مانی
مانی: در باره مردم شهر افسوس!
تاريخ نگارش : ۱۴ فروردين ۱٣۹۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

میرآفتابی و مانی. ۱۹۹۱. آمریکا
میرزاآقا عسگری.مانی

در باره مردم شهر افسوس!

بررسی مجموعه داستان:
مردم شهر افسوس
نویسنده: مرتضا میرآفتابی

انتشار از سیمرغ کالیفرنیا.امریکا. نقاشی روی جلد مرتضامیرآفتابی. چاپ اول ۱۳۸۳ خورشیدی.۲۰۰۴ میلادی. ۲۰۴ صفحه.


میخواهم از کسی برای شما سخن بگویم که هم یک نویسنده ی خوب است، هم یک شاعر خوب، یک میهن دوست مبارز و نیز سردبیر مجله ی «سیمرغ» درامریکا. بیگمان بسیاری از شما با شنیدن نام مجله سیمرغ به یاد دکترمرتضا میرآفتابی افتادید. او نزدیک به سی سال است در تبعید زندگی میکند، تا همین یک سال پیش (۲۰۱۰) زندگی خود را درپیوند تنگاتنگ با فرهنگ وادب ایران گذراند است، با نوشتن و اندیشیدن درباره ی ایران. اکنون هم همین گونه است.اما شنیده ام که برایش ناراحتی جسمی پیشامده و خلل و تأخیری در کارهایش افتاده است. برایش آرزوی تندرستی دارم و این که دوباره به میدان ادبیات برگردد.

میرآفتابی را نسبتا خوب میشناسم. چند بار او را از نزدیک دیده ام و سال های زیادی همکار دور و نزدیک ماهنامه ی سیمرغ او بوده ام. شاید بیشتر اهل ادب و آن هایی که سیمرغ را میشناسند، او را بیش تر به عنوان سردبیر موفق یک نشریه ی فرهنگی تبعیدی بشناسند و آثار او را کم تر خوانده باشند. مرتضا میرآفتابی کتاب های بسیاری نوشته که بخشی از آن ها پیش از انقلاب در ایران منتشر شده اند و بخشی نیز در خارج.او پیش از این که در پیامد انقلاب بدشگون اسلامی در ایران ناگزیر شود میهن اش را ترک کند، در ایران تدریس میکرد. درهمین کتابی که اکنون به شما معرفی خواهم کرد درباره ی زندگی او به کوتاهی نوشته شده:

«مرتضا میرآفتابی در تهران زاده شد و از دهه ی ۴۰ داستان های خود را منتشر کرد. در دهه ی ۵۰ برای تحصیل به فرانسه رفت و دکترای جامعه شناسی از سوربن فرانسه گرفت. مدتی سردبیر نشریه «نامه ی پژوهشکده» بود. بررسی های فرهنگ و توسعه، حکومت اسلامی این مجله را در مراسمی آتش زد. او در ایران در دانشگاه تهران و مدرسه عالی تلویزیون فوق لیسانس جامعه شناسی تدریس میکرد. در سال ۱۹۹۵ جایزه «هیومن رایت واچ»، جایزه ی داشیل هامت و لیلیان هیلمن به او تعلق گرفت. پس از آن که حکومت اسلامی او را از تدریس و نوشتن و پژوهش باز میدارد، به آمریکا میرود و به تدریس داستان نویسی میپردازد. هم اکنون سردبیر نشریه ی سیمرغ است که ۱۷ سال از آن میگذرد.» (کتاب «مردم شهر افسوس» در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است. گاهنامه سیمرغ تا نیمه سال ۲۰۱۱ تقریباً به طور منظم منتشر میشد.)

در سال ۱۳۵۸ داستان بلند «چندر» از میرآفتابی منتشر شد و بعد «آواز مجهول باد»، آنگاه مجموعه ی داستان «گلدانی در پنجره شهر» که نخستین کتاب او در تبعید بود. بعدا «میستیکال رئالتی» به زبان انگلیسی و با برگردان دکتر محمدرضا آزرمسا، سپس یک رمان کوتاه با نام «من لاجوردی را میکشم» که داستانی است بسیار خواندنی. و بعدتر مجموعه داستان¬های «آن زن و مرد خوشبخت»، «گلدانی بر پنجره شهر»، «مزه آفتاب»، «مردم شهر افسوس» و کارهای فراوان دیگر.

کتابی که هم اکنون در دست دارم «مردم شهر افسوس» نام دارد. روی جلد بسیار زیبایش را هم خود مرتضا کشیده.این کتاب ۲۵ داستان را دربرمی گیرد. فضای بسیاری از داستانها فضایی است دوگانه و دوفرهنگی. به این معنا که بخشی از شیوه تفکر، کاراکترهای داستانی و رویدادهایش مربوط است به گذشته در ایران، و برخی دیگر مربوط است به بیرون از ایران وبه تجارب و زندگی نویسنده در تبعید. این در واقع یکی از ویژگی های داستان نویسان ایرانی در تبعید است. بیشتر آن ها در کوله بار اندیشه، عاطفه و تجربه های خود دو گونه توشه دارند؛ آنچه از میهن خود با خود به تبعید آورده اند و آن چه که در کشور میزبان، در تبعید، دیده، تجربه کرده وآموخته اند. پُر پیداست که به هنگام نوشتن، هر دوی این اندوخته ها، دانسته ها، تجربه ها و دیده ها حضوری ملموس یا غیرملموس پیدا میکنند، به صورت آگاهانه یا با فرمان ضمیرناخودآگاه در سپهر نوشتن و خلاقیت فعال می شوند، و در داستان، شعر یا هنری که داستان نویس، شاعر و هنرمند میآفریند، حضور مییابند. واین البته متفاوت است با آن چه که نویسندگان و شاعران در ایران می آفرینند. آثار آنان بیش تر برداشت از خوشه هایی است که از میهن خود چیده اند و کمتر با فضا، فرهنگ و تجارب فردی که در کشورهای دیگر حاصل نویسنده می شوند ارتباط دارد. مگر این که نویسنده، کشورهای دیگر را دیده و مدتی دراز در آنجا زیسته باشد.اما اگر در هنگام نوشتن سفر او به کشورهای دیگر و در میان مردمانی دیگر سفری خیالی بوده باشد، برداشت او یا تصویر زندگی آنها به قلم او کم و بیش مصنوعی، کم عمق و کم ریشه جلوه میکند. از آنجایی که نویسنده تبعیدی هر دو گونه ی این فرهنگ (فرهنگ زادگاه و تبعید یا مهاجرت) را شخصاً تجربه کرده، کاراکترهایی را که می آفریند، دیده، و با آنها یا با همانندانشان زندگی کرده است. بنابراین دید او نسبت به هر دو فرهنگی که درآفرینش هایش تجلی پیدا میکنند تجربی تر است و ریشه وسیع تر و عمیق تری در واقعیت دو فرهنگ، دو سرزمین و دو گونه زندگی دارد.
میرآفتابی و مانی. ۱۹۹۱. آمریکا

