|
مانی
وقایع اتفاقیه قجرستان. بخش سوم (طنز)
تاريخ نگارش :
٣۰ شهريور ۱٣۹٣
|
|
شوهریابی اینترنتی در دوران اهل قجر
ننهمون عاشق فیس بوکه! توی فیس بوک اسمشو گذاشته «مرمر نرم»! و یک عکس سکسی از یک دختر گرجی را هم به جای عکس خودش گذاشته اونجا و هی شعرهای سکسی فروغ فرخزاد را بنام خودش روی دیوارش میگذاره و تا حالا ۲۹۹۸۷تا دوستِ مرد پیدا کرده که با بعضی از آنها «چت عشقیانه» میکنه. تا بابامان میره میخوابه، ننهمان میره با اونا چت میکنه بل که چندتا شوهر دیگه پیدا کنه! میگه:
«اگه چندهمسری واسه آقایان خوبه، واسه ما خانمها خوبترتره! مخصوصا که ما تحت ستم چندضاعف بودهایم و باید انتقام زنان دهها هزار سال گذشته را هم ازمردان ستمگر امروز بگیریم! شاعر خودمان هم گفته است: در انتقام لذتی است که درعفو نیست! حالشو ببر!»
خلاصه! (بقول مامان: خلاصه! آدم باید بلاسه!) مامان جون درغیاب بابامان هی حال میده به «اهل بیت چتخانه» و هی حالشو میبره. میگه «این بیوت معظم عجب حالی میدن!» ما که نمیفهمیم «بیوت» یعنی چی؟ حال یعنی چی؟ شما میدونین! (ای بی تربیتها!) مولوی همیشه میگفت ما درون را بنگریم و «حال» را، نی برون را بنگریم و قال را! مثل این که طرف میدونسته چی میگه؟ ما حالیمون نبوده! واژهشناسان تبعیدی ایرانی در گوتنبرگ سوئد دارند تحقیق میکنند تا ببینند این «حال» واژهای است عربی یا فارسی یا سغدی؟ اما یکی از لمپنهای تبعیدی ایرانی در کلن براین باور است که این «حال» واژهای است عبری- چینی به معنای اندام که بعضها خوشحال هستند بعضیها بدحال!
--------------------
۱۰۰ سال پیش در چنین روزی ما دزدکی رفتیم اتاق بابامان دیدیم با نوت بوکاش مشغول چت کردن با زنهای اهل بیوت است. این بابای پیر و پاتال ما اسمشو در فیس بوک داده «فرهاد قوی اندامِ ایرانی» و چون تریاکییه، اونجا نوشته: «جوانی مجرد و خلبان هستم و دنبال یک همسر جوان میگردم که درآمدهایم را جمع و جور کند!» راستش ما خودمان فیس بوکاش را راه انداختیهایم و به همین خاطر کد و رمزش ورودش را بلدیم. گاهی که حوصلهمان سر میره با نام مستعارِ «سوسن بهارمست» با بابامان چت عاشقانه میکنیم و با نام مستعار «سیاوش شجاع» با مامانمون! بیچارههای بیخبر چه کیفی میکنن از این نامهای ایرانی! حال آن که خودشون تخم و ترکه... راستی اینا تخم و ترکه کی هستن؟
<><><>
۱۰۰ سال پیش در چنین روزی یک ایمیل فلهای که معلوم بود مال انصار دولتی حزبالله است به آدرس ما هم آمد:
«سایت طویله داد کام با کره الاغی تازه به روز شد!
www.tavileh.com
اسم فرزند جدید آیتالله صاحبزمانِ جمکرانی را هنوز علنی نکردهاند اما آگاهان سیاسی که به اخبار پشت پرده دسترسی دارند میگویند اسم او «مهدی صاحبزمان جمکرانی» است. الله اعلم بالدرست و المنافع.
در ایمیل آمده است: لینکهای زیر را هم ببینید و بخوانید:
آیا خریت آخرین مرحله تکامل انسان است؟
براستی میمونها از نسل انسانند یا انسان از نسل میمون است؟
چگونه امام زمان شدم! (دستورالعمل برای امام زمان شدن. قانونی، سریع، تست شده، با درآمد تضمینی. در ظرف فقط ۲۴ ساعت امام زمان شوید!)
ولایت فقیه همان تجلی الله بر زمین است!
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، پال تالک را نگهدار!
نگهدار، نگهدار مرگ به نیرنگ تو، خون دلارهای ما میچکد از چنگ تو!
ایران کجروی، کجروی ایران!
ما اهل کوفه نیستیم ، اگر گفتی که کیستیم؟!
فلسطین فلسطین مرگ به نیرنگ تو، خون فلانجای ما میچکد از چنگ تو!
ما تا اولین لینکها را باز کردیم، ویروسی به پی.سی ما وارد شد به این بزرگی. دشمنات نبیند! این بود که ویروس را گرفتیم، به سیخ کشیدیم و روی شعله گاز جلز و ولزش را درآوریم تا دیگه در پی. سی ما نفوذ اطلاعاتی نکند.
