مانی
محمود دولت آبادی در جمع حامیان میرحسین موسوی!
تاريخ نگارش : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨٨

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
 بیچاره محمود دولت آبادی!

بازهم خیمه شب بازی انتصابات در منفورترین رژیم دنیای امروز برپا شده است. معرکه بگیران اسلامی در ایران، برای کسب حیثیت، پای برخی از «نویسندگان و شاعران و هنرمندان» را هم به معرکه کشانده اند. یکی از اینان نویسنده ی خوب معاصر آقای محمود دولت آبادی است که به مسجد تشریف برده و این بار در «جمع حامیان میرحسین موسوی» سخنانی ایراد کرده است. یکی از دوستان، لینک خبر را در تارنمای «سرو» برایم فرستاده است. جائی برای «اظهار نظر» داشت. چند خطی شتابزده نوشتم. چون به احتمال زیاد، این نظر در آنجا منتشر نخواهد شد، در اینجا می گذارمش در کنار سخنان آقای دولت آبادی.
آقای دولت آبادی دست طلب به سوی میرحسین موسوی (یکی از سرکوبگران و جنایتکاران رژیم) دراز کرده است. البته رژیم برای حرفها و درخواستهای امثال آقای دولت آبادی، تره هم خرد نخواهد کرد. اما از نام و اعتبار آنان برای مشروعیت خودش استفاده خواهد کرد تا بتواند راحتتر به غارت و کشتار و سرکوبش ادامه دهد.

صائب تبریزی چه نیک سروده است که:
 
دست طلب چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش!
 
 
***
۲۲ اردیبهشت ۸۸
محمود دولت‌آبادی در جمع حامیان میرحسین موسوی:
ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند
sarve.ir

اختصاصی سرو: نشست شاعران و ادیبان حامیان میرحسین موسوی که عصر روز ۲۲ اردیبهشت در تالار مسجد امیرالمومنین بلوار مرزداران توسط اعضای ستاد ۸۸ برگزار شد، میهمان ویژه ای داشت. همه آنهایی که گوش به اشعار شاعران سپرده بودند به یکباره متوجه ورود میهمانی شدند که چند نفر او را همراهی می کردند و هر قدم که پیش می آمد سالن به احترامش از جا بلند می شد. محمود دولت آبادی کنار دیوار تالار را که منقوش به تصاویر میرحسین موسوی بود طی کرد و کنار حاضران نشست.
قرار بر سخنرانی دولت آبادی نبود ولی شور و درخواست حاضران او را مجاب کرد تا چند دقیقه ای در جمع دوستداران میرحسین موسوی سخنرانی کند. با تشویق حضار روی سن رفت و بعد از ذکر جمله "خدایا مسجد من کجاست... ای ناخدای من" حرف هایش را این گونه بر زبان آورد: اگر من اینجا هستم به اعتبار احترامی است که برای دعوت کننده خود قائلم. آقای مسجد جامعی یادآور دورانی از مدیریت فرهنگی هستند که دوره خوبی بود. من نیامده ام برای کسی تبلیغ کنم چرا که اینکاره نیستم. اگر هم چیزی به ذهنم رسیده، در مطبوعات بیان کرده ام. فقط می خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.
دولت آبادی که با لحنی غم آلود و اعتراضی سخن می گفت ادامه داد: ما در کجا زندگی می کنیم؟ چه مناسباتی با یکدیگر داریم؟ چند سالی است که شده ایم ملت ایران. قبلا امت بودیم. حالا هم در عین اینکه ملت ایرانیم، بخشی از امت محمدی هم هستیم. ولی این چگونه ملتی است که در آن هیچ کس از دیگری خبری ندارد؟ این چگونه ملتی است که هیچ گونه مناسبات انسانی فیمابین در آن برقرار نیست و فقط در آستانه انتخابات است که حق داریم به عنوان ملت مطرح شویم و در جایی جمع شویم و احیانا حرفی بزنیم.
وی خطاب به مخاطبانش گفت: من نویسنده مملکت شما هستم. معمولا به مناسبت، برنامه های فرهنگی تلویزیون را نگاه می کنم. و وقتی که دکتر محسن پرویز به عنوان معاون وزیر ارشاد در آن صحبت می کند بیشتر دقت می کنم. در آخرین گفتگوی او که با آقای حیدری در تلویزیون انجام شد، وقتی از وی پرسیدند که چگونه ممکن است که معدود افرادی بر تمام نویسندگان و شاعران و محققان و اندیشمندان این مملکت اشراف داشته باشند، او اول پاسخ داد که ما باید این بحث را در جای دیگری مطرح کنیم ولی بعد گفت که ما بر اساس آیین نامه انقلاب فرهنگی در مورد کتاب تصمیم می گیریم.
دولت آبادی سپس با لحنی رسا و پرطنین ادامه داد: من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می ایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره های معاصر جهان را برای همیشه لکه دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکه ای سیاه دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود.
نویسنده رمان های "کلیدر" و "جای خالی سلوچ" تاکید کرد: من به مسئولین ارشاد می گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود.
وی سپس عبدالکریم سروش را خطاب قرار داد و گفت: آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.
دولت آبادی به انتخابات هم اشاره کرد و گفت: من به کسی رای می دهم که از تمام ایرانیان فرهیخته ای که از این کشور بیرون رانده شدند، اعاده حیثیت کند و به کسی رای می دهم که به انسجام ملی معتقد باشد. ما را نسبت به هم غریبه کرده اند. اگر کسی که این ستاد مال اوست چنین قابلیتی دارد از رای دادن به او پشیمان نخواهیم شد. مسئله اشخاص نیستند، مسئله یک ملت است. ملت دارد از برکت رفتار آقایان به جان هم می افتد. مملکت داری یعنی مردم را نگه داشتن. زخم زدن به مردم و تاب زخم را آوردن از سوی مردم باید تا به حال حوصله آقایان را هم سر برده باشد. شما با چه مرهمی می توانید به این زخم ها التیام ببخشید؟
***
این هم یادداشت کوتاه من زیر آن خبر:

آقای محمود دولت آبادی گرامی!
ضمن تقدیر از برخی حرفهای درستتان ، چند پرسش از شما دارم :
شما می گوئید به قانون اساسی جمهوری اسلامی رأی داده اید. این همان قانونی است که ولایت مطلقه ی فقیه را مثل دوالپا بر شانه ی ملت ایران سوار کرده است. حقوق زنان و دگراندیشان را نفی کرده است. تشیع را حقیقت مطلق دانسته است. آزادی بیان را منوط به زانوسائی در برابر دین و مذهب حاکم کرده است و ... آیا شما آن قانون اساسی را با دقت خوانده اید و هنوز هم از تمامی بندهای آن جانبداری می کنید؟
شما از میرحسین موسوی که همچون بقیه ی کارگزاران جمهوری اسلامی در تمام جنایات رژیم اسلامی دست داشته است انتظار دارید حیثیت پایمال شده ی ملت ایران را برگرداند؟ او که خودش از پایمال کنندگان هستی و حیثیت مردم ایران است .
آیا حضور شما در ستاد انتخاباتی کروبی(در دور پیشین انتصابات رئیس جمهوری) و اینبار در جمع حامیان میرحسین موسوی همانا به معنای خرج کردن و قربانی کردن نام یک نویسنده ی خوب به پای جنایتکاران نیست؟
ای کاش در خانه می ماندید و فریاد می کشیدید :
من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی دُرَ لفظ دری را !
در آنصورت، باور کنید صدای شما در تالار بزرگ تاریخ، تاریخ روشنفکران و روشنگری می پیچید .
بیچاره ملتی که حتا نویسنده اش جائی برای اظهار نظر ندارد مگر مسجد !

                                                                میرزاآقا عسگری . مانی





www.nevisandegan.net