|
مانی
غزل آفتاب
تاريخ نگارش :
٣۰ خرداد ۱٣٨٨
|
|
میرزاآقا عسگری (مانی)
غزل آفتاب
انوار آفتاب به رگها دمان شود
روشنروان ِعشق، روان در روان شود
گر چه به تیغ جهل، گلوی تو میبرند
بر پایشان ز نام تو بند گران شود
هر جا که چکهئی چکد از خون عاشقان
آنجا تمام شیفتگان را مکان شود
ما را دوباره باد معطر چمان چمان
بر بادبان خفتهی خاور وزان شود
باز آن دهان، شکوفه دهد در حماسهها
گوهرفشان بگونهی آتشفشان شود
نازکخیال، غنچهی خوشبوی بامداد
فردا به شاخسار بهاران روان شود
کشتند عاشقان وطن را یکان یکان
فرداست خاک، اسلحهی زندگان شود
زین قاعده که جان شما در زمین رود
فردا است نامتان که روان در زمان شود
از خان و مان خویش گسستیم و پر زدیم
تا خانمان ما همه جای جهان شود
هر جا نسیم هوشرُبای خرد وزد
آنجا، جمال گیتی ِبرتر عیان شود
امروز، گر نهان شده سیمای عاشقان
سیمایشان دوباره، نمای جهان شود
اردیبهشت ۱۳۶۳- تهران