مانی
مانی:۲۲ بهمن از نگاهی دیگر
تاريخ نگارش : ۱٨ بهمن ۱٣٨٨

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    


مانی

۲۲ بهمن از نگاهی دیگر


سال ۱۳۵۷ که «انقلاب اسلامی» با توطئههای انگلیس، آمریکا و ارتجاع دینی در ایران رویداد، مردم ایران در توهمی قانقاریائی نسبت به دین اسلام فرورفته بودند. جز انگشت شماری از پیشاهنگان فکری در ایران، بقیهی مردم از بازاریها و بورکرات¬ها و سران درجه یک مملکتی گرفته تا دورترین روستاها و ایلهای ایران، - با جلوهای از مدهوشی و خوابرفتگی فرهنگی- برای دین اسلام و مذهب شیعه احترام قایل بودند. شاهان ایران یا تکیه و مجالس روضهخوانی داشتند، یا پای منبر آخوندها مینشستند و براین باور بودند که هرگاه کسی بخواهد بلائی برسرشان بیاورد امام زمان و امام رضا به یاریشان خواهند آمد!

تا و در سال ۱۳۵۷ تقریبا همهی مدعیان امر بازار سیاست براین باور بودند که اسلام باید دین رسمی و برتر مردم ایران بماند، در قانون اساسی بدان اشاره شود، روحانیت و طلبهها از دادن مالیات، و رفتن به سربازی معاف باشند، اوقاف مال آنان باشد و «مراجع تقلید و آیات عظام» همچون واسطههای الله روی زمین ایران بچرخند و در عرصهی دین و خرافات، فرمانروائی کنند. چنان «حاجآقا، حاجاقا»ئی به دم خونخواران مفتچر میبستند که کسی جرأت نداشت آن فضای چاپلوسانه و قدسی را بشکند! حتا سران انقلاب مشروطیت نه درکش را داشتند و نه شجاعتش را که حوزهی اقتدار روحانیت را یکبار برای همیشه زیر پرسشی اساسی ببرند.

در حالی که کتابهای مطهری، شریعتی، مکارم شیرازی و دهها دشمن ایران؛ آزادانه چاپ و منتشر میشدند، احمد کسرویها جزو ممنوعهها بوند. حتا شایع کرده بودند که صادق هدایت دیوانه بوده و هرکس کتابهای او را بخواند، جن زده و دیوانه خواهد شد!

دولتهای ایران برای تروریستهای فلسطینی کمک مالی میفرستادند. سران حکومت به زیارت حج میرفتند. غارتگران ریشوی بازاری و مکلاهای اداری برای «مرقد مطهر سالار شهیدان» گنبد طلاگون و کاروانهای نذری و اهدائی به بغداد میفرستادند. دینزدگی تا بُن واژههای بیشترینهی روشنفکران دست به قلم ریشه دوانده بود. سرطان خرافات دینی سلولهای مغزی بسیارانی را فاسد کرده بود. از درون چنین فضائی بود که «انقلاب» مردم ایران ۵۰ سال پس از انقلاب مشروطیت - که به نسبت زمانه؛ گامی بلند به جلو بود-، «اسلامی» ازکار درآمد. کراواتپوشان دینخو رفتند،عباپوشان تازی اندیش صندلیهای آنان را پرکردند. شکنجهگران کراواتی، مومن و مسلمان رفتند و شکنجه گران ریشوی تسبیح به دست؛ جای آنها را در «اتاقهای تمشیت» آکندند. سرانِ مسلمانِ «ارتش شاهنشاهی» در بارگاه خمینی زانو زدند تا وظیفهی دینی خود را بجا آورند!

کمونیستهای روسی، چینی و کوبائی یکصدا از «احترام به عقاید دینی مردم ایران» سخن میگفتند و واژگانی اسلامی همچون «شهید» را بر جان دادگان و جان بخشان خویش مینهادند. «کمونیستی» همچون گلسرخی میگفت سوسیالیسم را از مولایش علی ابن ابیطالب آموخته و «سالار شهیدان کربلا» از مدلهای انقلابی او است! دین. دین. قارنقاریای دین! سرطان مزمن و بدخیم اسلام!

