|
مانی
گفتگوی عباس شکری با مانی در بارهی ۵۰ سال ادبیات و شعر ایران. بخش سوم و پایانی
تاريخ نگارش :
۱٨ شهريور ۱٣۹۱
|
|
گفتگوی عباس شکری با مانی در بارهی ۵۰ سال ادبیات و شعر ایران. بخش سوم و پایانی
برگرفته از هفته نامه شهروند. کانادا. ۷ دسامبر ۲۰۱۲
www.shahrvand.com
شکری: نقش رسانههای الکترونیکی وبه طور عمومیتر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر وهنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟
مانی: اینترنت ابزارخوبی برای پیوندگیری با دیگران وهمگانی کردن اندیشه، شعر، نوشته و هنر است. اما در«اعتلای شعر» نقش مثبتی نداشته، شاید هم نقش مخربش بیش از نقش مثبت آن است. درشبی تیره اتومبیل خود را بربلندی یک گردنه دربرابر چشماندازی پرپیچ وخم و پراز ساختمان، کوه، خیابان و درخت پارک کنید. چراغهای اتومبیل راخاموش کنید. اکنون در تاریکی مطلق برای یک ثانیه نورافکنهای اتومبیل را روشن و فوری خاموش کنید. چندین بار اینکار را با فاصلهی زمانی کوتاه تکرارکنید و به مناظر روبرویتان بنگرید. اکنون بروید و آنچه را دیدهاید برای دوستتان تعریف کنید. آیا براستی شما منظره را بدرستی دیدهاید؟! فردا که در نورخورشید و در زمانی طولانی به آن منظره نگاه کنید خواهید دید که واقعیت چقدر با آن حقیقتی که در ذهن شما نقش بسته بود متفاوت است! اینطورنیست؟ مطالعه و نگاه ما به شعر، ادبیات وهنر در اینترنت همچون تماشای آن منظره درتاریکی؛ بگونهای شتابزده و گهگاهی است. مرتب درحال کلیک کردن هستیم. ازاین سایت به آن سایت، از این خبر به آن فیلم، از این شعر به آن تفسیر. و برای هیچیک وقت و دقت کافی نداریم. ادبیات در اینترنت به همان نسبت که دردسترس همگان قرارمیگیرد توسط آنان با دقت مطالعه و شناخته نمیشود. اینجاست که هنوز کتاب ومجله ارجی دارند که احتمالا تا چند دهسال دیگر با دیجیتالی شدن جهان آنها هم در آرشیو اشیاء دولتها و ملتها دفن خواهند شد.
شکری: حالا از برنامههای خودت بگو که چه پیش رو داری؟
مانی: من ۱۴ کتاب منتشر نشده دارم. اما دیگر نه سرمایهای برای انتشارشان دارم و نه کششی. انتشار؟ برای کی؟ برای چی؟ چگونه؟ کجا؟ چرا؟
کتاب وکتابخوانی؛ آن هم درمیان مردمانی گرفتار و ستمزده براستی که نفسهای آخرش را میکشد. ما بالای سر بیمار روبه مرگ «کتابخوانی» نشستهایم و باحیرت مرگاش را مینگریم. در خاورمیانه یک «ملت کهنسال با ۵هزارسابقهی تمدن» هست که ۸۰ میلیون جمعیت در داخل و بیش از ۵میلیون هم درخارج دارد اما تیراژ کتاب شعرش زیرهزار وتیراژ بهترین کتابهایاش حدود ۵هزارتا است! از این تیراژ بخشی به کتابخانهها هدیه میشوند وشماربیشتری به دوستان! شمار فراوانتری هم درقفسههای کتابفروشان آنقدرخمیازه میکشند تا بپوسند. شاعران ما در کشوری که حکومتش قصد دارد یک امپراتوری اسلامی درجهان راه بیندازد، درجهان ادبیات امروز برگ برندهای در دست ندارند. اما براین باورند که «درایران کتابهای منتشر نشدهای هست که اگر منتشرشوند جهان منفجر میشود!» و من دوست ندارم در انفجارجهان سهیم باشم! بنابراین اکنون نقشهای برای آینده ندارم!
