مانی
«ایران شکست ناپذیر است!»
تاريخ نگارش : ۲۴ دی ۱٣۹۵

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

بسیار می شنویم که: «ایران شکست ناپذیر است!» آیا براستی چنین است؟


مردم ایران نسل به نسل آمده و رفته اند، می آیند و باز خواهند رفت. هریک از این نسل ها یا با خون دل؛ خشتی در بنا و بنیان میهنمان بکار زده یا با پیکری خونین زیر آوار ویرانه هایی که دشمنان برونمرزی در ایران برپا می کردند دفن شده است. گفته می شود فرهنگِ سازگاری ایرانیان بسیار بالاست. خوب؛ کسی که زورش به لشگریان بیگانه و مستبدان داخلی نمی رسد غیراز «سازگاری» که معنای دیگرش «تسلیم» است چه می تواند بکند؟! البته در. پس این واژه‍ی سازگاری، نه «فرهنگ سازگاری» بل که «فرهنگ تسلیم و رضا از روی ناچاری» نهفته است. (بیچاره آن دلیران و گروه های کم شماری که همواره پایداری کرده و فدا شدند! یادشان جاودانه باد)

از ۱۴۰۰ سال پیش که لشگر عمر و علی ایرانیان را از نظر نظامی شکست دادند، کمتر ایرانی ای می توانست باور کند که آنها بیش از چند دهه بتوانند در ایران باقی بمانند. اما ۱۴ سده است مانده اند و پیدا نیست که تا کی خواهند ماند؟ این چیرگی و ماندگاری؛ کیان و فرهنگ ایرانیان را به آرامی در خود گوارد، هرچند که ایرانیان هم در جایگاه «بنده ، موالی ، بیعت کننده و خدمتگزار» کم و بیش آداب زندگی وحکومت داری را به آن عرب ها، و سپس به مغولها؛ ترکان سلجوقی، عزنوی و تیموری یاد دادند. ما نخست گوارده شدیم و سپس اسلام ناب محمدی را تا انتها گواردیم و از آنِ خود کردیم ، درواقع امتِ اسلام شدیم!

از آن پس ما به دو گروه نابرابر بخش شدیم:

امت اسلامی که بیشترینه ی مردم یا به گفته ای «توده ها و عوام الناس» را تشکیل می داد و می دهد.
و ملت که بخش باریک ، کم شمار اما ایرانگرا، فرهنگ آفرین، استبدادستیز و آزادی خواه بود و هست.
«امت» ، فرمانبردار حکومتها و پیرو سازمان مخوف روحانیت بود و هست. اینان خود ابزار سرکوب خود، و «عمله ی ظلم» و ابزار سلاخی و کشتار آن بخش دیگر یعنی«ملت» بودند و هستند. البته مفهوم «ملت» درک و تعریفی نسبتا تازه است و منظور من از آن همانا قشر فرهیختگان، فرهنگ سازان، دلاوران، میهن دوستان و خردمندان در گذشته و امروز است.

با آن که نه افراد و اقشار «امت» همواره یکدست و همسو بوده اند؛ و نه افراد «ملت» ،اما برآیند عملکرد اینان در درازای تاریخ از بنیان همگریز و همستیز بوده و هست.
مردم ایران، فرهنگ ایران، دین و جهان نگری ایرانی شکست های پیاپی خوردند و براستی دیگر جایی برای شکستی دیگر ندارند. چرا؟! برای این که:

دین و آیین ایرانیان که مهری، میترایی، زرتشتی، مانوی و خرمدینی بود نخست به دین اسلام تبدیل شد و در نیمه راه؛ زیر خیمه ی تشییع سرخ علوی رفت. بگونه ای که از میان ۸۵ میلیون ساکنان سرزمین ایران کنونی، شمار زرتشتیان به ده هزار نفر هم نمی رسد. (انقراض!)

زبان پارسی با پایداری سرسختانه اش در برابر زبان عربی، سرانجام تا کمر خم شد آنچنان که حتا شماری از نویسندگان ، دانشمندان و شاعرانش کتابها و رساله هاشان را به زبان عربی می نوشتند. هم اکنون نیز نیمی از واژگان در زبان پارسی، عربی اند. ( یاد فردوسی، اسعد گرگانی، گنجوی، و نیز سردار ایرانی یعقوب لیث جاودان باد که پاسدار زبان نیمه جان پارسی بودند.)

پهلوانی در فرهنگ و زندگی ایرانیان جایگاهی بس والا داشت. پهلوانان که نمونه های درخشانتر مردم ایران بودند نه تنها نگهبان مرزهای کشور بودند، بل که سرنمون هایی برای جوانمردی، پاکیزگی، امانت داری، مردم داری، میهن دوستی و بزرگ منشی بودند. اما آیین پهلوانی زیر فشار «فرهنگ» و دین اسلام و شکست ایرانیان، تبدیل شد به بی فرهنگی ی لاتها، لوطی ها، گنده لاتها، عیاران (نه همه شان)، و وزنه برداران! دیگر در میان اینان نه از گیو و توس و تهمتن و سیاوش خبری بود و هست و نه از بابک خرمدین .

