|
مانی
همزمانی در ناهمزمانی. سرودهی مانی
تاريخ نگارش :
۱ مهر ۱۴۰۱
|
|
همزمانی در ناهمزمانی
در هم آنی که
آنان پوست شعر مرا غلفتی می کَندند،
و واژه هایم را در آرواره شترها له می کردند،
من در سرزمینی دیگر
هم شاعر بودم، هم شعر و هم شعرخوان.
همچنان که زهدان مادرم را برای یافتنم می دریدند
و ستون فقرات پدرم را می پیچاندند تا شکسته شوم،
در سزمینی دیگر،
هم شاهنامه بودم، هم کاوه نامه، هم خدای نامه.
ساده نبود، نیست در سرزمین خود زاده شدن
با مردم خود زیستن
و اکسیژن حماسه را تنفس کردن.
ساده نبود زیر پَرِ همای خود بیدار شدن.
ازین روی
پیش از آن که در اشتهای زمین گم روم
یا در دهان مرگ، گوارده آیم،
در سرزمینی دیگر
هم زمین بودم، هم خوشه گندم، هم باران.
هم کاغذپاره ای در پیاده رو بودم،
هم بیتی نگاشته از ناصرخسرو بر آن
هم گام های زمختی که خشماگین بر کاغذ می کوبید.
ملخ هایی که از کتابی پوسیده بیرون زده بودند
سرزمینم را گورستانی کردند
با میلاد برج ها و برج فرامین کپک زده.
قصاب، پنجه اش را
در گلوی دلبندم می چرخاند
تا نام پنهان شده مرا بیابد.
همزمان
در سرزمینی دیگر، پشت یک میکروفون
هم گلو بودم، هم سپیده و هم گلبانگ.
خودِ خودم بودم
بی نیاز به ساقه های نارس و شکسته گندمزار
بی نگاه به خوشه های خمشده در برابر توفان
بی اعتنا به رژهی دوزیستان
در برابر پیشوای پَستان.
آنگاه که آنان
سطرهای شعر مرا تکه پاره
و عینکم را زیر چرخ تانکهاشان له می کردند،
در سرزمین بزرگمهر
هم شاعر بودم، هم شعر و هم شعرخوان.
همانجا، همانگاه
در ژرفای زهدان مادر
در آواز استخوان های پدر
و درگلوی معشوقم درمیهن
نُت هایم را آرایش می دادم
برای سنفونی سپیده در گلوی خروس.
۰۱.۰۸.۲۰۱۴
<><><>
از کتاب شعر «گزارش گمان شکن» میرزاآقا عسگری مانی.