شکری: میگویید مخوفترین و فریبکارترین لایهی دینفروشان درایران (آخوندها ولمپنها) با کمکهای مالی، سیاسی، و باتوطئههای غرب (که امروزهمه روشدهاند) برمسند قدرت نشستند. شما آیا به تئوری توطئه باور دارید؟ آیا این نگاه همان تئوری «روسنانتیمان» نیست که چنین تعریف شده است: "شکل خاصی از نفرت یا دشمنی است. «روسانتیمان» احساس دشمنی است نسبت به آنچه کسی علت ناکامیابی خود میشناسد و به سرزنش آن میپردازد. احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزشهای پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر میآفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار میکند. «من» یا «اگویی»، که دشمنی میآفریند تا خود را از احساس گناه رها کند". انگار باید کسی یا چیزی باشد تا گناه را به گردن او انداخت تا مقصر حقارت و پستی و فرومایگی «من» دشمنتراش باشد.
مانی: من «روسنانتیمان» را نمیشناسم. درگوگل هم هیچ ردی از آن نیافتم. اشاره به طرح واجرای یک «توطئه» با باور به «تئوری توطئه» فرق دارد. با استدلالی که آوردید باید باورکنیم اگر شرق وغرب علیه ایران توطئهای کردند باید ساکت بمانیم وگرنه متهم به باور به «تئوری توطئه» میشویم که حتما«گناه» بزرگی است! وقتی حکومت ایران علیه اعضاءکانون نویسندگان توطئهای طرح کرد تا اتوبوسشان را به دره بیندازد یا آنگاه که مخالفین خود را با توطئه و به بهانهی مذاکره به رستوران میکونوس کشاند و به رگبار بست، نباید ازتوطئه حرفی به میان آید وگرنه میشویم همان «بیماری» که شما درپرسشتان مطرح کردهاید! اگرازتوطئههای آشکاروپنهان تروریستی رژیم اسلامی در ترور بختیار،فرخزاد، قاسملو، رجوی،آریامنش و فرود فولادوند و اجرای آن توطئههاسخن بگوییم بیشک، مشمول همهی اتهامات عجیب وغریبی میشویم که «روسانتیمان»(؟!) از آن سخن گفته است! اتهامی عجیب از این دست: « احساس ضعف و حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامیابی خود که یک نظام ارزشهای پرت کننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر میآفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار میکند» اتفاقا کشورها و حکومتهای توطئهگر علیه «تئوری توطئه» تبلیغ میکنند تا عوام را بفریبند. خواندهاید که درنشست «گوادولوپ»۱ که با نمایندگان عالیرتبهی سیاسی آمریکا؛ انگلیس، فرانسه، و آلمان برگزار شد تصمیم گرفتند شاه را ازمسند قدرت بردارند. اسنادش را در دهها کتاب و یا دهها لینک در اینترنت میتوانید ببینید. آن«توطئه» خارج از گرایش یا مخالفت شما و من با «تئوری توطئه» انطباق داشت! آمریکا پس از پنجاه سال از بابت دخالت (توطئه) در قضیهی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ معذرت خواست! بی بیسی (درواقع دولت وقت انگلیس) رمزعملیاتش را بهصورت زیر برای شاه وارتش فرستاد:«اینجا لندن است، رادیوی BBC، اکنون دقیقا نیمه شب است»۲
حتما کتابهای کسانی از درون حکومت را که از آن بیرون زدهاند دربارهی چگونگی به رهبری رسیدن خمینی خواندهاید؟ جعفرشفیعزاده همراه دیرین خمینی، رئیس گارد نگهبان او و از بنیانگذاران کمیته و سپاه پاسداران درکتاب «پشت پردههای انقلاب» مینویسد وقتی درلیبی تعلیمات تروریستی میدیده سرهنگ قذافی به هنگام انتقال خمینی به پاریس چکی به مبلغ ۵۰ میلیون دلار به او میدهد تا برای خمینی ببرد. همزمان، اسناد دیگری حاکی است که آمریکا هم ۱۵۰ میلیون دلار یک ضرب به خمینی در نوفلوشاتو هدیه میدهد تا صرف اسلامی کردن خیزش ضددیکتاتوری مردم ایران کند و رهبری «انقلاب» را به دست گیرد. شفیع زاده میگوید این قضیه که صدام، خمینی را ازعراق بیرون کرد و او به کویت پرواز کرد اما کویت از پذیرفتنش سرباز زد و خمینی «بناچار»! به پاریس رفت یک طرح و توطئهی ازپیش طراحی شده بوده است. از مدتی پیش شفیعزاده و استاد ورابط آمریکاییاش صادق قطبزاده در پاریس از موضوع باخبر بودند و داشتند لوازم و امکانات را برای آمدن او فراهم میکردند. اگر اینها طرح و توطئه نیستند پس چیستند؟!
