مانی
کورش همه خانی:شعرِ بی معنا بی خواننده است
تاريخ نگارش : ٣۰ آبان ۱٣٨۱

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

کورش همه خانی
 
"شعر ِ بی معنا بی خوان ن ده است"
 
سپیده ی پارسی
سروده های میرزاآقا عسگری (مانی)
زمستان ۲۰۰۰.   نشر هومن. آلمان
چاپ نخست.   ۲۱۰ صفحه.
 
فرانسواژیلو، به همسر سابق پیکاسو گفت: « آدم تنها می تواند جایی را اشغال کند که قبلاً خالی شده باشد » مصداق جمله ی شعری میرزاآقا عسگری است: « چیزی باید کنار رود تا چیزی دیگر جای آن را پر کند . » گویا با همین جمله آب در خوابگاه مورچگان ریخته است.
پس از سال ها تحقیق راجع به ادبیات(شعری) نیمه ی دوم دهه ی هفتاد و کمی بعد از آن - چه در ایران و چه در خارج از آن - به این نتیجه رسیده ام که   بسیاری از «شاعران» با بازی های زبانی ومن در آوردی لطمه ای بزرگ به شعر امروز ایران زده اند .   البته « شعر » های روزنامه ای این ها، فراتر از دوستان و خانواده هاشان مطرح نمی شود. این، پاسخی است که ناشعر از زمانه ی خود می گیرد.
شفیعی کدکنی به راستی تأکید می کند که :«در سالهای اخیر در مطبوعات فارسی حجم انبوهی از«تولید شعر» راه افتاده: شعری بی شکل و بی وزن و بی قافیه و بی معنی و بی آرزو و بی آرمان و فاقد هرگونه غم و شادی و در یک کلام : بی همه چیز، با ادعاهای عجیِب و غریب و دستاوردی زیر صفر. تولید یک روزه ی این گونه شاعران برابر تولید یک قرن شاعران نسل های قبل است. چون برای شاعر بودن در این مکتب، هیچ گونه شرطی جر ادعا وجود ندارد و ادعا هم کاری است آسان» ۱ محمود درویش شاعر معاصر عرب هم انگار که در مقاله اش با نام «ما را از شر این شعرها نجات دهید!» در باره ی وضعیت جاری در شعر امروز ایران در مجلات و روزنامه های چاپ ایران سخن گفته است : «ما همچنان با سماجت این شعر و تراکم آن روبه روئیم، زیرا در این مقوله همه چیز می تواند شبیه همه چیز باشد و آن هم چیزی آبکی و پوچ. شعری که بی مایه ترین پدیده است! این شعر فقط ایجاد تراکم می کند. چیزی برفرهنگ نمی افزاید. حادثه ای تلقی نمی شود. شکلی از اشکال فاجعه ای است که از رهگذر آن شعر مدرن هستی و موجودیت فرهنگی ما را تهدید می کند.» ۲
مانی، با شناختی که از شعر امروز دارد، در بررسی رابطه ی استبداد و خلاقیت هنری ، و در باره ی شعرهای بی آرمان و بی سخن و خنثی و پریشان می نویسد: « شعر امروز در ایران هم از این عواقب به دور نماند. گروهی از شاعران ... دست به تولید ادبیاتی بی خاصیت زدند و برای توجیه آنچه که می آفریدند و می آفرینند، شروع به   ساختن و پرداختن تئوری های ادبی ای کردند که در قوطی کمتر بقالی یافته می شود! آنچه که امروزه این دسته ازشاعران و منتقدان شعر در ایران می نویسند، نمونه ی بسیار خوبی برای این مدعا است. جملگی این جماعتِ زانو زده، معتقدند که شعر و ادبیات باید تهی از اندیشه باشد! شعر باید فقط درگیر زبان باشد! (برای چی؟ با کدام هدف؟ معلوم نیست!). می گویند جای اندیشه نه در شعر که در مقولاتی دیگر است! و نمی گویند که فرق آدمی با جانوران در قوه ی ناطقه اوست، و قوه ی ناطقه همانا مظهر اندیشه است. البته که شعر نه منطق علمی است و نه گفتمان اجتماعی محض. شعر نه مقاله ی سیاسی است و نه نقش فلسفه آفرینی و تاریخ   نگاری را ایفا می کند. با این همه، انسان ذیشعور (شاعر= صاحب شعور) می اندیشد، عاطفه می ورزد و بازتابهای حسی و ذهنی اش را دربرابر جهان پیرامونش بروز می دهد.(توجه به همریشگی واژه های شعر و شعورو شاعر، نشانگر عمق موضوع مورد بحث است.)   