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ   ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ﺍﻋﻠﺎﻡ ﻣﻰﺩﺍﺭﺩ:
"ﻋﺸﻖ ﻭﺍﭘﺴﻴﻦ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ."
 
... ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻯ:
ﻛﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻪﺍﻧﺪ.
ﻭ ﻣﺎ ﺍﻣﺎ، ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﻋﺸﻖ.
- ﺯﺍﻧﻜﻪ ﻋﺸﻖ، ﻭﺍﭘﺴﻴﻦ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ!۱
ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺧﻮﺋﻰ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖِ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺟﻮﺍﻧﺴﺮﻯ، ﺑﻞ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ تأﻣﻞ ﻭ ﺗﻌﻤﻖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻋﺸﻖ، ﻳﻚ ﺳﺮﻯ ﺍﺯ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﻴﺰﺗﺮﻳﻦ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺷﻌﺮﻓﺎﺭﺳﻰ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯﻯ ﻣﻰﺍﻓﺰﺍﻳﺪ. ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ، ﻛﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﻙﮔﻮﻯ ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﺩﺭ ﻳﻘﻴﻦ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺪﺍﻧﺠﺎ ﻣﻰﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺑﻜﻠﻰ ﺧﺮﻗﻪ ﻣﻰﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﺯّﻧﺎﺭ ﻣﻰﺑﻨﺪﺩ، ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﻣﻰﺁﻳﺪ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻟﺎﻧﺒﻴﺎء ﺍﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ:
...
ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﻠﻚﺍﻟﻤﻮﺕ ﺩﺭﺑﺰﻧﺪ
ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ،
ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺷﻌﺮ، ﻏﺒﺎﺭ ﻣﻮﺳﻴﻘﻰ ﺳﺖ!
ﻭ ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻟﺎﻧﺒﻴﺎ ﻣﺎ، ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ! ۲
   ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﺷﻌﺮ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﻛﺮﺩ. ﺍﮔﺮ ﻧﻤﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻌﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﻤﺮﺯ ﻧﻴﺰ، ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺗﻔﺎوﺗﻬﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﻓﺖ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ، ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﻛﺮﺩ، ﺍﻳﻦ ﭼﻬﺮﻩ، ﻳﻌﻨﻰ ﺷﻌﺮ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯﻯ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ.
  ﺷﻌﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ، ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﭘﻴﺶْ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺴﺮﻭﺩﻫﺎﻯ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎﺋﻰ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻧﻮ، ﻣﺜﻠﺎً ﺩﺭ ﺷﻌﺮ "ﻓﺮﻭﻍ" ﻭ "ﺍﺧﻮﺍﻥ" ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻧﻰ ﺟﺪﻯ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩﺍﺵ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ، ﺩﺭﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻝﻫﺎﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ، ﺑﻪ ﻟﺤﺎﻅ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﻫﻤﺍﻣﻴﺰﻯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ، ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩﺍﻯ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﻀﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺷﻴﺐ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻰ ﺍﺑﺘﺪﺍﺋﻰ ﻭ ﻣﺒﺘﺬﻝ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﺴﻤﻰ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ، ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﺎﻡ ﻭ ﺍﺑﺘﺪﺍﺋﻰ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺑﻰﭘﺮﻭﺍﺋﻰ ﺩﺭ ﻛﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻫﺎﻯ ﺷﻌﺮ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ، ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺍﻯ ﺷﻌﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ. "ﻣﻴﺮﺯﺍﺁﻗﺎ ﻋﺴﻜﺮﻯ"، ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۹ "ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻛﺘﺎﺏ" ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻟﻪﺍﻯ ﺑﻠﻨﺪ، ﺭﻭﺷﻤﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﻰ، ﺷﻌﺮ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﺷﻜﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺯﺍﻭﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻮﺷﻜﺎﻓﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭ ﻧﻜﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﻮﻡ: ﻳﻜﻰ ﺍﻳﻨﻜﻪ "ﻣﺎﻧﻰ" ﺩﺭ ﺑﺤﺚ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ، ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭﭼﻮﺏ ﺷﻌﺮ ﻛﻠﺎﺳﻴﻚ ﻓﺎﺭﺳﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ "ﻓﺮﻭﻍ" ﻳﺎﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻐﺰﻟﻰ ﻧﺎﺏ ﻭ- ﺑﮕﻮﺋﻴﻢ- ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺎﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺳﺮﻭﺩﻩﺍﻧﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﺎﻥ "ﺭوﻳﺎ ﺣﻜﺎﻛﻴﺎﻥ" ﻭ "ﭘﺮﺗﻮ ﻧﻮﺭﻯﻋﻠﺎء". ﻧﻜﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ "ﻣﺎﻧﻰ" ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ:
"... ﺍﻏﻠﺐ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺟﺎﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﻣﺪﺍﺭ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻭ ﺷﺨﺼﻴﺖﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ ﺳﻨﺘﻰ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺷﻜﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ (ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻌﺮ ﺗﻐﺰﻟﻰ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ) ﻳﺎ ﻛﺎﺭﻯ ﻧﻜﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﻭﻳﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪﺍﻧﺪ..."
ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﻴﺰﺗﺮﻳﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ (ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻣﻌﻤﻮﻝ) ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯﻯ ﺭﺍ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻰ ﺳﺮﻭﺩﻩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻭ ﺷﺨﺼﻴﺖﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻴﻂ ﺳﻨﺘﻰ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺷﻜﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﻫﻢ، ﺍﻏﻠﺐ ﺷﻌﺮﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻭﭼﻮﻥ ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ، ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻰﺁﻳﻨﺪ، ﻣﺘﻌﻠﻘﻨﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ. ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ، ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻳﺎ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺑﺮﻭﻧﻤﺮﺯ ﺭﺍ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﺍﺧﻴﺮ ﺧﻮﺩ "ﻣﺎﻧﻰ" ، "ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺧﻮﺋﻰ"، "ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﻧﻮﺭﻯ ﻋﻠﺎء"، "ﺭﺿﺎ ﻣﻘﺼﺪﻯ" ﻭ... ﺳﺮﺍﻍ ﻛﺮﺩ.
ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ (ﻣﺎﻧﻰ) ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻡ:
...
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪﺍﺵ ﺑﺮﭼﻴﺪﻡ،
ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﭘﻴﻜﺮ ﺷﺎﺩﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺣﺴﻰ ﮔﻨﮓ
ﻛﺎﻭﻳﺪﻣﺶ.
ﭼﻪ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﻰ ﺩﺍﺷﺖ
ﻟﻴﻤﻮﻯ ﺑﺎﻍ ﻧﻴﻤﺮﻭﺯﻯ! ۳
ﻳﺎ:
ﭼﻮﻥ ﭘﺮﭼﻤﻰ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮﭼﻢ ﻧﺴﻴﻤﻰ.
ﺯﺍﻥ ﭘﺲ ﻓﺮﻭﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩ
ﺑﺮ ﺁﺏ ﻣﻰﮔﺴﺘﺮﺍﻧﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻮﺝ ْ- ﭘﺮﺩﻩﺍﻯ.
...
ﻣﻪ ﻭﺍﺭ ﻣﻰ ﺗﻨﻴﺪﻡ ﺩﺭ ﺍﻭ
ﭼﻮﻥ ﺣﺲ ﺑﻰ ﺑﺪﻳﻠﻰ ﺩﺭ ﺟﻤﻠﻪﺍﻯ. ۴
 