بخشی ازمردم ایران که در دوران مشروطیت کم و بیش ازخواب چهارده قرنی بیدارشده بودند در دههی چهل وپنجاه دچار فشار رفرم ازبالا، و دیکتاتوری تکنفره و تک حزبی (حزب رستاخیز) شده بودند ومیکوشیدند ازهمان حکومت، آزادی، دموکراسی وآزادی زندانیان سیاسی را بگیرند. گوشهای سنگین دیکتاتوری - که ایران را دوست داشت و میکوشید ان را جلوببرد و مدرن کند-، صدای انقلاب را با تأخیر زیاد شنید. غربیها (که شاه درجایگاه رهبری اوپک تهدیدشان کرده بود اگر قیمت عادلانهای برای نفت نپردازند اروپا و آمریکا را درزمستان روی سفرهی سرد خواهد نشاند)، ازفرصت ونارضایتی مردم استفاده کردند وخمینی را علم کردند تا ضمن نابودی حکومت پهلوی«یک کمربند سبزاسلامی» هم دور رقیب جهانیشان اتحادشوروی ببندند! ما درخیابانهای تهران شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» سرداده بودیم که بی بی سی و رسانههای غربی خمینی راعلم کردند. طی چند هفته با آمدن اسم او (که براکثریت ما تظاهرکنندگان ناشناخته بود) باید سه بارصلوه میدادیم! امروزه درسطح ملی وبینالمللی هرگروه و حکومتی درحال طراحی و توطئه علیه رقبا و دشمنان خویشاست. این سخنی است که به علت فراوانی و روزمرهگیاش نیازی به اثبات ندارد.
عباش شکری: در بخش دیگری از صحبتهاتان به این نکته اشاره کردید که: «نسل سوخته» که ناآگاهانه با امیدهای انسانی در ایجاد سونامی بلاهت (انقلاب ۱۳۵۷) سهم داشت، انگشت حیرت به دندان گزیدن آغاز کرد و با دست دیگر برفرق خود میکوبید که: «چی میخواستیم! چی شد!!». پرسش این است که واقعن باور دارید که امید میلیونها انسانی که برای رسیدن به آزادی، عدالت و فردای بهتر به خیابانها آمدند، واهی بود و انقلاب ۵۷ هم سونامی بلاهت؟
مانی: نه تنها نسلی ازمدعیان «پیشاهنگی خلق» میتوانند درنقطه عطفهای تاریخی نادانی را به نمایش بگذارند، تودهها یا «میلیونها انسان» هم میتوانند اشتباهاتی بزرگ ابعاد مرتکب شوند. نمونهاش میلیونها آلمانی طرفدار هیتلر ومیلیونها ایرانی طرفدار خمینی بودند. حکومت تکنفره و تک حزبی محمدرضا پهلوی (که درعین حال به آزادیهای فردی احترام میگذاشت) نوعی افراطگرایی سیاسی را موجب شده بود که یک سرش جنبش چریکی برآمده ازسیاهکل بود، یک سرش چریکهای مذهبی که نزد یاسرعرفات تعلیم میدیدند. سر دیگرش بنیادگرایان حوزههای آخوندی به سرکردگی خمینی بود. از آنسو هم، ساواک بود و «سلطنتطلبهای دوآتشه» و حزب رستاخیز. ما که به آن رژیم اعتراض داشتیم تصور بدتر از آن را - آنهم درنیمهی دوم سدهی بیستم- نداشتیم. فکر میکردیم با اعتراض و انقلاب میتوانیم هرآنچه داریم را حفظ کنیم و آزادی، دموکراسی و تقسیم قدرت سیاسی را هم به دست آوریم. اما همه چیز خلاف خواست پیشاهنگان تحولطلب پیش رفت. ما ناگزیر شدیم ازمیان بد وبدتر، بدترین را انتخاب کنیم! آیا این یک بلاهت سیاسی و تاریخی نبود که زمینهی بازگشتِ ایرانِ پس ازمشروطیت را - با همهی ضعفهایش - به اسلام بیابانگردهای ۱۴۰۰ سال پیش فراهم کردیم؟ این یک گام بسیار بلند به واپس بود.ما ناآگاهانه ما در فراهم کردن زمینه برای چیرگی ارتجاع نقش داشتیم. سیل مردمان که درخیابانها راه افتاد خمینی و حزباللهاش با کمک قدرتهای خارجی و با شعار (حزب فقط حزبالله-رهبرفقط روحالله!) بر امواج انقلاب سوار شدند. کسانی که حسین شریعتمداری را به جای دکترمصباحزاده موسس کیهان وحدادعادل را جای دکتر پرویزناتل خانلری نشاندند دچار بلاهتی کمنظیر شدند. ازآن پس، تحولطلبانی که درپی ایرانی مدرن، دموکراتیک و آزاد بودند چارهای نداشتند مگر:
کشته شدن به دست «ثارالله» و «سربازان گمنام امام زمان»
فرار از ایران
نبرد تا واپسین قطرهی خون
یا زانو زدن و بیعت در بارگاه خلافت خمینی
چنین بود که فاجعه شکل گرفت و کامل شد.