با اینهمه، ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یک چرخشگاه بزرگ فرهنگی در تاریخ هزاران سالهی ایران بود. این را امروز بهتر درمییابیم که «انقلاب اسلامی» باید اتفاق میافتاد تا پرده از مردابِ آمیزشِ دین با سیاست و امور اجتماعی بتدریج کنار رود؛ و ۳۰ سال پس از آن، دین گریزی، آخوند ستیزی، سکولاریسم، آزادی عقیده، دموکراسی و عدالت خواهی با مشت و دهان میلیونها زن و مرد نواندیش ایرانی در شهرهای ایران به حرکتی توفانوار درآید. اتفاق «انقلاب اسلامی» یک ضرورت ناگزیر بود که باید روی میداد تا ایرانِ به اسارت رفته به دست سعدابن ابی وقاص، علی ابن ابی طالب، حسن، حسین و عمر از خواب بلند تاریخ برخیزد. آن انقلاب اسلامی باید روی میداد تا ماهیت استبدادی، آدمیستیز؛ و ضد ایرانیی «حکومت اسلامی» بر همگان روشن گردد. ضروری بود تا سیلی آبدار، خونین و توهینآمیز «اسلام ناب محمدی» با دستهای «سربازان گمنام امام زمان» به صورت دارندگان و طرفداران «تاج و تخت» فرود آید، به صورت کمونسیتهای اسلام پناه؛ و برچهرهی ملی / مذهبیهائی که نمیخواستند (و نمیخواهند) باور کنند که ملیگرائی ایرانی در ستیزی بنیادین با اسلامگرائی است فرود آید. باید خمینی میآمد تا با صراحت به همهی ملی- مذهبیها بگوید که «ملیگرائی، خلاف اسلام است»! شاید آنان بخود آیند! (البته بیشترینشان هنوز از این سیلیها بیدار هم نشدهاند و در خواب و توهم غلت میزنند!)

در ایران؛ تا پیش از انقلاب ِ اسلامیی «بچهمسلمانها»، سخن چندانی از سکولاریسم، جدائی دین از دولت، آزادی بیدینان در کنار دینداران نبود. هرکس لب میترکاند تا کوچکترین انتقادی به دین، خرافات و عقب ماندگی کند، چه بورکراتهای کراواتی، چه کمونیستهای روسی، چه ملیگرایان مذهبی، و چه «روشنفکران» کوتاه قامت، بانگ برمیآوردند که: «به عقاید دینی مردم توهین نکنید!» آخوندها و دیناندیشانی همچون آلاحمد به همهی این گروهها بدترین توهینها را میکردند اما اینان کاسه ی داغ تر از آش بودند (و البته هنوز هم هستند و همان ترجیعبندهای ایران برباد ده را تکرار میکنند!)

اما زمانِ همهی این گروهها، ودورانِ سیاستِ یکی به نعل و یکی به میخ برای همیشه گذشته است. مردم ایران - حتا اگر هنوز بسیاریشان دچار توهم دینی و اسلامی باشند-، به این نتیجه رسیدهاند که حکومت اسلامی باید برود، ایران دیگر کشور مناسبی برای حکومت دین سالاران یا شارلاتانهای سیاسی که میخواهند با خم شدن در برابر «مراجع تقلید و آیات عظام»، برارابهی قدرت سوار شوند نیست.

مردم ایران در سال ۱۳۵۷ با دستان خود زیر پای دین سالاران فرش قرمز گستردند و حالا دارند برای جاروکردن هرگونه حضور و نفوذ اسلام در زندگی عرفیشان؛ سیلیهای آبداری بر صورت آخوندیسم (در جامهی ملا یا مکلا) فرود آورده و میآورند. «انقلاب اسلامی» در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یک عمل دردناک پزشکی بود که باید اتفاق میافتاد تا سرطان گسترده در جان و فرهنگ ایرانی بازشناخته شود.

صدای این سیلی بزرگ، در شاهراههای سدههای آینده خواهد پیچید. بساط شعبده بازی سیاسی و دینی درحال جمع شدن است. مردم ایران این بساط را جمع میکنند و برگرده بازیگرانش مینهند تا بروند جائی دیگر بساط خود را پهن کنند. ایران، جای شعبدهبازها و شارلاتانهای معمم و مکلا نیست. مردم، تیرک خونین حکومت اسلامی را از ریشه اره کردهاند، اکنون در حال هل دادن این تیرکاند تا خیمه‍ی تاریک اسلام برای همیشه فروافتد. همین و بس!








www.nevisandegan.net