داستان های میرآفتابی را که میخوانیم، درمی یابیم که او خوشبختانه زبان پارسی را که زبان داستان نویسی اوست، به خوبی در ذهن خود به صورت فعال و زنده دارد. سی سال بیرون بودن از محیط زندگی زبان پارسی، یعنی ایران، زبان او را ضعیف، کج و کوله و نارسا نکرده است. او کاربردهای گوناگونِ درون زبان پارسی را هم می شناسد. یعنی زبان بالای شهریها را می شناسد، زبان جنوب شهری ها را می شناسد، زبان روستاییان و زبان اهل ادب و سیاست را میشناسد. وقتی شخصیتهای داستانی او سخن میگویند بر ما روشن میشود که میرآفتابی کاربردهای زبانی این افراد را به نیکی به کار گرفته است. در رفتار و گفتار کاراکترهای ایرانی او در بیرون از کشور، یعنی آنهایی که از ایران کوچیده و مثلاً درامریکا زندگی میکند، و حالا در داستان میرآفتابی حضور یافته، حرف می زنند هماهنگی وجود دارد، هماهنگی در آمیختگی دو فرهنگ. اما وقتی کاراکترهای دیگری که غیرایرانی هستند در داستانی که فضای نیمه ایرانی- نیمه آمریکایی دارد، حضور پیدا میکنند، خلوص آمریکایی، شخصیت امریکایی دارند.

میرآفتابی درشعرش هم چنین است. شعر او مانند بسیاری از شاعران تبعیدی، گرچه به پارسی است اما عواطف، نگاه و نگرشی که در ژرفا یا پشت زبان دارد از دو آبشخور نوشیده اند، از دو فرهنگ برآمده اند و بنابراین جلوه و نمود تازه ای به شعر او بخشیده اند. شعر او در یک فضای تک فرهنگی، بسته نمانده است. اندیشه و عاطفه در شعر او درچارچوب فرهنگ معینی مسدود نمانده است. زبان، زبان پارسی است اما فضا، فضایی فراتر از پارسی یا غنی تر از فرهنگ بومی است. در داستان هم به همین گونه عمل کرده است.

کتاب های نویسندگان تبعیدی را باید در دست گرفت، در خلوت نشست و خواند تا به آن چه که آنها اندیشیده و نوشته اند، نزدیک شد. نویسندگان و شاعران تبعیدی و مهاجر توانسته اند فضاهای تازه ای وارد ادبیات ایران کنند. پیشتر هم بارها نوشته ام که به باور من ادبیات برونمرزی ایران تا حد درخور توجهی به پیشاهنگ ادبیات در درون ایران تبدیل شده و در آینده نقش افزونتری به عنوان الگو یا راهنما در ادبیات و هنر کشورمان ایفا خواهد کرد. کم و بیش در ده سال اخیر دیده ایم که برخی از شاعران و نویسندگان مهاجر یا تبعیدی ایران که به آرمان های پیشین خود پشت کرده و به ایران رفت وآمد میکنند، (آنانی که در آن جا مشکل خاص سیاسی ندارند، و آثارشان در آن جا منتشر میشود)، برخی جوایز ادبی محافل مستقل یا نیمه مستقل در ایران را از آن خود کرده اند. اگرچه ادبیات تبعیدی ایران از میهن خود دور مانده اما تا به اکنون ناف اش به فرهنگ ایران بسته است البته با دیدی انتقادی و چالشی. درهمان حال اینگونه از ادبیات ما ازجوامع میزبان بسیارآموخته و درخود گوارده است. یک نویسنده و شاعر خلّاق میتواند از دو فرهنگ، ترکیبی فراتر یا متفاوت تر یا نوتر بیافریند از آن چه که یک نویسنده ی بومی میتواند درمیهن خود بیافریند. البته آن چه را که نویسنده یا شاعر در میهن خود میآفریند به نوبه ی خود ارجمند است و خواندنی و جایگاه ویژه، و رنگ و بوی ملی بیشتری دارد. اما پیداست آن چه که نویسندگان تبعیدی یا کوچیده می نویسند باید فراملی و فرامرزی باشد و چنین شده است.

تابستان ۲۰۱۱. بوخوم. آلمان.
<><><>
متن بالا از گفتارهای من است در بررسی شفاهی ادبیات که فیلمشان در یوتیوب منتشر شده است. متن پیاده شده را اندکی ویراسته ام.
.





www.nevisandegan.net