در آدمی، حس و عاطفه ی ناب جدا از شعور و فکر وجود ندارد. در عالم شعر هم، اندیشه ی نابِ منفک از حس و عاطفه وجود ندارد. ذهن شاعر، ذهنی است خود به خود اندیشه گرا و حساس که می خواهد گفتمانی در برابر جهان بگذارد. گفتمانی که در گرمای عواطف و شهود و دل شاعر به شعر می رسد و دیگر با گفتمان محض و تعقلی فاصله ی بسیار دارد. ذهن شاعر،خود محصول تکامل اجتماعی است و می خواهد بر آن تأثیر بگذارد. چرا به شاعر نمی گوئیم دیوانه؟ زیرا دیوانه فاقد شعور منسجم و تفکر بسامان است و پدیده ها را یکسره به دور از منطق حاکم برآنها می بیند. یک دیوانه ی محض ( اگر چنین دیوانه ای وجود داشته باشد) ، تنها با غرایز و عواطفش در برابر هستی واکنش نشان می دهد. گرسنگی، شهوت، خشم و مهر، خستگی و ترس را می شناسد اما درک بسامانی از روابط پیچیده و حاکم بر اجزاء هستی ندارد. حالا اگر چنین دیوانه ای شعر بنویسد، مسلما آن شعرفاقد اندیشه ی بسامان است، یا از اندیشه و منطقی که ویژه ی دیگران است بسیار دور خواهد بود. آیا می توان نوشته ی چنین کسی را شعر نامید؟(ممکن است استثنائی هم به دست آید، اما سخن بر سر قاعده است.) اگر قرار است عنصر شعور و اندیشه از شعر حذف شود، پس دیوانگان، بهترین شاعرانند! چرا که شعرفرضی شان - براساس الگوهای ادبی رایج در ایران ، تهی از اند ی شه است! ای بسا که دیوانگان، بهتر از تمامی شاعران مدعی در ایران که می گویند : شعر همانا ایجاد غرابت های زبانی، اندیشه گریزی ،ساختار ستیزی و پراکندگی تصویری است شعر بنویسند! » ۳ و اما تجربه ثابت کرده است که این موج ها میآیند و میروند و در جذر ومد دریا ی فرهنگ و ادبیات حل میشوند . امیدوارم که آن شاعران اصیل با این موج ها همگام نشوند. و در موجهای گذرای ادبی نغلتند. پیش از آن که باب بحث پیرامون شعرهای «سپیده ی پارسی» را باز کنم لازم به یادآوری می دانم که در میان انبوه شاعران و حجم وسیع شعر تولیدی، هستند کسانی که شعرشان قابل اعتنا و درخور تأمل است» ۴
نگاهی به دیدگاه و تفکر جدید شعری میرزاآقا عسگری مرا بر آن وا داشت تا چندین بار و در حالات مختلف، کتاب شعر " سپیده ی پارسی" را بخوانم.
ادبیات، درونی شدنِ یا فردی شدن تجربه های مشترک است. زبان ادبی هم ناگزیر به سوی تشخص پیش می رود و قدرت آن   را باید در نوآوری واژگان و یا به قولی در کاربرد«معناشناسیک» جدید آن جستجو کرد. از آن جائی که موضوع و ماده ی ادبیات زبان است پس ادبیات خود موضوعی آکنده از معناست. ساختارگرایان به رمزهائی توجه می کنند که در ساختمان معنا بکار رفته است. درون مایه ی مشترک همه ی نظریات «بارت» درک این نکته است که چگونه آدمیان به چیزها معنا می بخشند. جهانِ بی معنا، پوچ و بی انگیزه است. چطور میتوان واقعیت ها ی زندگی را در شعر نادیده گرفت ؟ گریستن، اندوه، حادثه، خندیدن، مرگ. این واقعیت های بیانی ، ما را با محتواها ی مختلفی رو به رو می ساز ن د . فقط با تعیین محتوای یک بیان میتوان ارزش عاطفی آن را نمایان ساخت و به معنا رسید. شعر بی معنا بی خواننده است.
« سپیده پارسی » تجربه ی جدید شعری مانی است . این کتاب مملو از ترکیب ها و استعاره های تازه ای است مثل : حواس منبسط ظهر می پرد روی اشیاء- بلور ِ پرنده ها- گلوی خیس گُل- پلک غروب- پاره های پرنده ی ذهن ام- براده ی نور- غشای سکوت- آهی در شن ماهی- روح درخت و... پاراگراف های درخشان ی در سرتاسر کتاب موج می زنند:
مرا متعالی که میکنی
خدا میآموزد
به گِل حیات ببخشد
تو فواره ی بلندِ درختی
من/چکه های تر برگ
               ( ص ۱۴ و ۱۵ )
در این سفر
چیزی در عکس هائی که بر میداریم نخواهد ماند
از عکس ها بیرون می روم
تا جاودانی جای مرا پر کند
                ( شعر سفر. ص ۱۹۰ )
 
