مانی
ادبیات ایران در دوسوی مرزها
تاريخ نگارش : ۱۹ آذر ۱٣٨۶

این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:     بالاترین balatarin     دنباله donbaleh     yahoo Yahoo     delicious Delicious     facebook Facebook     twitter Twitter     google Google    

 
میرزاآقاعسگری(مانی)
 
ادبیات ایران در دوسوی مرزها
  نشر نخست در ماهنامه ی آرش. شماره ۱۰۰. پائیز ۲۰۰۷                                                                                
 
در ۲٨ سال گذشته، من نیز به سهم خود نوشته ها، گفتگوها و سخنرانی هائی در باره ی ادبیات درتبعید داشته ام. بخشی از آنها در دسترس همگان است و مجموعه ی تازه ای ازاین مقالات در کتابی ٣۰۰ صفحه ای پیرامون ادبیات، زبان و سیاست آماده ی انتشارند.
 
  در آغاز برونکوچی ایرانیان، تفاوت چندانی در کاربرد دو واژه ی مهاجر و تبعید نمی گذاشتیم، زیرا بسیارانی از اهل قلم، درحال مهاجرت ناخواسته و رفتن به تبعید بودند. در آغاز، مهاجرین، همانا تبعیدی ها بودند و تبعیدی ها همانا مهاجرین. اما پس از گذشت دو دهه ی نخست، برخی دلزدگان از زندگی در تبعید، و ماندگان در ناامیدی، راه رفت و بازگشت به جمهوری اسلامی را به هرقیمتی بود برای خود گشودند. برخی از اینان، اندک اندک و زیرکانه اصطلاح «ادبیات مهاجرت» را جانشین «ادبیات تبعید» کردند، و برای هریک از این دو اصطلاح، تعریفهای تازه ای به دست دادند. «ادبیات مهاجرت» را به درستی درمعنای آثار کسانی تعریف کردند که با رژیم جمهوری اسلامی در ایران مشکل سیاسی ندارند، و داوطلبانه، حوزه ی جغرافیائی تازه ای را برای سکونت دائمی خود برگزیده اند، و «ادبیات تبعید» را هم به درستی آفریده ی کسانی تعریف کردند که ناگزیر از ترک ایران شده اند، با رژیم جمهوری اسلامی دشمن اند، از خلاقیت و توان و قلم خود در افشای بنیان های سیاسی و فرهنگی حکومت اسلامی بهره می گیرند و...
 
جالب است که دستگاه های سیاسی و تبلیغاتی رژیم، و مطبوعات وابسته   یا همروندش هم بسیار آگاهانه و زیرکانه، ادبیات برونمرزی را ادبیات مهاجرت می نامند، و نمایندگان اینگونه ادبیات را هم از میان همان هم اندیشانی انتخاب می کنند که به ایران رفت و آمد دارند.
 
با تغییر محتوای کاربردی واژه های «تبعید» و «مهاجرت» در درازای ٣۰ سال گذشته، اگر بخواهم یکبار دیگر نخستین کتاب شعر تبعیدی ها:«شاعران مهاجر و مهاجران شاعر» را تجدید چاپ کنم، بناگزیر نام آن را به «شاعران تبعیدی و تبعیدیان شاعر» تغییر خواهم داد، و شعر «مهاجرین» ام را شعر «تبعیدی ها» خواهم نامید.
 
سه دهه درجا - ٣ دهه دگرگشت
 
نزدیک به ٣۰ سال است که ادبیات در ایران دربسیاری عرصه ها دچار آشفتگی و سردرگمی است. بریده از گذشته و ریشه، کم ارتباط با امروز، بی چشم اندازی روشن برای آینده. کسی نمی داند شاخص ها ودستاوردهای سه دهه ی گذشته در این عرصه را دقیقا معین و نامگذاری کند. در سه دهه ی پیش از فاجعه ی ۱٣۵۷، ادبیات ایران که از رنج سانسور هم در امان نبود، دورانی از شکوفائی ادبی را از خود بروز داد. هدایت و ساعدی و همانندانشان، برغم کنجکاوی و ممیزی ساواک و وزارت فرهنگ، توانستند داستان نویسی ایران را به عصر مدرن نزدیک کنند. نیما و فروغ و شاملو و اخوان توانستند شعر ایران را از مرزهای ممنوعه ی شعر سنتی عبور دهند و وارد دنیای تازه ای نمایند. تئاتر ایران در کنار تعزیه خوانی، نمایش های روحوضی و لاله زاری به تئاتر مدرن نزدیک شد. مجسمه سازی، نقاشی و کاریکاتور به پهنه های جدیدی راه یافتند که اردشیرمححص و مهندس سیحون و دیگران از فرایندهای آن دوران بودند. با وجودی که خواندن رمان مادر از ماگسیم گورکی و نویسندگان هم اندیش او در ایران کم یا بیش جریمه ی زندان داشت، کسانی مانند آل احمد و شریعتی که منادیان بازگشت ایران به دوران تاریک دین سالاری بودند، توانستند همه ی کارهای خود را منتشر کنند. نوشته ای از اینان نماند تا رژیمی برود و در رژیم پس از آن اجازه ی انتشار یابد. سرکوب و سانسور بود، اما مرز و حدی داشت.
 