ﻧﺴﺮﻳﻦ ﺭﻧﺠﺒﺮ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ.   ﺩﺭ "ﺳﻤﻴﻨﺎﺭ ﺷﻌﺮ ﺗﺒﻌﻴﺪ" ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ "ﻛﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﺒﻌﻴﺪ" ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻛﻠﻦ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

***

ﺍﺳﺪﺭﺧﺴﺎﺭﻳﺎﻥ : ﻟﺤﻦ ﻣﺎﻧﻰ ﺟﺎﻧﻤﺎﻳﻪﻯ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻤﻴﺮﻩﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻯ ﺷﻌﺮ ﺗﻨﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺮﺷﺘﻰ ﻏﻨﺎﺋﻰ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺮﻭ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺩﻫﻨﺪﻩﻯ ﺍﻏﻠﺐ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺟﺎﻯ ﺗﺎﻣّﻞ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﻯ ﺩﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ: ﻋﺸﻖ، ﻣﺮﮒ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴّﺖِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺑُﻌﺪ ﺟﻬﺎﻧﻰﺍﺵ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﻘﻴّﻪﻯ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﻣﻮﺿﻮﻋﻴّﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. ﺩﺭ ﻋﻴﻦِ ﺣﺎﻝ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺗﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻴﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ، ﺷﻜﺴﺖ ﻭ ﻧﺎﻛﺎﻣﻰ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ. ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻭﻳﮋﻩ ﮔﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻓﺘﺮ، ﻏﻨﺎﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﻤﻴﻤﻴّﺖ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪﻯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺷﻌﺮ ﻭ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺘﻦِ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻳﻜﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻛﻤﺘﺮ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺎﺯﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺷﻌﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ، ﻭ ﺍﻭ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺟﻤﺎﻥِ ﻫﺴﺘﻰ، ﺣﺎﻟﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﻰ، ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﮔﻰ، ﺳﻜﻮﺕ ﻭ ﺻﺪﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﺴﺘﺮﻩﻯ ﺟﺎﻥ ﺍﻭ « ﺷﺎﻋﺮ» ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺘﻰ ﻭ ﺷﻮﺭﻳﺪﻩﮔﻰ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺗﻰ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻰ ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ؛ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭﺵ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺭوﻳﺎ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﻳﻞ « ﺩُﺭﻧﺎﺋﻰ ﺣﻜﻴﻢ» ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺩﺭ « ﻓﺎﻧﺘﺰﻯ».
  ﺷﻌﺮ « ﻓﺎﻧﺘﺰﻯ» ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺷﻌﺮﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻭﺩﻳﻌﻪﻯ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺍﺳﺖ، ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﺎ ﺁﻣﻴﺰﻩ ﻫﺎﻯ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮕﻰ ﺍﺯ ﺗﺨﻴّﻞ ﻭ ﺣﺲ. ﺍﻣﺮﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪﻯ ﺁﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﻯ ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ - ﻣﺜﻞِ ﺷﻴﻮﻩﻯ ﺑﻴﺎﻧﻰ ﺳﺎﺩﻩﻯ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﺵ -   ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺎﻥِ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺁﺩﻣﻰ ﺩﺭ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﻗﺎﻳﻖ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪﮔﻰ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶِ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ. ﻭﻳﮋﻩ ﮔﻰﻫﺎﻯ ﻣﺬﻛﻮﺭ ﺧﺎﺹِ ﻃﺒﺎﻳﻊ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻌﺮ ﻣﻠﻜﻪﻯ ﺫﻫﻨﻰ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝِ ﺳﻬﺮﺍﺏِ ﺳﭙﻬﺮﻯ « ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻰﺳﺖ»، ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﮔﻰ ﻧﻔﺲ ﻣﻰﻛﺸﺪ ﻭ ﻫﺮﺁﻳﻨﻪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺗﺶ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻳﺎﺑﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﺮﻧّﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻰﺁﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻌﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺟﻮﺩﻳّﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺣﻀﻮﺭ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏِ ﮔﻮﻳﺶ « ﺩﻳﮕﺮﻯ» ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ « ﺩﻳﮕﺮﻯ» ﺩﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻛﺎﺑﺎﻟﺎ(۱)“ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ؛ « ﻣﺜﻞِ ﻳﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩﮔﺎﻧﺶ» « ﻣﺜﻞِ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﺶ» ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻬﺎﻡﻫﺎﻯ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﻧﺰﺩ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭﺩ:
  « ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﺮﻳﻢ ﮔﺮﻡ ﻣﻰﺷﻮﻯ
ﺑﺎ ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻛﺎﻏﺬ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﻰﺷﻮﻯ.»
                                               ﻗﺼﻴﺪﻩﻯ ﻫﻴﭻ -   ﻫﻮﺍ - ﻫﻴﭻ، ﺹ ۱۸۶
  « دﻳﮕﺮ ﻧﮕﻮ:
ﺳﻨﮓ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻧﻤﻰﺷﻮﺩ!»
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥِ ﻣُﺮﺩﮔﺎنم ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻯ
ﺁﻭﺍﺯﻡ ﻛﺮﺩﻯ
ﺩﺭ ﺩﻫﺎنت ﻛﻪ ﺁﺷﻴﺎﻧﻪﻯ ﻫﺴﺘﻰ ﺍﺳﺖ!
ﺩﻳﮕﺮ ﻧﮕﻮ!
  « ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻰﮔﻮﻳﻢ!»
                                             Yin Und Yang . ﺹ ۴۶
ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﺷﻌﺮ ﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ، ﺷﻜﻞ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻳﺎﻓﺘﻪﺗﺮﻯ ﺍﺯ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺷﻌﺮﻯ ﻣﻌﺎﺻﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻣﻀﺎﻣﻴﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﺎﺋﻰ ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ. ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﻛﻠﺎﻡ ﻣﺎﻧﻰ ﻣﻨﺰﻟﺘﻰ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﻧﻮﻉِ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻭﺩﻳﻌﻪﻯ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ، ﺳﺒﺐ ﺳﺎﺯِ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺩﻟﻴﻞ ﻋﻈﻤﺖ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖِ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ. ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺗﺠﺰﻳﻪﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻴّﺖ ﻭ ﺗﺼﻮﻳﺮﻯ ﻛﺮﺩﻥ ﺟﻬﺎﻥِ ﻧﻬﻔﺘﻪﻯ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻦِ ﺩﻳﮕﺮﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰ ﺩﺭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﻯ ﻣﺎﻧﻰ، ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰ ﺻﺮﻑ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻞ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﭘﻴﻜﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻰﺁﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺗﻦ، ﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﺍﻧﺪ. ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﻯ ﻧﺎﺩﺍﻧﻰ ﻭ ﻏﻔﻠﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﻳّﺖ ﺷﺎﺩﺍﺏ، ﻣﻠﻤﻮﺱ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﺍﺳﺖ.
  ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻦ؟
ﻫﺎ!
ﺷﻦ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﻰ ﺑﻮﺩﻡ،
ﻣﻌﺸﻮﻕِ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
ﻣﺮﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ؟!
ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ!
ﻣﻦ ﻫﻢ، ﻣﻰﺳﺎﺧﺘﻢ،
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺶ ﻣﻰ ﺯﺩﻡ!
ﺷﻦ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻰ،
ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰ، ﻧﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺁﺋﻰ ﻭ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﺷﻮﻯ
ﻭ ﺷﻦ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺷﻦ ﺑﺎﺷﺪ!“
                                     ﻓﺘﺒﺎﺭﻙ ﺍﻟﺎﻧﺴﺎﻥ، ﺍﺣﺴﻦُﺍﻟﺨﺎﻟﻘﻴﻦ! ﺹ ۱۵۰، ۱۵۱
ﺍﺳﺪﺭﺧﺴﺎﺭﻳﺎﻥ: ﺗﺎﺯﻩ ﮔﻰِ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺣﺬﻑِ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ. ماهنامه ی سیمرغ. آمریکا. شماره ۸۹. آذرماه ۱۳۷۹.
و ﮔﺎﻩ ﻧﺎﻣﻪﻯ ﺁﺭﺗﺎ. شماره ۵. ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ۲۰۰۰. ﻛﻠﻦ. ﺁﻟﻤﺎﻥ.
 