یا این پاساژ درخشان در رثای پدر که بغض را میترکاند:
 
هنوز هم شیهه ی کمر بند پدر
خواب ها و رویا هایام را در هم می درد
و کابوس دوزخ واعظین
تصاویرم را در آینه ها کتک میزند
                    (ص ۴۱)
 
نمونه ای دیگر:
 
آنان
لابلای انگشتانم را جستند و پرنده ها را بردند
سطرهایم را به دره های تاریک افکندند
سکوت را روی ام کشیدند
و در روزنامه ها در سوگ ام رقصیدند.
 
در این دو دهه کمتر شاعری را دیده ام که این گونه به «سکوت» تشخص انسانی ببخشد و به آن حرکتی ازلی بدهد. سکوت، سرما، خاموشی، سپیدی که از جنس مرگ هستند را مثل ملحفه به روی خود کشیدن. این همان آشنائی زدائی از قاموس زبان است. زبانی که در نهایت باید درک و فهمیده شود و جنبه ی شاعرانگی آن قوی باشد.
مانی شاعری است با ذهنیتی فلسفی. پیشتر از این، منتقدان دیگری هم به این ساحت از شعر چندساحتی او اشاره کرده اند. ذهنیت فلسفی شاعر، اما انطباق تمام و کاملی با نظامهای فلسفی شناخته شده ندارد. ذهنیت او، گونه ای از فلسفه ی تجربی را با ذهنیتی شهودی به هم می آمیزد و دیدگاهی را به ما منتقل می کند که در عین آن که می توان آن را منحصر به فرد نامید، می تواند نوعی ذهنیت تجربی و همگانی را هم به ذهن متبادر کند. اصولا شیوه ی نگاه هنرمند به گیتی و انسان و زبان، اگر با شخصیت و ذهنیت او درآمیخته شود، نوعی از جهان بینی (فلسفه) را مطرح می کند. سپیده ی پارسی آکنده از یافته های به غایت ذهنی – در عین حال متکی بر تجارب عینی و ذهنی– و فرافکنی های نگرشی فلسفی است. ایننگرش، ذاتی شعرهای مانی است، بر آن سوار نشده، با آن مونتاژ نگردیده و تعمدی در بازگوئی آنها به کار نرفته است. ذهنیتی است که از اعماق ذهن، شور، شهود و شعور شاعر می جوشد. با شعر و همذات با شعر در کلمه ها جای می گیرد. گاهی عارفانی مانند مولوی و غزالی و عطار اشعار خود را طوری نوشته اند که گوئی از روی الزامات و ملزومات زمانه ی خود به معشوق زمینی شان رنگ و بو و حالتی روحانی و آسمانی بخشیده اند . مانی انگار که با این نوع برداشت شعری و فلسفی است که سرناسازگاری نشان می دهد و می نویسد:
 
نیستی، مفهوم عریان تری از هستی است
بگذار عارفان
پستان های تو را خدا بنامند و
بانگ ان الحق بردارند
من اما پستانهای تو را به دهان می گیرم
و با خدا یکی می شوم.
 