و در چنین وضعیتی پیداست که علی پسر ابی طالب و حُرّ و سعد ابی وقاص بشوند پهلوانان ایرانیان. و در دنیای امروز، پاسداران چفیه برگردن با تسبیح در دست و لکه ی مُهر بر پیشانی، با ریش و کلامی اسلامی – عربی بشوند قهرمانان ایران (در واقع مدافعان حکومت آخوندی و اسلامی)

جهان نگری مِهری، میترایی، زرتشتی ایرانیان جایش را به جهان نگری عربی (اسلام)، عرفان اسلامی و تشییع علوی داد. «فیلسوفان» عارف مسلک، هرچند با اینجا یا آنجای قرائت های دینی یکسره همسو نبودند اما پایه و پایگاهِ اندیشه شان همانا اسلام محمدی شد و هست. (یاد زکریای رازی ، خیام نیشابوی ، فردوسی توسی و کسروی -این تنها ماندگان در زمانه ی خود- جاودان باد)

ستایش گاه ها و پرستش گاه های ایرانی همچون معابد آناهیتا جایشان را به مکه، کربلا، خانقین، حلب، بصره، مشهد، قم ، چاه جمکران و دیگر گورهای اعراب در جای جای خاورمیانه شد و هست. تعداد امامزاده های ایران در سال ۱۳۵۷ خورشیدی ۱۵۰۰ تا بود و سی سال پس از آن یعنی در سال ۱۳۹۰ به ۱۱۰۰۰ تا رسید . یعنی هر سال ۳۰۰ تا اضافه شده. اکنون که در سال ۱۳۹۵ هستیم به نسبت تقریبی ۳۰۰ تا در سال، شمار امامزاده ها باید حدود ۱۵۰۰ تای دیگر زیادتر شده باشد. یعنی اکنون حدود ۱۲۵۰۰ امامزاده در ایران داریم!

آتشکده ها جایشان را به دهها هزار مسجد، امامزاده، مرقد «مطهر»، زیارتگاه، قدمگاه و خانقاه دادند. در این نیایشگاه های تازه و تازی، امت ایرانی (؟!) سر بر مُهری که با خاک کربلا آمیخته شده، رو به نیایشسوی کعبه سجده می رود و زانو میزند، تسبیح عربی در دست، اوراد و آیات عربی می خواند، سوگواری عاشورا، تاسوعا، اربعین، در ابعادی بسیار بزرگتر از جشن های سده و مهرگان برگزار می شوند (نوروز ایرانی جاودان باد)

شهریاری ایرانی به حکومت های اسلامی تبدیل شد. پادشاهان ایرانی جایشان را به سلاطین مسلمان، والیان بغداد، سگ علی (شاه اسماعیل صفوی ملقب به کلب علی بود) ، سلاطین غزنوی، سلجوقی ، صفوی و قاجاری … ودر ادامه به «حکومت اسلامی»، حکومت اسلام ناب محمدی و حکومت امام زمانی دادند. جمهوری اش هم اسلامی شد. شاهزاده اش هم سینه چاک روحانیان، پاسداران و قرآن شد. سلطنت، ودیعه ی الله و شاهانش ظل الله (سایه‍ی الله) شدند.

نام های ایرانی جایشان را به نامهای عربی دادند. بسامد نامهای عربی مانند علی، محمد، عمر، حسین، رضا، زینب و رقیه را با بسامد نامهای پارسی همچون رستم، بابک، تهمینه و گردآفرید بسنجید تا روشن شود کدامشان افزونتر است؟ بسامد نامهای خانوادگی ایرانیان همه اش پیوسته به محمد و امامان عرب شیعه شد: (محمدی، علوی، حسنی، حسینی، زین العابدینی، صادقی،باقری، رضوی، مهدوی، کاظمی، فاطمی، و…)

ایرانشهری جایش را به عرب شهری (ام القرای اسلامی) داد(شهرهایی که با روش و جهان بینی اسلامی اداره می شوند) . استان رضوی! خمینی شهر، اسلام شهر،…از نخستین دَمِ زایش، زیر گوش نوزادان ایرانی اوراد و آیات عربی می خوانند، پیمان زناشویی با حضور آخوند و نماینده‍ی دین اسلام و با قوانین منطبق با اسلام انجام می شود ، مراسم مرگ هم با نماز و پیشنمار و مراسم عربی برگزار می شود و حتا مرده را در گورش به سوی مکه دراز می کنند!

دادگری ایرانی جایش را به قوه ی قضائیه بر پایه ی «شرع مبین اسلام و قوانین شریعت اسلام »(عربی) داد.
جامه های رنگارنگِ ایرانی جایشان را به چادر، روسری، مقنعه، پیراهن های یقه آخوندی، مانتوی اسلامی، چفیه و شال فلسطینی، عبای آخوندی، و حتا مد لباس اسلامی دادند. شما در خیابانهای تهران و شیراز و اصفهان و خراسان دیگر نشانی از جامه های رنگین کردی و لری و گیلکی و بلوچی و خراسانی نمی بینید. (اینها لباسهای محلی نامیده می شوند یعنی لباسهای درجه دوم و ویژه ی زنان و مردان نامدرن! مانند خوراک های محلی اند و نه مانند دیزی که ملی و سراسری است!)