 ***
  شمس آقاجانی :   شعر تغزلی شعری نیست که در آن به بیان عواطف و احساسات شخصی (عاشقانه) پرداخته شود . این اشتباهی است که در ادبیات ما و شاید در ادبیات جاهای دیگر ، به تناوب ، رخ داده و می دهد . شعر تغزلی ، فراموشی مفاهیم و درگیری زبان است با مقاطعی حسی از زمان . در چنین مقاطعی زبان به سمت مخفی گاه هایش حرکت می کند ، نه بدان جهت که صرفا لحظات شخصی و خلوت ما را بیان کند بلکه در این شرایط ، این کلمات و ناکلمات اند که با یکدیگر به مغازله می پردازند و لحظات خلوت خود را برملا می کنند . چنین شعری کشاندن زبان است به جاهایی که به طور معمول و در بیان روزمره ، در مورد آنها سکوت می کند . این امر حاصل نمی شود مگر اینکه شاعر خود را از شر بیان گری خلاص کند یا آن را در پرانتز بگذارد تا تغزل بتواند تکنیک خود را به شکرانه این رهایی کشف کند. آن اشتباهی که گفتیم غالباً در ادبیات رخ می دهد از اینجا ناشی می شود که اغلب شاعران تغزل را در حوزه ی بیانگری جستجو می کنند و تکنیک را در پرانتز گذاشته اند ، یعنی دست بالا به بیان یک صحنه یا وضعیت ـ مثلاً عاشقانه ـ می پردازند . حال آنکه بیان می بایست کنار گذاشته شود تا تغزل بتواند رخ دهد.   فرق است بین بیان تغزل و تغزل دربیان. شعرتغزلی شعری است که بیان را به تغزل تبدیل می کند. ( از این نظر گاه آیا اصولاً شعری غیر تغزلی وجود دارد !؟ من درنوشته ای دیگر سعی خواهم کرد با تفصیل بیشتری به این موضوع بپردازم ) به رقص کلمات و روابط عاشقانه آنها با یکدیگر دراین دو بیت از سعدی توجه کنید :
 
کنار سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا   نظر نکنـی یار سرو بـالا را
که گفت در رخ خوبان نظرخطا باشد
خطا بود که نبیننـد ، روی زیبا را
 
       در این جا رابطه ای که کلمات با هم دارند یک رابطه تغزلی است و مفهوم ابیات کاملاً تحت الشعاع این رابطه قرار گرفته است . انگار کلمات با عشوه و طنازی به یکدیگر پهلو می زنند ، شیطنت می کنند و از سر و گوش هم بالا می روند و انگار خارج از عرف دستور زبان و دایره فرهنگ لغات با هم روابط شخصی و خصوصی داشته اند . اتفاقاً مفهوم این دو بیت و تصویری که در آنها به کار رفته ـ حتی نسبت به آن زمان هم ـ نه تنها چیز بدیع و فوق العاده ای نیست ، بلکه بسیار عادی نیز به نظر می رسد .
       سطرهای شعر« حکایت آن بیت » چنین حکایتی دارد و مانی در این شعر به وسواس زبان دچار شده است :
 
حافظه برود گم شود،
پوست شعله های سپید برکشد،
سایه ی آدمیان پودر شود با آب برود
انگشتانمان خود سرانه درهم شوند
تنپوشم ولم بکند        برود با آب به جهنم!
 
  شاعر در تمام سطور، از اول تا آخر، درحال امر کردن است : باشد ، بنوشد ،   بخواند ، بسته شود ، مست باشند ، بنوازد ، برکشد و … اما همه اینها تنها ظاهر قضیـه است. او آگاهـانه تـحـکم نمی کند، بلـکه مجبور می شود که امر کند . در این لحظه تغزلی ، جهان آن چیزی نیست که هست بلکه آن چیزی است که آن لحظه می خواهد و تحمیل می کند . زبان در لحظه تغزلی خالق مطـلق است ، پس جهـان درونی شعر را آنگونه که می خواهد شکل می دهد . به همین دلیل است که می بینیم در عین ظاهر تحکمی سطرها ، جریانی از خواهش و تمنا در اغلب سطور موج می زند . تنها در چنین لحظاتی است که مرزهای بین خواهش و امر و آرزو در هم می ریزد :
 
لیلی من مجنون تو را ببوید، ببوسد       به دهان گیرد
      مجنون تو در لیلی من جای بگیرد        برقصد   
(بذار گوشوارهامو دربیارم!)
 