گویا ان الحق به جلدشان رفته است
که گلو سرخ کرده اند .
                ( ص ۸۹ و ۱۰۲)
 
شاعر در «سپیده ی پارسی» با همه ی آن چیزهائی که ملکه ی ذهن ما شده و جزو عادات ذهنی و پذیرفته شده ها هستند سرپنجه نرم می کند و نوع دیگری از اندیشیدن، و فرم تازه ای در شاعرانه کردن مفاهیم اعتقادی و فلسفی را پیشاروی ما می گذارد. این همانا آشنائی زدائی در عرصه ی ذهن و عاطفه و اندیشه است که منجر به نوزائی در کلام و شعر مانی می شود. به نوشته ی خودش : « ﺗﺎﺯﻩ ﮔﻰِ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺣﺬﻑِ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ. »
این گونه هرمنوتیسم و آشنایی زدایی ها را می توان در قفای واژه هائی مانند قرآن، خدا، سماع، عقل، وحی، اسطور ه ، مسیح، مریم، تاریخ، عشق، نوستالژیا، نیستی، هستی و مرگ دید.
شعر بلند «قصیده ی هیچ – هوا – هیچ» که به گفته ی ژاله اصفهانی یک سنفونی است و نه یک قصیده(۴)   نمونه ی تمام عیاری   است در شعری با زیرمایه های فلسفی. گشت و واگشت ذهنی شاعر در این شعر چندصدائی و به غایت بدیع، حرکت ذهنی از مادر به معشوق، از معشوق به مرگ، از مرگ به خوشباشی خیام گونه، از جسم به جان و از جان به مظاهر عینی هستی، کهکشانی از تصاویر شاعرانه – فلسفی آفریده است. دید تازه ی شاعر به زندگی، کلام او را یکسره دگرگون کرده است :
 
ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺪﺍﺭﻩﻯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﻰﺩﺍﺭﻡ،
ﺁﻭﺍﻫﺎ ﻭ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ ﭘﺲ ﻣﻰﺯﻧﻢ
       ﺗﺎ ﮔﻮﻫﺮِ ﻗﺮﻣﺰ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﻋﺮﻳﺎﻥ ﺷﻮﺩ.
    ( ﺧﺮﺩﻩ ﻧﺴﻴﻤﻰ ﺍﺯ ﻭﺭﺍﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻣﺪ
    ﻏﺒﺎﺭ ﻧﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮﺩ
    ﭘﻴﻜﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺴﮕﺎﻩِ ﺟﺎﻥﺍﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
    ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻮ ﺻﺨﺮﻩﺍﻯ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﻭ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻬﺎﺩ،
    ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺍﻭ،
        ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﻰ ﻛﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻣﺎﺩﺭ
        ﺩﺭ ﺑﻠﻮﺭ ﻫﻮﺍ ﺑﺮﻕ ﺯﺩ.)
...
ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻢﺍﺵ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ،
ﻫﻮﺍ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻰﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥﺍﺵ،
ﺑﻌﺪ، ﻧﺎﺯﻙِ ﺍﺑﺮﻳﺸﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺭﺍﻥﻫﺎﻯ ﺗﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺩﻳﻨﻪﮔﻰ ﺗﺮﺩﺗﺮ ﻭ ﭘﺴﺘﺎﻥﻫﺎﻯ ﺗﺮﺩﺗﺮﻳﻦﺍﺵ ﺑﺮﻣﻰﺩﺍﺭﻡ
ﺑﻌﺪ، ﻣﺮﻳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﻳﻢ ﺑﺮﻣﻰﺩﺍﺭﻡ
ﺁﻥ ﮔﺎﻩ، ﭘﻠﻚﻫﺎﻯﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻰﻛَﺸﻢ
ﺁﻥ ﺳﻮﻯِ ﻫﻴﭻ، ﺧﺪﺍﻯ ﻟﻄﻴﻔﻰ ﻫﺴﺖ
ﺍﻳﻦ ﻫﺴﺖ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻰﺯﻧﻢ
ﺁﻥ ﺳﻮﻯ ﻫﺴﺖ ، ﺧﺪﺍﺋﻰ ﻧﻴﺴﺖ
ﻧﻴﺴﺖ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻰﺯﻧﻢ،
    ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﮔﺮﻡ ﻣﻰﺗﺎﺑﺪ ﻣﺮﻳﻢ
ﻭ ﻫﺴﺘﻰ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻰﭼﺮﺧﺎﻧﺪ.
ﺁﻥ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻰﺁﻳﺪ،
ﻧﻤﻰﮔﺬﺍﺭﺩ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ.
ﻣﺮﻳﻢ ﻧﻤﻰﮔﺬﺍﺭﺩ ﻣﺮﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻢ                       
ﺧﺪﺍ ﻧﻤﻰﮔﺬﺍﺭﺩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﺑﻢ.            
 