«کتاب آسمانی » ایرانیان دیگر نه گاتاها بل که قرآن عربی است.
موسیقی نکیسایی و باربدی اش تبدیل به چیزی با نام جعلی ی «موسیقی سنتی،رسمی و ملی»(؟!) شده که شبیه و منطبق با روضه خوانی است وسرشار از اشعار صوفیانه و عرفانی . موسیقی ممنوعه ی پاپ اش هم در ریتم های تند و شاد، شعرهایی سرشار از «فرهنگ» اسلامی و باورهای دینی و شیعی دارد. حتا خواننده اش(داریوش) گاهی لباس سیاه می پوشد و زنجیر به دست بر صحنه می آید و با ریتم مداحان و نوحه های اسلامی بر سر و روی خود می کوبد. خواننده های نیمه لختش در لس آنجلس برای کبوتران حرم و سقاخانه و شاه چراغ می خوانند. و در ترانه های محلی اش می خوانند: سر کوه بلند ایوان ما بود، امیرالمونین مهمان ما بود…!

تظاهرات سیاسی امت اش هم عمدتا با رنگ «سبز – رنگ اسلامی و شیعی» و شعارهایی مانند یاحسین، میرحسین و الله اکبر انجام می شوند و اگر گروهی اندک از آن ملت به پاسارگاد برود و شعار دهد «ما آریایی هستیم» (منظور : ما ایرانی هستیم»، هم به حکومتش برمی خورد، هم به کمونیست هایش، هم به روشنفکران صدتا یک غازش و هم به شاهزاده اش! خوب، پیداست که برای آن جوانان، حکم زندان های ۷ و ۸ ساله صادر کنند.

زورخانه هایش با علی گویم علی جویم بکار آغاز می کنند و «پهلوانان» اش به جای آن که مانند بابک خرمدین عمل کنند، یا علی یاعلی می گویند آن هم در گود زیر زمین زورخانه و نه در میدان نگهبانی از ایران!

بابک و مازیارش جای خود را به سربازان و پاسدارانی داده اند که می گویند سربازان امام زمان اند(؟!) (امام زمان کودکی عرب بوده که گویا در چاهی در بصره سر به نیستش کرده اند.)

می توان شعار داد: «ایران شکست ناپذیر است چون همه شکستها را پذیرفته است!» برای این که این کشور و این امت به تصرف دشمن فرهنگی، دینی، تاریخی و سیاسی اش در آمده، و دیگر جایی برای شکستی تازه در پهنه‍ی فرهنگ و دین باوری ندارند! مانند این می ماند که کسی را نخست اعدام کنند و آنگاه محکوم به ۱۰۰ سال زندان! بی گمان این سخنان، برای آن بخش از هم میهنانم که نه از شمار «امت» بل که از شمار «ملت» اند تلخ و دردناک است و ای بسا مرا سرزنش کنند که این چه برنامی و چه نوشتاری است شاعر؟! بسیار ناامید کننده است! ما مردمی هستیم با هفت هزار سال پیشینه ی تمدن! (البته تمدنی در هم شکسته، پایمال شده و وارونه شده!)

ناامیدی؟ امید در شماست هم میهنانم. شما خودِ امید هستید یا باید باشید. امید باید نمودی بیرونی و زنده داشته باشد. بایسته است که هر ایرانی میهن دوست برای تحقق امید بکوشد، روشنگری کند، راستگویی کند، برزمد. اگر امت به ملت تبدیل نشود، و اگر ساکنان سرزمین ایران ، بساط این ۱۴ سده خواری و شکست را – براستی و تا ژرفایش- در هم نشکنند چگونه می توانند با ساختار فرهنگی، دینی و سیاسی عربی، مدعی ایرانی بودن کنند؟ آیا هرکس در سرزمین ایران سکنا گزیده ایرانی هم هست؟ آیا «سیدها» ی سینه چاک اسلام، (آخوندهای وارداتی از کوهستان های لبنان، نوادگان ۵۲ طایفه‍ی عرب که پس از فتح ،ایران را بین خود تقسیم کردند و تا کنون هم حاکم بر جان، مال ،هستی و میهن شما شده اند ایرانی اند؟ اگر دست کم در این ۱۴ سده ایرانی شده اند پس چرا از صف امت به صف ملت نمی روند؟!
کشوری که در همه ی این پهنه ها شکست خورده دیگر جایی برای شکست خوردن ندارد مگر برای پیروزی. اگر بخواهم با استخوان های شکسته ام از زیر طاق شکسته ی کسرا و تیسفون و پاسارگاد و ایوان مداین برخیزم، گرد و غبار بیابانی از خود بزدایم و دوباره ایرانی شوم، دیگر جایی برای شکست ندارم. تنها باید پیروز شوم. همین و دیگر هیچ!

مانی
آذرماه برابر با دسامبر ۲۰۱۶ ترسایی





www.nevisandegan.net