که در جاهایی از شعر این در هم ریختگی مرزها به اوج خود می رسد :
 
من خوشه ی ذرت   تو را در خود نهان کنم   
من آب باشم          که هستم       انحناهای تو را پرکنم
تو ماهی باشی           که هستی!        خالی های مرا بپیمائی  
 
حتی بیت نباشیم،
مصراع هم نه
یک کلمه باشیم:
«عشق» یا «معاشقه» یا «معشوق» یا هرچه تو بگوئی!
 
و           « مرده شور         ترکیب فکر را ببرد »
و           « واهمه             چون حلزونی زیر پا له شود » .
 
        اتفاق مهمی که در این میان می افتد این است که   این شعر ، تغزل را از بیان احساسات و عواطف شخصی به سمـت اجرای زبانشناخـتی اش می کشاند . به خصوص در جاهایی که روال در حال عادی شدن سطرها را، برخی عبارات قطع می کنند. عباراتی که به ناگهان می آیند و، کل شعر را به درون پرانتز می کشانند : ( بذار   گوشوارهامو در بیارم ! )
در درون این پرانتز، زبان فارسی همواره سکوت کرده است . آیا قرار است این سکوت شکسته شود !؟
 
شمس آقاجانی : حافظه برود گم شود! نقد بر شعر : « حکایت آن بیت». چاپ نخست در ماهنامه ی ادبیات و فرهنگ. شماره ۱۷. آذرماه ۱۳۸۰
 
 ***
قاسم امیری : مانی بی هیچ تردید و چانه زدنی بر مسند شعر ایران یله داده است. او هم رویا و آبروی کلام است و هم کاشف و فاتح آن. اوشاعری ست که هم در طول و عرض روزگارش حضور دارد- و چراغش در بلندا می‌سوزد - و هم در ساحت کلام و جادوی شعر به حیات جاودانه خیمه برافراشته است. او خلخالی است بر پای روسپی مطرود، و نیز زهر نیشخندی به جاه و شوکت صاحبان باد و کف. افزون بر این او شاعری ‌ست که با ذات اشیاء و گرد و غبار معلق هزار ساله‌ی عاشقان هم‌سرشتی دارد. با دل و نای مشترک... موجودیت مانی و شعر او دهان طاقباز و خمیازه کش عصر را گل می‌گیرد و نیز فکهای هرزه و جونده ی کلام را. اگر این سیاره ی   چرکین به خیال و فرزانگی مانی آراسته نگردد چه باک که ما شعر وی را پیش روی داریم. دروغ است؟ باشد! که   دروغِ شکوهمند او بسی والاتر از عقل فربه‌ ماست.
  قاسم امیری. پیک همدان. زمستان ۱۳۸۱. ماهنامه ادبیات و فرهنگ. بهار۱۳۸۲
 
 ***
 
شاداب وجدی : هم نسلهای من با شعر مانی از راه کتاب جمعه ی شاملو آشنا شدند و بعد انتشار مجموعه ی «خطابه از سکوی سرخ» بود که جای این شاعر جوان را در میان شاعران بعد از نسل فرخزاد و سپهری و شاملو باز کرد. از انتشار کتاب «خطابه از سکوی سرخ» ۱۵ سال و از انتشار شعرهای آن به طور پراکنده   بیش از ۲۲ سال   می گذرد و مانی همچنان پرکار و جستجوگر، یکی از امیدهای شعر معاصر فارسی است. او نشان می دهد که دوری از ایران هیچ گونه تأثیر منفی بر زبان شعرش نداشته است. بیان مانی که در مجموعه های نخستین او گهگاه رنگهائی از شعرهای شاملو داشت از آن سبک و سیاق فاصله گرفته و مستقل شده است. گذشت زمان، رگه هائی از تفکر فلسفی را برای شعر مانی به ارمغان آورده و دوری از زادگاه، دید او را وسیع تر و جهانی تر کرده است.
 
شاداب وجدی.ماهنامه ی الکترونیکی «ادبیات و فرهنگ» شماره ۲۷. تابستان ۱۳۸۱
 
***

محمدعلی شاکر : شعر مانی به رغم دوری از وطن وجای گرفتن درتبعید ، اما گویی در بطن حوادث ورویدادهای وطن سروده می شود واین حاصل تعلق خاص ایشان به جهان فکری سیالی ست که متعلق به ذهنیت تازه ومتعهد ایشان است .   شعر مانی خصوصیات شعری خویش را داردکه پیش می رود ومرز ومحدودیت نمی شناسد .
 
ماهنامه ی سیمرغ. شماره ۱۰۱. زمستان ۱۳۸۱
 
***

داریوش مرزبان :   ﻣﺮﻭﺭ ﻫﻤﻪﻯ ﺍﺷﻌﺎﺭ مانی، ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺯزﺍﻳﻰ ﻭ ﺣﻴﺎﺕ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮﺟﻬﻰ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﻨﻜﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺑﺼﻮﺭﺗﻰ ﺗﺼﻨﻌﻰ ﻭ ﺁﻛﺎﺩﻣﻴﻚ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺼﻮﺭﺗﻰ ﺧﻮﺩﻛﺎﺭ ﻭ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻥ ﺷﻌﺮﺵ ﭘﻴﺶ ﻣﻰﺑﺮﺩ.
 