سوژه های جدید از ویژگی های این کتاب آن است. کمتر موردی می توان در این کتاب یافت که شاعر با کمک سوژه ها و مضامین دست دوم به بیان شعریت خود دست یازیده باشد. او حتا مضامین و سوژه های کهن و کهنه را هم از زاویه ای کاملا متفاوت نگریسته و آنها را بدیع و توجه برانگیز کرده است. به شعرهای زیر : برج سپید- الگوی این جهانیم- فانتزی- میخوارگی ۱- فتبارک الانسان،احسن الخالقین-     صرف صبحانه با معشوق و... نگاهی بیندازید و نیز به شعرهای سه گانه ی :   Yen and Yang
 
تلفنی به تو گفتم که مرگ را کتک بزن
همان طور که مرا می زدی و
روزهای دبستان هق هق میکردند
گوش نکردی پدر
گوش نکردی
               (ص ۱۲۲)
 
×××
وقتی   کسی در خانه نیست
گریستن
پروردگار رهایی است
اسب و باد
شتاب تو را به وادی امواتِ حیرانی میکردند
               ( برج سفید. ص ۱۲۱)
 
×××
گفتم گذار!
بر سر انگشتان ِ مردم بیجار که میروم
باغ های اساطیر، له میشوند
آن گاه بلور خاطره
از عبور ، کدر میماند
و آواز ِ قالی بافان میآشوبد .
             (   فتبارک الانسان،احسن الخالقین. ۱۴۷)
 
تاریکی گلوی شما را شستم
خورشید را در خون شما فروزاندم
و کهکشان را در برابرتان رقصاندم
به مومنین بگوئید
آیا هنوز در حقیقت من شک دارید؟!
گلوی عارف و کافر را شیرین کردم
ای تلخ ها، شیرین شوید.
              ( میخوارگی ۲ .ص ۱۷۴)
 
  نوسازی زبان و کلنجار رفتن با کلمات ، درونی ِ شاعر شده است . کاربرد زبانی در شعر مانی شباهتی به بازیهای شعری که در روزنامه های ایران میخوانیم - و به نظر می رسد شاعر ان آن گونه شعرها خود را در پیچیدگی های مصنوعی و ساختگی، بدون پیوند ارگانیک با ذهنیت انسانِ معاصر، در جهلی شیزوفرنیک مسخره کرده اند- ندارد. اغلب شعرهای روزنامه ای نه محتوایی دار ن د، نه گیر ا هستند و نه درونی شده ا ند. حرکت مانی در گستره ی زبان از روی انباشت تجربه و آشنائی اش با زبان کلاسیک و امروز فارسی است. تمامی کسانی که شعرهای او را بررسی کرده اند بخشهائی از پژوهش و بررسی خود را روی همین نوآوریهای زبانی و واژه آفرینی های او اختصاص داده اند. اگر فقط واژه ها و ترکیبات بدیعی را که این منتقدان در شعرهای مانی یافته اند در کنار هم بچینیم از دهها صفحه سرمی زند. به این پاراگراف   توجه کنید:
 
دریغا
کاخ تن ِ ما
معماری ملایم خانه ی ماهی را ندارد
خانه ی ماهی، با ماهی میرود
خانه ی ماهی
دمی خراب میآید و
آباد میرود
میرویم و
خانه ی ما، از تهی و زمان پر میشود
تا خانه را دگر نکنی
به دریا نخواهی رسید
                (ص ۱۵۷ )
×××
همیشه جستجو، تجربه ای دیگر را آغاز میکند.
باید پُل پشت سر بشکند
تا پیران خفته
آن سویهیچ بمانند.
                        (ص   ۶ )
 
