|
مانی
آلبوم خانوادگی
تاريخ نگارش :
۶ آبان ۱٣۹۴
|
|
در این عکس گروهی
بر مردگان نشانهی ضربدر زدهام.
این مرد تنومند
که کودکی را بر زانوانش نوازش میکند
بیرون ازین نگاره آنچنان مچاله شد
که بر شانههای باد رفت.
میهن در من است
من در میهن نیستم
تا بر گور پدر،
از همهی شاعران جهان بهتر بگریم.
این زن
که بر گورها ضربدر میکشید
مادر بزرگ من بود
که برای همیشه زیر ضربدر مرده است.
بیرون از این عکس
پنجاه سال روی ضربدرها دویدهام.
سمت چپ،
این بانوی جوان که شانه به شانهی پدرم داده
مادر من بود، دیگر نیست.
مادری که بانگ مرا نشنود
و گویههایش را نشنوم، دیگر مادر نیست
خاک است، یا تُهیائی که واژهی مادر را پرمیکند.
میگویند
اگر به میهن برگردم
و دوشاخه گل سرخ را
بر گورش به شکل ضربدر بگذارم
باور خواهد کرد که مرده است.
اگر سرزمینم، در دل من نبود
و من در دل ِسرزمینم بودم
در این عکس بر او هم ضربدری میکشیدم.
این دخترک که در این عکس نیست،
در عکسی دیگر
زیر ضربدر، تا جاودان، نوجوان مانده است.
او نخستین دلخواه ِمن بود
من واپسین دلبند ِاو بودم
بیرون از عکسهای گیتی
در آبیی آسمان آب شد.
اگر گورش در من نبود
اگر در گورش میبودم
اگر میتوانستم برنامش
دو سوگسرود همانند ِضربدر بگذارم
بر شما هم روشن میشد که نمرده است.
چرا که شعر نمیمیرد، نمیتواند بمیرد.
اینان اگر که مردهاند
چگونه میتوانند هنوز
با این چشمان خرمائی و پرگویه
به دوربین نگاه کنند؟!
این دائی من بود. مهربان.
دیگر دائی من نیست، نامهربان!
چرا که مهرش را به خاک داد.
این کودکی که خروس قندی را از او میگیرد منم.
با آن که زمان زیر ضربدری سیاه مرده است
و دائیها با تراشهی خمپاره و شلیکهای ضربدری مردهاند
هنوز هم
به عکاسی که نمیدانست عکسهایش هم میمیرند
لبخند میزنم.
اسفندماه
جمعهی آخر سال. روز بازگشت مردگان است.
با آن که زندهام،
وطن بر نامم ضربدری بزرگ کشیده است.
با آن که مرده است،
نمیگذارم کسی بر او ضربدری بکشد.
در این عکس دستهجمعی
هنوز جای چند ضربدر خالی است.
ما هنوز زندهایم
آنانی که آماده میشوند تا بر ما
ضربدر بزنند،
از عکسی دیگر
به سوی مایورش آوردهاند.
گاه به گاه
یکی از آلبومهای خانوادگی را میسوزانم
و چشم به راه آلبومهای دیگر میمانم.
( چنین میگوید مرگ!)