داریوش مرزبان.فصلنامه ی قلم. سوئد. سال ۱۳۷۸
 
***

قاسم امیری : مانی بی هیچ تردید و چانه زدنی بر مسند شعر ایران یله داده است. او هم رویا و آبروی کلام است و هم کاشف و فاتح آن. اوشاعری ست که هم در طول و عرض روزگارش حضور دارد- و چراغش در بلندا می‌سوزد - و هم در ساحت کلام و جادوی شعر به حیات جاودانه خیمه برافراشته است. او خلخالی است بر پای روسپی مطرود، و نیز زهر نیشخندی به جاه و شوکت صاحبان باد و کف. افزون بر این او شاعری ‌ست که با ذات اشیاء و گرد و غبار معلق هزار ساله‌ی عاشقان هم‌سرشتی دارد. با دل و نای مشترک.
قاسم امیری. هفته نامه ی پیک همدان. زمستان ۱۳۸۰
 
***

محمد تقی لطفی: اشعار و سروده های مانی، چه آنها که در وطن سروده شده و چه آنهایی که بعد از مهاجرت او نوشته شده اند همگی دارای یک خاصیت ویژه و تا حدی منحصر به فرد هستند: بازتاب هوشمندانه یا نابه خود آگاه المنتهای بومی در شعرها و نوشته هائی که مرزهای جغرافیائی و فکری را پشت سرمی گذارند. مانی در سروده ها و نوشته هایش از «موقعیت» و «وقایع» ای که در آنها بربالیده فاصله نمی گیرد ، بل که آنها را به نیروئی برای حیات، حرکت و آفرینش ادبی تبدیل می کند. در آفریده های پرشمار او ، تکیه بر «موقعیت» و راه گشودن شهودی به هستی   حضوری غیر قابل انکار دارند. او وقعیت و موقعیت را با خیال و تخییل هنری به هم می آمیزد تا ساحت های آشکار و پنهان هستی را با صداقت و صمیمیتی شاعرانه در برابر ما بگشاید .
محمد تقی لطفی : ماهنامه ی سیمرغ. بهار ۱۳۸۱. آمریکا
مانی با این شگردهای زبانی ، فضائی شاعرانه بوجود می آورد که لازمه ی شعر ناب است و شعری می آفریند که زائیده ی هیجانهای عاطفی و پرواز اندیشه است و نه تنها میان یک ایده. در شعرهای مانی همواره یک نوع پویائی را می بینیم. چه از نظر بیان که سطوح مختلف زبان را تجربه می کند، و چه از نظر محتوای شعر. در مجموعه ی «سپیده ی پارسی» می بینیم که مانی در پی جداشدن از باورهای قدیم و تشنه ی افقهای تازه است... مانی همواره در جستجو است و در جا نمی زند. شعرش همواره در تحول است. هم از نظر محتوا و هم از نظر کاربرد زبان. خواننده ی شعر مانی درکنار ترکیبات کهن کم کم به عبارات و جملاتی برمی خورد که از میان زبان روزمره ی بسیار خودمانی انتخاب شده اند.
                                      شاداب وجدی. سیمرغ. شماره ۱۰۱ و ۱۰۲. آمریکا. تابستان ۱۳۸۲
 
***

حسن گوهرپور : یکی از بن مایه های اصلی و سازنده ی شعر " مانی" تخیل است، تخیلی کنکاش گر و نوجو که قصد دارد راه های ِ ناپیموده را بپیماید و افق های نادیده را ببیند، تخیلی که بنابر تربیت اَش نمی تواند فعالیت نوجویانه ی خود را برای ارتباط دادن عناصر مختلف طبیعت یا انسان کنار بگذارد، حال این تخیل گاهی به بیانی توصیفی می رسد و توصیف گر می شود، اما توصیف گر نه به معنای اینکه تبدیل به یک گزارش گر صحنه یا موقعیت شود، بلکه توصیف های او شاعرانگی و شعریت شعرها را نمی خورد و واژه ها را نمی کشد، بلکه با توانمندی ای که " مانی" در شناخت حس و عاطفه ی مخاطب و از همه مهمتر بار روان شناسی ِ واژه ها و توانایی واژه ها برای انتقال این حس ها دارد به نوعی شعرش آفریده می شود که واژه ها به طور دیکتاتور مأبانه ای حاضر نشود، بلکه جوششی عاشقانه آن ها را بیرون بریزد.
                   حسن گوهرپور. پیک همدان. ویژه نامهء مانی. زمستان ۱۳۸۲
 