کتاب سپیده پارسی ۲ ۱۰ صفحه دارد که با توجه به وسواس ِ شعری مانی ، میشد به نصف تقلیل بیابد. شاید این از شهامت یک شاعر است که شعرهایش را مثل فرزندانش گرامی میدارد و نمیخواهد که آنها را کنار بگذارد . به این دلیل که شعرهائی که نام می برم شبیه به زبان و فرم شعرهای گذشته ی مانی است و فقط اجرای آنها تغییر کرده است. مانند: شعرهای : «رویا را باور کنیم»، «لحظه، خصلتی ابدی دارد» ، « پیامبر سنگ ها» ، « در معبد اروس» و « استثناء».
استروس می گوید :   زبان، خرد انسان است . با توجه به این که هر شاعری متأثر از شعرای پیشین بوده و یا تقلیدگر پیش از خود، و این مدعا تقلیدگر را به صورت فتوکپی با اصل برابر می کند، اما متأثر بودن به خاطر ساحت زبانی و ادبی ممکن است یک چند و یا یک عمر شاعری را به دنبال شاعر دیگری بکشاند. در مورد مانی که شعرهایش در بدو سرایش شاعری، متأثر از احمد شاملو بود بعد از مرور زمان به زبان مستقل و شاخصی رسید.   زندگی هرکس سویه های متفاوت از زندگی دیگران را دارد و شکل ویژه ی بیان یا کاربرد گفتار شخصی در زبان هرکس بیان زندگی درونی اوست.
در شعرهای مانی، انتخاب رنگ، اسم ها، تمثیل ها، اسطوره ها، اندوه، عشق به کلیتی از زیبائی شناسی رسیده است که شعر بدون امضاء او قابل تشخیص است و این زبان، سبک زبانی اوست. او در اشعارش به خوبی توانائی مبادله ی تجربه ها را آموخته است.ضروری است که به زبان مدرن «سپیده ی پارسی» نیز توجه شود .
مدرنیست در زبان ،   در همان حال که وجهی از گذشته دارد ،   وجهی از آینده را   هم پیش رو دارد و به جهت نو بودن، کنشی از خود به جا میگذارد یعنی میخواهد هماره معاصر باقی بماند و به بُعد زیبایی شناسی هنر ، و قدرت خلاقیت فردی در زبانی شسته رفته(تازه)اهمیت بدهد و با آزاد سازی کلمه از معانی متعارفش ، جنبه ی جدیدی به ز بان ببخشد. انسان در جهان مدرن باید بتواند با فکر و عقلانیت خودش، جهان را زیر سیطره ی هنر در آورد.
مدرن بودن، شکستن سنت نیست، گسستن از تکرار بی پایان مضمون ها، عنوان ها و اسطوره های کلاسیک، نوشدنی خودآگاهانه، پیش نهادی انتقادی برای تغییر ادبیت ادبیات است. شاعر مدرن باید در بیان آزادی کلمه، عینیتی عملی به زندگی ببخشد.
مانی در کتاب «سپیده ی پارسی» به زبانی مدرن رسیده است. زبان، یگانه ابزار ما است تا نایافته ها را دریابیم. هر ذهن تازه ای، نگاهی جدید به اطراف خود دارد. این حس و نگاه، به اشیاء، بُدی نو و طراوتی چشمگیر می بخشد. از این زاویه است که خواننده در شعرهای مدرن مانی به درکی بدیع و نو از جهان می رسد. او با نگاهی معطوف به انسان، به غنائی زبانی و نگاهی انسانگرا دست یازیده است:
 
چنین است
که در خواب، شعر می بینم
در بیداری، رویا می نویسم
            (ص ۱۴۳)
 
شعر «هوای دلبرانه» چیزی از جنس بوف کور صادق هدایت است. در این شعر، عینی ترین سطوح زندگی و تفکر به ذهنی ترین شکل هنری تبدیل شده است.   فضای حاکم بر شعر، فضائی سیال و اثیری و شگفت انگیز است. باید این شعر را بارها و بارها خواند تا به لایه های زیرین آن نزدیک شد. دوران مالیخولیائی ما، دوران مرگ ها، ناپدید شدنها، گورستانها، توهمات دردناک ذهنی ، دوران سوختن های ققنوس وار، برخاستن از دریای خون، دوران جنون فراگیر و هراس تمام عیار، دوران دود شدن ذهنیات، خاکستر شدن پهلوانان، بازگشت جن ها و پری ها به زندگی روزمره... به شیوای به غایت شاعرانه و نُه تو در این شعر بازتاب یافته است:
 
