مانی
مانی: شب شکسته بلور
تاريخ نگارش : ٣ آذر ۱۴۰٣

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

شب


شبِ شکسته‌بلور




شب ِشکسته بلور
فراز این قله به کار نمایش پروردگار است.
خواهم گفت کدام پروردگار!

کِش و واکِش کهکشان بالای ستیغ همانا:
هم‌آغوشی مشی و مشیانه،
هم‌آمیزی ابلیس و مزدا
هم‌نوایی تاریکی و روشنایی‌ست.

روی تنِ نزدیک‌ترین ستاره می‌‌نویسم:

-«تا دوست بتوانی داشتن
تا مهر بتوانی ورزیدن
تا چکامه بتوانی سرودن،
روی این قله‌ی دور
زیر این شبِ شکسته بلور
لای پرهای خنک نسیم
بباید آرمیدن
بشاید ‌اندیشیدن
با کیهان یکی شدن!»

بلورِ شکسته
روی پرده‌ی سیاه این شب آرام.
پرهای خنک سیمرغ روی سینه‌ام.
تکه‌های بلور را از فضا می‌‌گیرم
در دهانم می‌‌گذارم
در شعرم می‌‌ریزم.

اگر این شب را، به زیبایی، من نیافریده‌ام
این شب اما، به ناآگاهی، آگاهی مرا آفریده‌ست.

کمرگاهِ شب چه نرم و خَم‌پذیر است!
سُرین این ستاره چه صاف و آسوده است!
سُریدن این شهاب چه شورانگیز است!

در این نمایش‌گاه،
خوشا که چندگاهی‌ست
دو پرده‌ی بام‌گاه و شام‌گاه را از جلوی شب کنار زده‌ام.
.

بلور شکسته، روی پوستِ شب
شعر شکسته در نهان‌ام.
چه خوب که ماه نیست
تا بدرخشد و تماشاگاه را کم‌رنگ کند.
چه خوب که ماه در چاهی ناپیدا درمانده، می‌‌آهد!
و این بی‌کرانگی‌ی تاریکی
تکه‌های بلور را نمایانده
و با تمام رمق عاشقانه‌اش
بر این بلندا کِش و واکِش می‌‌رود.
خورشید که برآید
پروردگار از صحنه بیرون می‌‌رود
دو پرده‌ی آبی‌رنگ به هم می‌‌رسند
و من با پرهای سیمرغی‌ام
به جهان راستین
به راستینه‌گی جهان بازمی‌گردم.

شبِ شکسته بلور،
سیمرغ ِ پراکنده پَر،
و پروردگاری که شعر می‌‌نویسد!

<><>

برگرفته از کتاب شعرم: از باستان تا آستان





www.nevisandegan.net