***

کاظم سبزی : بطور کلی اشعار مجموعه ی " ستاره در شن" همه این خصوصیات را دارا هستند. این در هم تنیدگی های شاعرانه، نفی شدن عناصر توسط همدیگر و دوباره به هم پیوستن شان، زبانی نرم و لطیف، و تا گونه ای آرکائیک، و مضمون هایی آمیخته با دردی پنهان در اکثر کارهای این مجموعه دیده می شوند. در هر حال " ستاره در شن" وقتی " شعر در گردباد است" کورسوی امیدی می تواند بود تا باور کنیم چیزی به اسم " شعر سالم" هنوز هم وجود دارد.
                 کاظم سبزی. پیک همدان. زمستان ۱۳۸۲
 
***

محمد صدیق : ﺩﺭ کتاب   ﺧﺸﺖ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻛﻪ ﺩﻭ ﺳﻤﺒﻞ ﺍﺳﺘﻘﺮﺍﺭ ﻭ ﺑﻴﺜﺒﺎﺗﻰ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎﻯ ﺑﻨﻴﺎﺩﻯ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﺨﻮﺑﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ، ﻭ ﺑﻴﺜﺒﺎﺗﻰ ﻭ ﺷﻜﻨﻨﺪ ﮔﻰ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﻭ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪء ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﻛﺎﺭﻳﻬﺎ ﻭ ﺗﻀﺎﺩ ﻫﺎ ﺑﺪﮔﺮﮔﻮﻧﻴﻬﺎﻯ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻰ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻯ می اﻧﺠﺎﻣﻨﺪ ﺑﺨﻮﺑﻰ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﻳﺎﻟﻮﻙ ﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻛﻮﺷﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻤﺤﺘﻮﻯ ﻫﺎﻯ ﺳﻴﺎﺳﻰ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻛﻪ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎﻯ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺭﺗﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻣﺘﺎﻓﻮﺭﻳﻚ ﺍﺷﻌﺎﺭﺵ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﻨﺪ . ﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﻜﺎﻟﻤﺎﺕ ﻭ ﮔﻔﺘﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺩﺷﻨﺎﻣﻬﺎ ﻭ ﺗﻀﺎﺩﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺸﺖ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ، ﻣﻜﺎﻧﻴﺰﻡ ﻫﺎﻯ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻴﭻ ﻗﺎﻟﺒﻰ ﺑﺠﺰ ﭘﺎﺭﺍﺩﺍﻳﻤﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪء ﻋﺎﻣﻴﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻛﻴﻔﻴﺖ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﻯ ﺩﺍﺩﻩ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻥ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺎﻣﻴﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺧﻠﻮﺹ آﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﺧﺼﺎﻳﺺ ﻭﻳﮋﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﻳﺸﻰ ﺭﺁﻟﻴﺴﺘﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ. ﻛﻮﻟﻮﻛﻮﺁﻟﻴﺰﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺷﻴﻮﻩء ﻧﮕﺎﺭﺵ ﺯﻧﺪﮔﻴﻨﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺎﻧﻮﺱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩء ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﻳﺘﺶ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﻛﺎﻣﻠﺎ آﺷﻨﺎ ﺍﺳﺖ. ﺧﺸﺖ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻳﻚ ﺍﺛﺮ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺭآﻟﻴﺴﺘﻰ، ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﺳﻤﺒﻠﻴﺰﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻧﻪ ﻳﻚ ﺷﺎﻋﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ آﻥ ﺑﺪﺍﻋﺖ ﻭ ﺗﺎﺯﮔﻰ ﺷﻴﻮﻩء ﻧﮕﺎﺭﺵ، ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﻣﺘﺎﻓﻮﺭﻳﻚ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﻋﺎﻣﻴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ.
     محمد صدیق.ایرانزمین. ﻣﻮﻧﺘﺮﺍﻝ ﻣﺎﺭﭺ ۲۴ ﺳﺎﻝ ۲۰۰۲    
مرید میرقائد : عسگری در بیان مفاهیم و بارهای عاطفی خود، زیباترین حالت معنا را وقتی نمایان میسازد که دلی غمین دارد. و غم انگیزترین حالت معنا را زمانی نشان میدهد، که از شادی و سرخوشی لبریز مینماید:
                                         مرید میرقائد. تهران . سال ۱۳۵۵. نگین
 
***

ﺟﻮﺍﺩ ﺍﺳﺪﻳﺎﻥ: (ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ)
ﻣﺎﻧﻰ، ﻗﺎﺩﺭ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ، ﺍﺯ ﮊﺭﻓﺎﻯ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦِ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﻯ ﻣﺴﻜﻮﺕ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺣﺴﺎﺱﻭﻋﺎﻃﻔﻪﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺰﺩ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺁﻥ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭﺩ.