در گورستان، کفن را از سیمای دلبر کنار زدیم
کفن تهی بود
دل پر از خالی دلبر بود!آن گاه دلبر کفن را از سیمای خود پس زد
یاسی کبود در آن گیتی سپید درخشید!
                            (ص۱۳۵)
جزء هوائیم و هوای هواهائیم!
نزدیکتر که بیائی و دست که بگشائی
میوه ی قلب مرا که در هوا سرختاب تر می شود می توانی بچینی
و اگر بی ادبی در محضر حضرت دل نباشد
عرض می کنم که ما خدا را هم
همین گونه از شاخه های هوا تکاندیم.
                       (ص. ۱۳۶)
 
این شعر، برملا کردن جنون دردناکی است که همه گیر می شود و خود را به صورت واقعیتی معقول و انکارناپذیر درمی آورد. جنونی که والائی و فضیلت های انسان را آنقدر تقلیل می دهد تا از او چیزی کاملا تهی و بی محتوا بسازد:
 
در سر راه که می آمدیم
هوا را قنداق کردیم و به خانه آوردیم
پس، به مدرسه اش بردیم!
 
زبان «هوای دلبرانه»   روان است و سهل می نماید. اما غایت زبان شاعرانه است. هرکسی به سهم درک و حس خویش می تواند لایه ای از لایه های چندگانه ی آن را دریابد. با این همه، برای سفر به عمق کهکشانی این شعر، باید عصر جنون را زیسته باشی و از هزارتوی ظلمانی آن گذشته باشی. حرف من این است: شعر عالی، شعری است که بدون ادا درآوردن و ادعاهای عجیب و غریب - از نوع پسامدرنیستی وطنی- عینیت این دنیای پیچیده را به ذهنیتی شاعرانه می برد و در زبانی سهل و ممتنع آن را به ما بازمی گرداند. این گونه شعر نه از جامعه ی خود فرار می کند و نه روی واقعیت و تاریخ خط بطلان می کشد. بل که آنها را درونی می کند و از زاویه ای کاملا بدیع و هنری به جلوه درمی آورد. «هوای دلبرانه» نیز مانند بسیاری از شعرهای دیگر کتاب «سپیده پارسی» عمیق ترین ذهنیت انسان امروز را به تصویر می کشد. شعری است که شاید هنوز زمان درک و دریافت همه جانبه ی آن فرا نرسیده باشد همانطور که بوف کور را در زمان خودش درک نکردند. در اینجا ناچارم بگویم که ندیدم   منتقدان ادبی ما که داعیه ی احاطه بر ادبیات مدرن دوران خود را دارند، به شعرهای فراوان مانی و از جمله به کتاب «سپیده ی پارسی» پرداخته باشند! عجیب است اگر اینان هیچ کدام از هفده کتاب شعر مانی را ندیده باشند! گوئی این جماعت از حضور شاعری جدی و پرکار و پیشرو وحشت دارند! نگاهی به آنچه تا کنون اهل قلم و نظر برکارهای مانی نوشته اند به خوبی ثابت می کند که او گویا به عمد از شعاع دید مدعیان رهبری نقدی ادبی به دور مانده است. سوای دوسه تنی همچون شاملو و پاشائی، عمدتا این جوانان بوده اند که در باره ی شعرهای مانی نوشته اند. حتا کمتر مواردی می توان یافت که شاعران و منتقدان نسل مانی، به مانی و اشعارش پرداخته باشند! باید به دکترمرتضامیرآفتابی حق داد. آنجا که در این باره نوشته است: «به پندار من میرزاآقا مانی پس از نسل شاعرانی چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و منوچهر آتشی و اسماعیل خوئی و محمد علی سپانلو، یکی از دوسه تن شاعران بزرگ معاصر است که به سبب شعر و طنز و نوشته هایش باید هزاران آفرین به او گفت و او را ستود. شاعری پرکار و جدی که با شناخت عمیقش به هنر شعر توانسته است برای ادبیات نوین ما و فرهنگ ما شتخص باشد و کارهای ماندنی از خود به یادگار بگذارد. گفتم که جای آن است که او را تحسین کرد و ستود. این کار از سوی اهل قلم به درستی انجام نپذیرفته است و یا اصلا انجام نگرفته است. اهل قلم درباره همه سکوت می کنند تا روزی که تابوت شاعر و نویسنده و هنرمند را به گورستان برند و نقد نویسان آنقدر در نوشتن درباره ی دیگران ممسک و خسیس اند که هرگز دست به قلم نمی برند تا چیزی در خور یار دانا و هنرمند و خردمند خود بنویسند. اگر از مردم عاد ی کوتاهی می بینیم به علت نبود شناخت آنهاست و شگفت اینجاست که اهل قلم می داند اما در باره ی شاعر و نویسنده و هنرمندش سکوت می کند.... مانی در تازه ترین کتاب شعر خود «سپیده پارسی» در شعرهائی به نقطه های   اوج خود رسیده است.» ۵    اما چه باک؟ مانی با مخاطبین واقعی خود سر و کار دارد. با آنان که به دور از حب و بغض و حسادت و وحشت، از شعر او لذت می برند:
به جهان بی جهانی
به مستی و قصیده ی ما خوش آمدی!
این خودکار، این هم کاغذ
این شعر را ادامه بده تا من
مریمی از مریم های هوا را بگیرم و شاعر شوم.
           (ص. ۱۸۶)
 
