|
مانی
آه تلخ
تاريخ نگارش :
۱۴ آذر ۱٣۹٣
|
|
آه تلخ
<><><>
نه شکفتی،
نه گذاشتی که بشکوفم!
کِدِر ایستادی آینهآسا
در برابر خورشید.
و نبودی مگر
انکار ِروشنائی.
نفرین کولیانت بدرقه بادا
- ماهِ کپکزده!
---
نه افروختی آن آتشخانهی رازآمیز را،
نه گذاشتی که آتشزنهئی باشم.
خاکستری بودی،
اندر به جامهی آتشخواهان و
خود؛ انکار آتش!
چمری سازهایت بدرقه بادا
زرتشت دروغین!
---
میانِ ماندن و شدن،
نبودی مگر درنگی استخوانفرسای.
نه ماندی نه شدی!
نوازش مرده شویانت هدیه بادا
جسد جنبان!
---
دشنهی زنگاری بیگانه را
با گلوی پرندگان شیفتهات تازه کردی.
و زردی چهرهی خود را
با خودباختگیِ خامپندارانت!
نه معتصم بودی تو
نه بابک!
که سرداری سرافکنده بودی
میان خدایان و بیخدایان.
آه تلخ شکست خوردگانت دامنگیر بادا
پیامگذار دروغین!
---
سینه؛
در آهی به بلندای تاریخ فراخ میکنم
و میگویم:
اسم اعظم را
نه خود بر زبان آوردی
نه گذاشتی تا من بگویم.
که نه مرگ بودی تو
نه زندگی.
روایت تلخ تاریخ بدرقهات بادا
مومیائی شوم!
که نه گذاشتی بزییم
نه گذاشتی بمیرم!
---
دهم دیماه ۱۳۶۷
------------------------
چَمَری: ساز چاواشه و سوگوارانه که بر بالین جسد مردهها میزنند.
معتصم: خلیفهی عباسی که بابک خرمدین را کشت. ابتدا دستور داد تا دست بابک را بریدند. بابک با دست دیگر، خون بر چهرهی خویش مالید تا پس از مرگ رنگپریده ننماید!