<><><>
۱۰۰ سال پیش در چنین روزی یکی از انسانهای اهل قجر (غلط مصطلحاش هست انسان های اهل حجر) از رفسنجان خروج کرد و با سپاه پسران و دخترانش که هیچیک شبیه خودش نبودند وارد پایتخت کشورمان قجرستان شد. او که با همدستی و توطئه کُمینی ملعون و کامنهای مأبون به قدرت رسید، یکی از دزدان شناخته شده کویر بود. فوری وارد جرگه بند و بستچیهای تویتر شد و با نام مستعار هاشمی داد کام به چت کردن با آمریکای جهانخوار پرداخت و به آنها داد کام. (ما رو میگی؟! انگشت به دهن یک گوشه ایستاده بودیم و مذاکرات دزدها را میشنیدیم!) تا او مشغول مذاکره بود یکی از دخترانش شلوار تنگ چسبانش را پوشید و آمد توی فیس بوک و دوربیناش را روشن کرد و آنجای گرد و قلنبهاش را با آهنگ باباکرم چرخ داد. چه چرخی! وا واه واه داد کام! تا او چرخ میداد ما رفتیم
<><><>
«یک عربتبار در ایران با نام سیدمهدی حسینی با افتخار اعلام کرده که از نوادگان رستم است! و یکی از نوادگان رستم با نام بیژن مازندرانی با افتخار خود را سید و از خاندان نبوت و امامت میداند!»
ما خودمان که معلوم نیست مغولتبار هستیم یا یونانیتبار، انگشت به دهان ماندهایم که اینا دیگه کیان؟! برای بیرون آمدن از حیرت تبارشناسی کلاسیکِ خود به سایت «دبلیو دبلیو دبلیو.حقهبازان. اورگ» مراجعه کردیم تا بدانیم کی به کیه؟ دشمنت نبینه! دیدیم نوشته:
«۱۰۰ سال پیش در چنین روزی یک عربتبار در ایران با نام سیدمهدی حسینی با افتخار اعلام کرد که از نوادگان رستم است! و یکی از نوادگان رستم با نام بیژن مازندرانی با افتخار خود را سید و از خاندان نبوت و امامت خواند!»
هول هولکی و دستپاچه رفتیم به سایت «اچ تی تی پی. دبلیو. دبلیو دبلیو.آینده دات کام» ببینیم موضوع واقعا چیه؟ دیدیم نوشته:
«۱۰۰ سال بعد در چنین روزی یک عربتبار در ایران با نام سیدمهدی حسینی با افتخار اعلام خواهد کرد که از نوادگان رستم است! و یکی از نوادگان رستم با نام بیژن مازندرانی با افتخار خود را سید و از خاندان نبوت و امامت معرفی خواهد کرد!»
دَدَم وای! گیج اولدوم! به نظر شما این یک ویروس کامپیوتری است یا یک ویروس فرهنگی؟ خواهشمند است جوابتان را به نشانی زیر بفرستید:
nadan@nakojaabadi.com
<><><>
چگونه سروشِ عبدالکریم شدم؟!
۱۰۰ سال پیش در چنین روزی ناگهان «خبرگزاریهای سبز میرحسینی» این خبر را به اهل عالم هپروت مخابره کردند:
«خوشا آنان که هر از بر ندانند!»
این سایت تازه فلسفی را فیلسوف بزرگ عهد حجر و عارف عظیم اهل قجر جناب «سید سروشالدین گنجی خاتمآبادی مهاجرانی مخملخور» براه انداخت تا با ترفندهای ظاهرا فلسفی به روشنفکران دینی کشور مقدسمان قجرستان بفهماند که «آخه بابا چرا خرفهم نمیشوید! حکومت دینی که غرق بشه، یعنی ماهم باهاش غرق میشیم. خرفهم شد؟» او این مفهوم را به زبان فلسفی چنین نوشت تا شاید دیگران بفهمند:
«عزتِ لذت را موجب مذلت کرده، و شرف تشرُف را اشرف مُشرف نمودهاید، این نه منم که من منم سرداده، ثروت بر مکنت نهاده، بانگ مومنان در وادی مشرکان سوزاندهاید. رند عالمسوز شیراز با سینهی قرآنی و صوت فرغانی ندا خطاب به شما درداده بود که:
آدمی وز نو بباید سوخت وز نو عالمی
عالمی وزنو بباید ساخت و ز نو آدمی!
و من یاسین عارفانه در گوش شمایان چنین خوانم:
ای برادر اندکی تعجیل کن - کل دانشگاه را تعطیل کن!
به خدا قسم که اگر نوح فرورود، جانوران همه فروروند!»
راستش ما که نفهمیدیم این شطحیات یعنی چی؟ اما از ترس این که متهم به خریت و نفهمی نشویم خودمان را زدیم به فهمیدن! بد هم نشد! فلاسفه گنده گنده ایرانی از قم گرفته تا نجف همگی ایمیل ما را در لیست خود قراردادند و روزی سی و پنج چارک ایمیل فلسفی به ما میرسید که نخوانده پاکشان میکردیم اما به همه این جواب را میدادیم:«مرحبا! صد آفرین! چند نکته مبهم در مقالهتان هست که اگر فرصتی دست دهد به تفصیل در باره آنها به شما فیلسوف محترم خواهم نوشت! نصر من الله و فتح غریب!» اهالی سایت «سبز یعنی دلار پشت سبز» هم هر روز برایمان گله گله ایمیل میفرستادند.
<><><>