|
مانی
فاتحان ایران و زانوزدگان شرمگین!
تاريخ نگارش :
٣۰ آبان ۱٣٨۱
|
|
میرزاآقا عسگری (مانی)
فاتحان ایران و زانوزدگان شرمگین
شعر زیر را ۱۹ سال پیش نوشته ام. بارها منتشر شده است. از جمله در کتاب «خطابه از سکوی سرخ»
زمانی که رژیم جمهوری اسلامی، ایران را یکسره در تابوت اسلام واپسمانده اش دفن کرد و همچون «فاتحان» چنگیزی و اسکندری و تازی بر صحنه ی سیاسی ایران به فرمانروائی و قتل و غارت و کشتار پرداخت، سروده ی زیر را خطاب به آنان نوشتم.اما، مخاطب این شعر، تنها رژیم ایران و ایرانی کُش جمهوری اسلامی نبود، بل که شعر، با تسلیم شدگان و زانوزدگان و رنگباختگان هم سخن می گفت.
۱۹ سال از زمان سرایش «خطابه ی چهاردهم» گذشته است. در این مدت، رژیم همانی مانده است که بود و بدتر هم شده است. یعنی، هنوز نه احزاب واقعی در ایران آزادند، نه حتا روزنامه نگارانی همچون اکبرگنجی که خود در استوار کردن «فاتحان» نقش داشته است و امروز مغضوب آنان واقع شده است. در عرصه ی داخلی: سکوت گورستانی، قربانیان اعتیاد ، محکومین فقر، خودفروشی، کلیه فروشی، کارتن خوابی، بگیر و ببندهای معترضین، سرکوب اقوام ایرانی و... کماکان رو به گسترش دارد. رژیم دارد برای زدودن هویت ایرانیان، گورستان خاوران و قطعه ۳۳ در «بهشت زهرا» را محو می کند، پاسارگاد را زیر آب می برد و...
در عرصه بین المللی، رئیس جمهور تیرخلاص زن رژیم اعلام می کند که قصد حذف اسرائیل را از جغرافیای جهان دارد. می خواهد بمب اتمی درست کند برای باجگیری از جهانیان و ادامه ی گروگان گرفتن مردم ایران و...
نفرت جهانیان نسبت به «فاتحان» تهران به اوج بی سابقه ای رسیده است. ایران، بیش از هرزمان دیگری در انزوای بین المللی قرار گرفته است.
همزمان ، و در چند سال اخیر، برخی از شاعران و نویسندگانی که از ستم رژیم آزادی کش در ایران به خارج آمده بودند، دزدکی و شرمزده به ایران رفت و آمد می کنند بی آن که بگویند دلائل این «بازگشت» چیست تا جامعه هم روشن شود! (چرا که گویا کار روشنفکر، روشنگری است!)
این «نظاره گران» و «زانوزدگان» حتا در این رفت و آمدهائی که بوی «معامله» هم می دهد، در کنار قلم به مزدان حکومتی در مجامع ظاهرا ادبی و فرهنگی حکومتی و نیمه حکومتی ظاهر می شوند. یکی می رود به مناسبت دهه ی «فجر» در تهران نمایش به صحنه می برد. آن یکی در تلویزیون حکومتی سریال درست می کند، یکی دیگر ...
خوب، چه می توان کرد؟ هرکس آزاد است سرنوشت سیاسی، اجتماعی یا ادبی اش را خود انتخاب کند. و البته افکار عمومی هم آزاد است تا داوری خویش را داشته باشد.
و البته تاریخ هم داوری خود را خواهد داشت و شاید آیندگان در آینده ای نه چندان دور، اسامی حضراتی را در تاریخ بخوانند که در کنار «فاتحان» و در جبهه ی سرکوب آزادی و دموکراسی قرار گرفته اند.
اما تجربه و تاریخ بارها نشان داده است که «فاتحان» ی که با سرنیزه و «زر و زور و تزویر» بر سرنوشت ملتها حاکم شده اند، از همان نخست، شکست خورده اند. حکومتی که نتواند در دلهای مردم جای بگیرد، ابتدا به ساکن شکست خورده است. و البته، مهره های ریز و درشت ادبی یا فرهنگی چنین فاتحانی هم دچار شکست شوم تاریخی هستند.
خطاب کردن رژیم اسلامی در ایران کاری عبث است. آنها گوش شنوائی ندارند. بر اریکه قدرت سوارند و قطاع الطریق می کنند. اما شاید مخاطب قراردادن وجدانهای شکسته ی آنانی که هم « شریک دزد » اند و هم « رفیق قافله » هنوز محلی از اِعراب داشته باشد.
آبانماه ۱۳۸۴
خطابه ی چهاردهم
شکست خوردگانند، فاتحان
هم از لحظه ئی که مرگ شیدایان را
دست به قبضه ی شمشیر می یازند.
فرو ریزندگانند، فاتحان
وقتی که با تابوت ها
از زندان تا گورستان
پل می سازند.
خام اندیشانند، فاتحان
آنگاه که بر سکوی خطبه
به درایت خویش می نازند.
نیایم، هم از نخست
مصلوب فاتحان بود
اما در فراسوی تاریک زمان
نهال سیبی بر نشاند
(سیبی فرا چنگ خواهم آورد
از درخت رویارو)
٭٭
شکستگان، پیروزمندانند
هم از لحظه ئی که تدبیری تازه می جویند
شکستگان، تسخیر کنندگانند
هنگامی که بر پل ها می رویند.
شکستگان، دانایانند
وقتی که در خواهش حقیقت
از نادانی خویش می گویند.
پدر بزرگم، هم از نخست
مغلوب فاتحان بود
اما بدانجا که چشمه ی زمان سرمی گشاید
درخت را مشتی آب برفشاند
(سیب سرخی فرا چنگ خواهم آورد
از درخت روبا رو )
تهی مغزانند، نظاره گران
هم از لحظه ئی که در عاقبت مضحک خویش
ز عقل می لافند.
رنگ باختگانند، نظاره گران
بوقتی که رخسار عشق
گلگون می تابد.
مردگانند، نظاره گران
بگاهی که گردا گرد خویش
تار ترس می بافند.
پدرم، هم از نخست
منکوب فاتحان بود
اما در بستر شقایقرنگ زمان
درخت را کفی آب برفشاند
(سیب تابناکی فرا چنگ خواهم آورد
از درخت روبارو)
٭٭٭
نیایم، قامت به پور داد
پدرم به من
حالیا
آنکه به قامت افراشته تر است و
از عشق سرخ روتر
ستاره را هم تواند چید
بی آنکه فاتح
مغلوب
یا نظاره گر باشم
انسانم
و بدانجائی که زمان منور می شود
سیب خورشید را فرا چنگ خواهم آورد
از درخت روبارو .
سال ۱۳۶۵
برگرفته از مجموعه شعر «خطابه از سکوی سرخ». انتشارت نوید. آلمان. ۱۳۶۶