مانی
بازآ به شادکامی و شیدائی!
تاريخ نگارش : ۲۱ دی ۱٣٨۷

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

نقاشی از رضا سپهداری
میرزاآقا عسگری . مانی
 
          پیشتر هم نوشته بودم که در جوانی، سرودن شعر را با غزل و مثنویهای کوتاه آغاز کردم. اما بزودی به شعر موزون نیمائی، و سپس به شعر آزاد رسیدم. از وقتی باور یافتم که وزن، ردیف و قافیه در شعر اموری عَرَضی هستند و نه ماهَوی، شعرهایم را با آزادترین فرمها نوشتم. با این همه، در ۴ دههی گذشته هرگاه پیش آمده، غزل، دوبیتی یا مثنویهای کوتاهی نوشتهام اما کمتر به نشرشان اقدام کردهام. در زیر یکی از آن غزلها را میخوانید.



 
بازآ به شادکامی و شیدائی!

 
با من بگفت آینه: «تنهائی!
درخود نشسته، تارَکِ دنیائی!
سر درنهفتِ خویش فروهِشته
گمگشتهای زِ پهنهی پیدائی.
بُهتات چنان روان و فراوان که،
دریاش نیست طاقتِ گنجائی.
افسوسخوارِ رفتهی خویشی
درماندهی همینک و فردائی
از خود درآی، چون که چنین درخود
نفزائی و همیشه بفرسائی
یکسان مباد و نیست جهان، باری
گردنده است گُنبدِ مینائی
پیوسته پوستوار به نو آرد
رخشان شود به پهنهی زیبائی
ما چیستیم رویِ تنِ هستی؟
خطی ز آه ، و گاه ز آوائی
پیوسته جان قرینِ حقیقت باد
جز این مباد باد و مبادائی
تا چند غمگُساری و میمانی
بازآ به شادکامی و شیدائی!»
 
برخاستم، از آینه برداشتم
خود را و هرچه بود ز دانائی!
 
۱۳۶۷
 





www.nevisandegan.net