|
مانی
آسوده چگونه میتوانم ماند؟
تاريخ نگارش :
۲۶ آبان ۱٣٨۷
|
|
|
نقاشی از رضا سپهداری
|
میرزاآقاعسگری(مانی)
آسوده چگونه میتوانم ماند؟
چه بسیار، شایستگان ِ زندگی
که میمیرند
چه انبوه، سزاواران ِ مرگ
که میزیند.
ای تلخکامی ژرف،
تاریک،
شگرف!
ای آه ِ ماسیدهی شیدایان
بر سنگ ِ سفید ماه!
ای رنگ ِ پاشیدهی ماه
بر کالبد کشتگان!
چه بسیارند
چه بسیارند شکارچیان ِآدمی.
چه فزونند،
دستهای فروشده در زندگی ما.
درو میکنند،
میروئیم
برکنار میخواهند،
میجوئیم.
*
سرنوشت ما چنین بود
سرنوشت ما سراسر
چنگ در گریبان ِ زشتی فروکردن بود
آنگاه که بهار با ابریشم ِ باران فرومیریخت
و دو ستاره از شانهی پری دریائی برمیآمد.
سرشت ما چنین بود
مگر الماس از تودهی ریگها برآوریم.
*
دلدادگان خاموشند
دلدادگان در کُشتنگاه،
چشم به راه نوبتند
و ماه ِ سوگوار
از گذرگاه ِ سپیدهدمان،
سرافکنده میگذرد.
آتشی بیگستره در روان ِ زمان،
رویاهای بالدار میزاید.
خوشه خوشه فرهمندی برمیآید
از آوای آنانی که
از ژرفای خرد ِخویش برخاستهاند .
تلخکامی من از زمانه نبود
دوران من، گسترهی شادابیست
برخاسته از پس روزگار سرد.
اندوه من همه از سرگذشتیست که
خدا نه
|
نقاشی از رضا سپهداری
|
بل خدایان ِزمینم میخواهند نوشت.
***
یارانی که به پشتگرمیتان سرافراشتیم!
چه شد که اینگونه خَمْ شدید؟
ستارهی باور ما از پیشانی شما زاده شد،
اینک زانو زده،
چه اندوهسرودی بر دهان دارید؟
پنجهی پرسش در کدامین سنگستان فروکنم؟
پرسش ِ پنهانم را برکدامین گذرگاه بیاویزم؟
اینهمه پرده را چگونه بَردرَم،
تا چهرهی دژخیمان را نشان دهم؟
*
به یاد بسپاریم
به یاد بسپاریم
نام ِآموزندگان ِ روشنائی را
که اکنون به تاریکی اندرند.
و نام ِ ستایندگان ِشیدائی را
و زندگی را
که خواب ِ نامیرائی را
در صدفی جاودان میپیمایند.
*
آسوده چگونه میتوانم ماند؟
به گاهی که دوستداشتن را
جامهئی اندوهگنانه پوشیدهاست؟
نه از مادر زادم تا در بیهدهگی بلولم.
برای تو زاده شدم ای روشنائی همگانی،
ای دانائی ِ فرازنده از منش ِنیک،
در سرزمینی که شایستگان ِ زندگی، کُشتگانند
و سزاواران میرندگی
در زندگی ِخویش فروماندگان!
۲۲/۱/۱۳۶۳- تهران
________________________________________________________
از سرودههای دوران اختفا در تهران . برگرفته از «خوشهئی از کهکشان» جلد نخست.