شکری: در پایان از مانی گرامی میخواهم تا چیزی به خوانندگان این گفتگو بگوید که برای اول بار به طور عمومی بر زبان میزاند.
مانی: آدمی دارای دوگوهر یا نهاد متضاد و ستیزنده است. همان چیزی که درجهاننگری ایرانی با نامهای «اهورامزدا= خِرَدبزرگ» و«اهریمن» شناخته شدهاند. این دومتضادِ بههم پیوسته درستیزی دایم هستند و این نبرد، بقای آنها را درنظامی مانند یک اتم یا کهکشان تضمین میکند. اگر تعادلِ کُنش و واکُنش، یا جاذبه و دافعه دریک نظم کیهانی یا اتمی از بین برود منجر به تغییر شکل و ماهیت آنها میشود. انسانها اگر دراوضاعی بسامان همراه با آزادی، رفاه نسبی، قانونمندی عادلانه، دموکراسی و بهزیستی روان اجتماعی زندگی کنند، جنبهی اهورایی درون آنها بالنده میشود و برجنبهی اهریمنی پیشی میگیرد. افراد درچنین جامعهای دارای اخلاقی برتر، همزیستی افزونتر، کوشایی وجهانگرایی خردمندانهتر، روانی بسامان و«حس بشردوستی» بیشتری میشوند. اما هرگاه یک حکومت استبدادی روان مردم را درهم بپریشد، مردم را زیرفشار باورهای دینی یا عقیدتیاش مچاله کند، بفکر کنترل زندگی اجتماعی و فردی اهالی یک مملکت درآید تا آنها را در انقیاد خود درآورد، جنبهی اهریمنی درهمان مردمان رشد میکند و اکثریت آن جامعه میل به جنایت، زورگویی، استبداد، دزدی، اختلاس، رشوهخواری، دروغگویی، اعتیاد، و بیباوری به همهچیز پیدا میکند. اکنون حکومت اهریمنان اسلامی در ایران چنین وضعیتی را حاکم کردهاند. ویران کردن پاسارگاد با یک شعله و طی چند ساعت صورت گرفت، اما شاید دوباره ساختن آن هرگز میسر نشود. حکومت اسلامی روان، زندگی، فرهنگ و اخلاق ایرانیان را ویران کرده است. و اکنون آن نهاد اهورایی (نیکگفتاری، نیکاندیشی و نیکرفتاری) ازمیان اکثریت ما ایرانیان رخت بربسته است. نمیدانم آیا ویرانگری حکومت اسلامی تا انتها و تا قتل نهایی نهاد اهورایی ایرانیان پیش خواهد رفت یا چرخش کورانهای سیاسی در ایران وجهان، یا خیزش آگاهانهی مردم ایران جلوی مرگ نهایی سرشت اهورایی در ما را خواهد گرفت؟ تاریخ نشان داده که نمیتوان یک ملت را برای همیشه نابود کرد. منِ شاعر به سهم خودم با شعرها و نوشتههایم میکوشم مرگ نهایی گوهر نیکی در ایران کامل نشود. من باور دارم که مردم ایران این حکومت را جارو خواهند کرد و دین و مذهب را از صندلی و منبر قدرت پایین خواهند آورد و ساختن ایرانی آباد، آزاد و سکولار را سامان خواهد داد. آنگاه طنین صدای ایران در تالار بزرگ تاریخ خواهد پیچید که «هنوز زندهام!»