***
ﺍﺳﺪ ﺭﺧﺴﺎﺭﻳﺎﻥ (ﺩﺑﻴﺮ ﺗﺤﺮﻳﺮﻳﻪ ﺟُﻨﮓ ﻗﻠﻢ):
ﺷﻌﺮ ﻣﺎﻧﻰ ﺷﻌﺮ ﺗﻔﻜّﺮ، ﺭﻧﺞ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﮊﺭﻓﺎﻧﮕﺮﻯ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻛﺸﻒ ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕِ ﺷﻰء ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺍﻳﻦﻫﺎ ﻭ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﻛﺮﺩﻥِ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﻨﺎﻯ ﻭﺍﮊﻩﮔﺎﻧﻰ ﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﭘﻴﺶ ﭘُﺮﺑﺎﺭﺗﺮ ﻣﻰﺷﻮﺩ.
ﺩﺭ "ﺳﭙﻴﺪﻩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ" ﺑﺎ ﺷﻌﺮﻯ ﺭﻭﺑﺮﻭﺋﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺯﺍﻭﻳﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﻢ ﻧﻮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﺎ ﺷﺎﻋﺮﻯ ﺳﺮ ﻭ ﻛﺎﺭ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺻﻴﻘﻞﺧﻮﺭﺩﻩﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﻇﺮﻳﻒﺗﺮﻳﻦ ﺍﺑﺰﺍﺭﻫﺎﻯ ﺷﻌﺮﻯ ﺍﺯ ﮊﺭﻓﺎﻯ ﺟﻬﺎﻥِ ﺩﺭﻭﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺩﻳﻨﻪﺷﺪﻩﻫﺎﻯ ﮔﺴﺘﺮﻩﻫﺎﻯ ﻫﺴﺘﻰ ﺧﺒﺮ ﻣﻰﺩﻫﺪ. ﮔﻮﺋﻰ ﺍﺑﻌﺎﺩﻯ ﺍﺯ ﺭﻭْﻳﺎﻫﺎﻯ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻤﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﻩﮔﻰ، ﺑﺮ ﺍﻟﻮﺍﺡِ ﺑﺎﺭﺍﻥﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻯ ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﻭﺍﻧﻬﺎﺩﻩﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥِ ﻓﺮﺷﺘﻪﻯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺩﺭﺁﻳﺪ.

***
ﻋﻠﻰ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺪﻳﺮ ﮔﺎﻫﻨﺎﻣﻪﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﺰﻣﻴﻦ :
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻯ ﺳﭙﻴﺪﻩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﺍﺩﺍﻣﻪﻯ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﻧﻴﻜﻮﻯ ﺗﻮﺍﺯﻧﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﻨﺠﻴﺪﻩ، ﻣُﻮﻓﻖ ﻭ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺟﻨﺒﻪﻯ ﺍﻓﺮﺍﻃﻰ ﺩﺭﻭﻥ ﻭ ﺑﺮﻭﻥﮔﺮﺍﻳﺎﻧﻪﻯ ﺷﻌﺮ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻰﺩﻫﺪ.
ﻣﺤﻤﺪﺗﻘﻰ ﻟﻄﻔﻰ (ﺷﺎﻋﺮ) :
ﺩﺭﺧﺸﺶ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ، ﺷﺎﺩﺍﺑﻰ ﻭ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺭﻫﻤﻪﭼﻴﺰ، ﻧﻮﺳﺘﺎﻟﻮﮊﻯ ﺩﺭﺷﻌﺮﻣﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻭﺋﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﻭ ﭘﻮﻳﺎﺋﻰ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
***
ﺩﻛﺘﺮ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﻣﻴﺮﺁﻓﺘﺎﺑﻰ (ﺳﺮﺩﺑﻴﺮ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪﻯ ﺳﻴﻤﺮﻍ):
ﺑﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺷﻠﻌﺮﺍﻧﻰ ﭼﻮﻥ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﻭ ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﻭ ﻣﻬﺪﻯ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺛﺎﻟﺚ ﻭ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺁﺗﺸﻰ ﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺧﻮﻳﻰ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﻰ ﺳﭙﺎﻧﻠﻮ، ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﻦ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺷﻌﺮ ﻭ ﻃﻨﺰ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﻳﺶ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺘﻮﺩ...ﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﺎﺯﻩﺗﺮﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ (ﺳﭙﻴﺪﻩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ) ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎﻳﻰ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪﻫﺎﻯ ﺍﻭﺝ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

***

ﻋﺒﺎﺱ ﺷﻜﺮﻯ (ﺳﺮﺩﺑﻴﺮ ﻣﺠﻠﻪﻯ ﺍﺩﺑﻰ ﺁﻓﺘﺎﺏ)
(ﻣﺎﻧﻰ) ﺁﺷﻜﺎﺭﺍ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﺑﺨﺶ ﻫﺴﺘﻰ ﻣﻌﺮﻓﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﻭﺍﻣﻰﮔﺬﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﻛﻨﺶ ﻫﻢ، ﭼﺮﺍﻳﻰ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﮕﻰ ﻛﻨﺶ ﻗﺒﻞ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﺪ، ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻓﻀﺎﻯ ﺁﻥ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﻭ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﻰﺑﺨﺸﺪ. ﺭﺧﻮﺕ ﻭ ﺣﻴﺮﺍﻧﻰ ﺑﻨﺪ ﭘﻴﺶ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺎﻳﺎﻧﻰ، ﺳﺎﻳﻪﻫﺎ ﻛﻪ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎﻧﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻌﺮ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ.





www.nevisandegan.net