اهورای من!
همیشه، هوش
از چشمه تا درخت نمی جوشد
تا میوه ها سخن گویند!
           (ص ۲۰۶)
 
اتفاقاتی که در زندگی و تفکر شاعر معاصر میافتد، نگاه او را به همه چیز تغییرمی دهد. ذهن خلاق و تصویری مانی   به محتواها و مضمون های «سپیده ی پارسی» معناها و ابعاد دیگری میدهد. خواننده مجبور میشود ذهنش   را بکار گیرد و این نشانه ها را برای خود تعریف و تحلیل کند . شعرهای عاشقانه در این کتاب ، بیانگر تکامل و تغییر در نحوه ی نگرش شاعر است . زبان در کاربرد روزمره اش و رابطه ی آن با کلمه ها ، مانند وسیله یا ابزاری است که پیامی را از شخص به شخص دیگر میرساند . خصلت اصلی زبا ن ، رسانائی و پیام رسانی آن است. علاوه بر آن در زبان شعر، بوجود آوردن ویژگی های دیگری مثل ظرفیت های صوتی، هارمونی و ریتم و آهنگین بودن کلمات، عواطف و تخ ی یل ات تازه است. وظیفه ی یک شاعر جدی، شکل زدایی از کهنه و تکراری در ج ه ت ایجاد فضاهای تازه و فرمی نو است.
 
گناه ما چه بود که نمی خواستیم
فصل بعدی افسانه ای باشیم که آن ها بودند؟!
نبودیم!
حالا یکی هست، یکی نیست
ما هستیم
و گهواره های گندم خواهند بود!
حتی وقتی که ما نباشیم!
              (ص. ۸۲)
 
مچاله شدم، تا خوردم
فصلی ز من گذشت که افرا
تنها، به شکل فاجعه خاموش ایستاد
( این فصل از میانِ شما نیز بگذرد!)
             (ص۱۰۴)
ما نیمه ی نخست جهان بودیم
آن سطح سیب که قرمز بود
وقتی در تاریکی ، تابان بودیم
و نیمه ی دگرِ سیب؟
کال بود!
و در حضور دانش اشیاء ، لال بود!
                         (ص۱۱۱)
 
مانی نیمی بیشتر از عمرش را وقف کلمه کرده و شاعر دوران ما است. او تاًثیری مثبت روی نسل من داشته و از او یاد گرفته ام.
Email: kor o shhamekhani@hotmail.com
-------------------------------------------------------------
۱ و ۲ – فصلنامه ی هستی. دور دوم. سال دوم و سوم. شماره ۸ و ۹ زمستان ۱۳۸۰ و بهار ۱۳۸۱.
ص. ۱۶. مقاله ی محموددرویش به ترجمه ی محمدرضاشفیعی کدکنی.
۳ – میرزاآقا عسگری (مانی). ماهنامه ی الکترونیکی«ادبیات و فرهنگ» شماره ۲۵. تابستان ۱۳۸۱. اینترنت.
۴ – ژاله اصفهانی. در معرفی مانی در شب شعر او در لندن. بهار ۱۳۸۱
۵ - دکتر مرتضا میرآفتابی. ماهنامه ی سیمرغ. آمریکا. شماره ۴۴ . خرداد ۱۳۷۹
 





www.nevisandegan.net