<><><>
چند لینک در پیوند با برخی از گفتههایم:
در مورد نشست گوادولوپ دهها لینک در اینترنت از طرفداران حکومت جمهوری اسلامی تا مخالفهای آن وجود دارد. یکی دولینک ار دوطرف را در اینجا میگذارم:
www.irdiplomacy.ir
www.siasatrooz.ir
strategicreview.org
---------------------------------------------
هادی شمس حائری:«شرکت امریکا در کودتای ۲۸ مرداد کاملا درست است و اساسا کودتای ۲۸ مرداد معروف بود به کودتای امریکائی و خانم البرایت وزیر امور حارجه سابق امریکا هم در دوران ریاست جمهوری کلینتون به این دخالت و کودتا اذعان نمود و از ایرانیان عذر خواهی کرد.
سازمان سیا پس از آن که روند اوضاع را بسود خود ندید در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲با همدستی انگلیس اقدام به کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق نمود اما این کودتا شکست خورد و سرهنگ نصیری عامل اصلی کودتا دستگیر و تیمسار فضلالله زاهدی فرارمی کند...
www.iran-ghalam.de
"...اینجا لندن است ، رادیوی BBC ، اکنون دقیقا نیمه شب است..." این جمله رمز کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود که درست در ساعت ۱۲ نیمه شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ به جای جمله همیشگی "اکنون نیمه شب به وقت لندن است" از رادیوی BBC پخش گردید و شاه را نسبت به حمایت سازمان های جاسوسی انگلیس (یعنی MI۵ و MI۶) از کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق مطمئن ساخت.(خاطرات دانالد ویلبر و کتاب "انگلستان و سرنگونی دولت دکتر مصدق" نوشته ویلیام راجر لوییس) مارک گازیوروسکی (استاد علوم سیاسی دانشگاه لوییزیانای آمریکا که کتاب ها و مطالب متعددی درباره سیاست خارجی آمریکا و روابط این کشور با کشورهای جهان سوم دارد ) در کتاب خود تحت عنوان "کودتای سال ۱۳۳۲ علیه مصدق.
www.khabaronline.ir
۸۵۶۸۲/weblog/mostaghasi
<><><>
بریدهای از کتاب: « ادبیات و اروتیسم. میرزاآقا عسگری.مانی .طرح جلد: مهین میلانی .چاپ نخست بررسی کتاب. آمریکا. ۱۳۷۴.چاپ سوم پائیز ۲۰۰۵ . آلمان»:
ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ
ﺩﺭﺟﺴﺖ ﻭﺟﻮﻯ ﻣﻌﻴﺎﺭ
ﻭﺍﮊﻩﻯ ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ (Erotic = Erotik) ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍِﺭﻭﺱ «Eros» ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺭﻭﺱ ﺩﺭﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﻳﻮﻧﺎﻥ ﻭ ﺭُﻡ ﻛﻬﻦ، ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﻯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﺮﻳﺰﻩﻯ زندگی ﺍﺯﺍﻭﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ. ﺍﺭﻭﺱ، ﺍﻟﻬﻪﻯ ﺑﺎﻟﺪﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﻫﻨﻪﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻴﺮﻭﻛﻤﺎﻥ، ﻛﻪ ﺗﻨﺪﻳﺲﺍﺵ هم اکنون ﺩﺭﻣﻮﺯﻩﻯ ﺭﻡ ﺩﺭﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻯ ﻣﻰﺷﻮﺩ. ﺷﺎﻳﺪ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻋﺮﺑﻰ ﻋﺮﻭﺱ، ﻛﻪ ﺑﻪﻣﻌﻨﺎﻯ ﺯﻥ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﺴﺮ ﮔﺰﻳﺪﻩ، ﻭ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﻯ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺠﻠﻪﻯ ﻋﺮﻭﺳﻰ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﺍﺭﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﺭﻭﺗﻴﻚ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﻯ ﺑﻴﻦ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺯﻣﻴﻨﻪﻫﺎﻯ معنوی،ﺟﺴﻤﻰ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ ﺁﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ، ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥِ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎﻯ ﺗﻨﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯﮔﻮﻧﻪﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮِ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﻮﻧﻪ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ، ﺟﻨﺒﻪﻯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻧﻪﻯ (عارفانه ی) ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻭ ﺑُﻦﻣﺎﻳﻪﻯ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻋﺸﻖ، ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﻣﻬﺮﺑﺎﺯﻯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻰﻧﻬﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ، ﺟﻨﺒﻪﺍﻯ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻓﺮﺍﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻣﻰبخشد. ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻳﮕﺎﻧﮔﻰ ﻭ ﺁﻣﻴﺨﺘﮔﻰ ﺑﺎﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎلا ﻣﻰﭘﺮﺩﺍﺯﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪﻯ ﻫﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﻨﺎﻓﻰﻟﻠﻪ ﻳﺎ ﻓﻨﺎﻓﻰﺍﻟﺤﻖ ﻣﻰﺭﺳﺪ. ﻳﻌﻨﻰ ﻋﺎﺷﻖ، ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﺷﺪﻩ، ﻳﺎ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻳﻜﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﻓﺮﺍﻳﻨﺪِ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﺭﻯ، ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻮﻯ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪﻯ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺳﺖ ﺗﺠﺮﻳﺪﻯ، ﻭﺍﺑﺮﻳﺪﻩ ﻭ ﺁﺑﺴﺘﺮﻩ، ﻏﻴﺮﺯﻣﻴﻨﻰ ﻭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻰ. ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺮ ﺟﻨﺒﻪﻯ ﺟﺴﻤﺎﻧﻰِ ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺩﺭﻧﮓ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺩﺭﻧﮓ ﻭ ﺩﻝ بستگی، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻣﻄﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﻧﻔُﺲ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺁﻓﺎﻕ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﻣﻄﻠﻖ ﻛﺮﺩﻥ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﻏﺮﻳﺰﻯِ ﻫﻤﺎﻣﻴﺰﻯ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻞ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖﮔﺮﺍﺋﻰ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ.ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﺟﺴﻢ، ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ «ﺣﺠﺎﺏ ﭼﻬﺮﻩﻯ ﺟﺎﻥ» ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﮔﺎﻧﮔﻰ ﺑﻴﻦ ﻣﻌﺒﻮﺩ (ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ، ﻳﺎ ﻛﻞ ﻫﺴﺘﻰ) ﻭ ﻋﺎﺑﺪ ﻭ ﻋﺎﺭﻑ (ﻋﺎﺷﻖ، ﻳﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﺎﻛﻰ)، ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻓﺮﺍﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﺍﺛﻴﺮﻯ ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮔﺮﺩﺩ. ﮊﺭﻓﺎﻯ ﻳﻚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩﻯ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻯ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺑﺎ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﺳﻔﺮﻯ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﺑﺮﻭﺩ.
ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ، ﻫﻴﭻ ﺣﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺖ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺣﺠﺎﺏ ﺧﻮﺩﻯ ﺣﺎﻓﻆ، ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺧﻴﺰ
ﺣﺎﻓﻆ
ﺣﺠﺎﺏ ﭼﻬﺮﻩﻯ ﺟﺎﻥ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻏﺒﺎﺭ ﺗﻨﻢ
ﺧﻮﺷﺎ ﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻓﻜﻨﻢ
ﺣﺎﻓﻆ
ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ، ﺁﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﻣﻄﻠﺐ
ﻛﻮﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻨﻢ
ﻣﻮﻟﻮﻯ
ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺍﻣﺎ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻭﻳﮋﮔﻰِ ﺍﻳﻨﺠﻬﺎﻧﻰ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻏﺮﻳﺰﻯ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﻰﭘﺮﺩﺍﺯﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﻰِ ﭘﺴﺎﺋﻴﺪﻧﻰ ﭘﺸﺖ ﻛﺮﺩﻩ، ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﺑﻴﺎﻧﻰ ﺩﻳﮕﺮ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ، ﺑﺎﻟﻰ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ، ﻭ ﺑﺎﻟﻰ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ ﺟﺴﻢ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﻬﻨﻪﻯ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﺁﻓﺎﻕ - واقعی و فراواقعی - ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺑﻪ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺷﺖ ﺁﺩﻣﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ، ﺳﺮﭼﺸﻤﻪﻯ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦِ ﻋﺸﻖ، ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﻔﺖﺟﻮﺋﻰ و آمیزش جنسی ﺍﺳﺖ، ﻳﻜﺴﺮﻩ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻰِ ﭘﺎﺭﺳﺎﻣﻨﺸﺎﻧﻪ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻳﺪ. ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﻭﺣﺪﺍﻧﻴﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻳﻦ : « ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﺴﻦ، ﺭﺍﺑﻌﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺭﻏﺒﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻛﻨﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻋﻘﺪ ﻧﻜﺎﺡ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻳﻦﺟﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﻧﻰﺍﻡ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻭﻳﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪﻯ ﺣﻜﻢ ﺍﻭ. ﺧﻄﺒﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ.» ۱ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻰﺟﻮﻯِ ﻋﺸﻖ ﺍﺯﻟﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻮﻳﺘﻰ ﺍﺩﺑﻰ، ﻣﺘﻜﻰ ﺑﺮ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰﺷﻨﺎﺳﻰ ﻫﻨﺮﻯ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﺪ.
