|
مانی
به من گرمتر آیی!
تاريخ نگارش :
۲۴ اسفند ۱٣٨۹
|
|
مانی
به من گرمتر آیی
زیبا که ناگهان تاریک رود،
بر ناخن پرنده یکی ستاره بشکفد.
آواز که ناگهان خامُش شود
بوتهی بهاری، برگ برافشاند.
دل که ناگهان بخوابد
واژه بر لب، بیدار دود.
مادر که نرم و نارین شود،
گورستان، درخت بزاید.
و چون گِرد است.این زمین دادار
میهن که بدانسویتر رود
ازینسویتر نزدیکترآید.
نازنینم!
از رگهایم که کوچ کنی
چون گِرد است این دل شیشهئی
چکه چکه بدان بازگردی.
ببین
چیزی که درآن شکفته،
نرم
یا خاک میشویم
گم نمیرود
نمیتواند برود.
خاموشی، پرندهئی شوختر است
برکهی یگانگی را
کُندتر ورق بزنیم
تا از جاذبهاش خیستر شویم.
راهها به رُم میروند
رگهای من به دل تو.
زیبا که ناگهان تاریک رود
تاریک، ناگهان زیباتر پدیدآید
با زبانی گویاتر:
از تو که سردتر شوم
به من گرمتر آیی!