ﻧﻘﻄﻪﻯ ﺑﺮﺍﺑﺮِ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺳﺖ.ِ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻭﺍﮊﻩﻯ ﭘﻮﺭﻧﻮ (ﻫﻴﺰ ﻭ ﻫﺮﺯﻩ =Porno) ﻭ ﮔﺮﺍﻓﻰ (ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﻧﮕﺎﺷﺘﻦ =Graffein) ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻓﻮﺍﺣﺶ ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻣﻴﺪه اﻧﺪ. ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﺩﺑﻰ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺏ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻟﻔﻴﻪ ﻭ ﺷﻠﻔﻴﻪ ﻣﻰﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ. (ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﻯ ﺷﻬﻮﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏﻫﺎﺋﻰ ﻣﺪﻭﻥ، ﻭ ﺑﺎ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﺷﻬﻮﺕﺍﻧﮕﻴﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﺪﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯﺭﻗﻰ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻈﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ. ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻓﺎﺭﺳﻰ. ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻌﻴﻦ)
ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺑﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﻯ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺟﻨﺴﻰ ﺑﻴﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻭ ﻳﻜﺴﺮﻩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺟﻨﺴﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ ﻋﺸﻖ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰِ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺑﻰﻣﺤﺘﻮﺍ ﻓﺮﻭ ﻣﻰﻛﺎﻫﺪ. ﻫﺪﻑ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻦ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯ ﺟﻨﺴﻰ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ، ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓﻣﻨﺪ، ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻭﺭﺯ ﻭ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ، ﻧﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ. ﮔﺮﺍﻧﻴﮕﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ، ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻭﻳﻪﻯ ﺷﻬﻮﺍﻧﻰِ ﭘﺮﺳﻮﻧﺎﮊﻫﺎﻯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻛﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺟﺴﻢ، ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪﻯ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﻙ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ، ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺭﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻣﻰﻛﺎﻫﺪ. ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ، ﻫﺮ ﺩﻭﻯ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﻰﺁﻣﻴﺰﺩ، ﻭ ﺑﻪ ﺁﻣﻴﺰش جنسی، ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺍﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ (ادبی)، ﻭ ﺑﻪ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﻫﺎﻯ ﻣﻌﻨﻮﻯ، ﻭﻳﮋﻩﮔﻰِ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻣﻰﺑﺨﺸﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻳﻚ ﻣﺸﺮﺏ ﻳﺎ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺩﺑﻰ ﻳﺎ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﻯ ﮊﺍﻧﺮﻫﺎﻯ (Genre) ﺍﺩﺑﻰ - ﻫﻨﺮﻯ، ﻭ ﺩﺭﻫﻤﻪﻯ ﻣﻜﺘﺐﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻭ ﻳﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ. ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﻮﻧﻪ، ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻰﺟﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﻫﺪﻑﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﺪ. ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﭘﻴﺎﭘﻰ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺭﺋﺎﻝ ﻭ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻝ، ﻣﻴﺎﻥ ﭘﻴﻜﺮ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ، ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺍﺛﻴﺮﻯ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﻫﻢ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺷﺪﻧﻰ ﻧﻴﺴﺖ، ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺟﺪﺍﺳﺎﺯﻯ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﭘﺎﺷﻴﺪﮔﻰ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﺑﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻤﻰ ﻛﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﻳﺴﻢ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﻰﺯﻧﺪ، ﺳﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﻯ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖﻫﺎﻯ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﻣﻰﺁﻭﺭﺩ، ﻭ ﮔﻮﻧﻪﺍﻯ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺷﻨﺎﺳﻰِ ﻣﺪﺭﻥ ﻫﻨﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﻳﺴﻰِ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﭙﺴﺘﺮ ﻣﺎﺭﻛﺰ ﺩﺭ ﺳﺪ ﺳﺎﻝ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻰﻳﺎﺑﺪ. ﭼﺮﺧﺸﮕﺎﻩِ ﺭﻣﺎﻥ ﺳﺪ ﺳﺎﻝ ﺗﻨﻬﺎﺋﻰ، ﻳﻌﻨﻰ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﻤﻪﻯ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺁﻥ ﺑﻨﺎ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺭﻭﺗﻴک ﺍﺳﺖ. امّا ﻣﺎﺭﻛﺰ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﭼﺮﺧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﭘﺎﻳﻪ، ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺷﻨﺎﺳﻰ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﻭ ﻓﺮﺍﻋﺎﺩﻯ ﻣﻰﺭﺳﺪ ﻛﻪ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎﻯ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻰ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﮕﻴﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﻮﺭﺭﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺷﺮﻗﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺪﺭﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺷﻜﻞﻫﺎﻯ ﻧﻮﻳﻦﺗﺮ ﺍﺩﺑﻰ ﺳﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺎﻳﻪﻫﺎﻯ ﺍﺳﺘﻪﺗﻴﻚ ﻳﺎ ﺯﻳﺒﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻓﻠﺴﻔﻰ ﻋﻄﺎﺭ ﻳﺎ ﻣﻮﻟﻮﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ، ﻭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥﻫﺎ، ﺑﺎ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻧﻰ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﻓﻠﺴﻔﻰِ ﻧﺎﻳﻜﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻰ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻰ ﻓﻨﺎ ﻓﻰﻟﻠﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺍﻧﺎﺍﻟﺤﻖ ﻧﻤﻰﺯﻧﻨﺪ. ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﺍﺳﺖ. ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺟﺴﺘﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺁﺩﻣﻰ، ﺑﻪ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﻫﺎﺋﻰ ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻭﻧﺜﺮ ﻛﻬﻦ ﺳﺮﺷﺘﻰ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯﻏﺮﻳﺰﻩ ﻫﺎﻯ ﻃﺒﻴﻌﻰ، ﻭﺍﺯﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻰ، ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﻯ ﻛﻴﻬﺎﻧﻰ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ، ﻭ - ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ- ﺑﻪ ﺯﺩﻭﺩﻥ ﻳﻚ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﻮﻯِ ﻋﺸﻖ (ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ) ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ. «ﻃﻠﺐ» ﻭ «ﻭﺻﻞ» ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻴﭻ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻭ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻰ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺑﻞ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺣﻠﻪﻯ ﻏﺒﺎﺭﺷﺪﻥ ﻭ ﻳﻜﻰ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. « ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺫ ﻛﻪ ﻓﻨﺎ ﻗﺒﻠﻪﻯ ﺑﻘﺎ ﺁﻳﺬ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺤﺮﻡ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺣﺪ ﺑﻘﺎ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪﺫ».۲
ﺳﻨﺠﺸﻰ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺮﻓﺎﻥ، ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﻭ ﭘﻮﺭﻧﻮﮔﺮﺍﻓﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﻯ ﺑﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، امّا ﺑﺎ ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﻳﻜﺴﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﻫﻤﮕﻮﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ. ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﺭﻭﺗﻴﺴﻢ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻨﻴﻦ ﺳﻨﺠﺸﻰ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻮﺷﻴﺪ ﺑﺮﺍﻯ ادبیات اروتیکی ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﻬﺎﺩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﻳﺎﻓﺖ. ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻣﻴﺰﻩﻯ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪﻯ ﻣﻔﻬﻮﻡﻫﺎﻯ ﺍﺩبیات اروتیکی ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺮﺑﮕﻴﺮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺯﻳﺮ ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻡ، ﻫﻢ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﻛﺘﺎﺏ ﺳﻮﺍﻧﺢ ﻏﺰﺍﻟﻰ ﺭﺍ ﺟﺎﻯ ﺩﺍﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲ، ﺑﻮﻑ ﻛﻮﺭ ﻭ ﻳﺎ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﺗﻴﻜﻰ ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺭﺍ. ﺷﺎﻳﺪ ﻧﺎﻡﻫﺎﺋﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﺗﻐﺰﻟﻰ، ﺗﻐﺰﻝ ﺍﺩﺑﻰ، تنکامگی ﻳﺎ ﺗﻨﺎﻧﮔﻰ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ، ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻰ ﻛﻨﻨﺪ.