اکنون پس از ۲٨ سال، دیگر نه از بزرگمردانی مانند نیما، شاملو، ساعدی، اخوان، فروغ، سپهری و نادرپور خبری هست، و نه از نام آورانی مانند ابراهیم گلستان و صمدبهرنگی و به آذین و شفیعی کدکنی. دیگر نه نشانی از منتقدان تأثیرگذار هست، و نه از اجرای نمایشنامه هائی همچون کالیگولا در تئاترهای ایران. شهریار رفت، اما از شهریاری دیگر خبری نیست. اخوان رفت اما از اخوان های دیگری خبری نیست. فروغ رفت اما کو فروغی دیگر که زمانه ی خود را در شعرش به چالش بگیرد؟ چه بوده ایم؟ به کجا رسیده ایم؟ چرا تداوم فرهنگی دچار گسیختگی شده است؟
 
محمود دولت آبادی یاریگر و بازیگر سیاسی – انتخاباتی آخوند کروبی می شود. هوشنگ گلشیری برای خوشامد رژیم، در رمانش، به تقبیح تبعیدیان می پردازد. محمدعلی سپانلو تئوریسین فرهنگی رژیم آخوندی می شود و در حالی که رژیم، آرامگاه کوروش بزرگ را در معرض نابودی قرار داده، خانه ی سپانلو را جزو ابنیه ی تاریخی ثبت می کند! نادرابراهیمی معلم ادبیات حوزه ی علمیه ی قم می شود. یکی دوشاعر قد ونیم قد هم با ادعای رهبری ادبی، مجلات مستقل را صباحی چند عرصه ی تاخت و تاز خود می کنند، اما گذشت زمان نشان می دهد که نه حرفی تازه برای گفتن دارند، و نه توان و توشه ای برای پرکردن جاهای خالی. دنباله های فرهنگی رژیم هم سعی می کنند با اهدای جوایز ادبی به برخی از برونمرزی ها، هم، کبوترهای پرقیچی درست کنند، هم، پز تساهل بگیرند، هم، تبعیدیان واقعی را منزوی کنند، و هم شاید فضائی متفاوت یا تازه را در تاریکنای ادبیات اسیر در درون مرز ایجاد نمایند. برخی از «جایزه بگیرها» در ازای دریافت «جوایزادبی»، قلم معترض شان را - اگر که داشته اند-، می شکنند، و نرم نرمک، حرف ها و نیات «جایزه دهندگان» را در دهان می پرورند.
 
دوپارگی در ادبیات ایران
 
اکنون ادبیات ایران به راستی که دوقطبی شده است. در یک قطب تبعیدی ها و پرخاشگران ادبی، ودر قطب دیگر همراهان و هم اندیشان آشکار و نهان رژیم قرار گرفته اند.
         دوپارگی بین ادبیات درایران و در تبعید، از فرایندهای سه دهه ی گذشته است. این دو گونه ادبیات، تنها چیز مشترکی که دارند زبان فارسی است. آن هم دیگر نه چندان مشترک یا همسان. این دوگونه ادبیات درمحتوا، درمنظرهای درونی و بیرونی، در نگرش های اجتماعی و فلسفی، در همروندی یا ناهمخوانی با جهان مدرن، در بریدن از باورهای پنهان دینی و خرافه، در بافت تصویری و حسی راهی دیگر و متفاوت پیموده اند و می پیمایند. آنچه امثال مرتضامیرآفتابی، مسعود نقره کار، ساسان قهرمان، وفایغمائی،اسماعیل نوری علا، ژیلامساعد، پرتونوری علا، مینااسدی، اسدسیف، اسماعیل وفا یغمایی، م.سحر، اسماعیل خوئی و... می نویسند به تمامی متفاوت است با آنچه شاعران و نویسندگان در ایران می نگارند. درمیان نسل جوان شاعران و نویسندگان هم این دوقطبی شدن ادبی سیمائی روشن دارد. راه و نگاه اینها از یکدیگر به میزان درخور توجهی جدا شده است. یکی از شاعران ایرانی در آمریکا که یک پایش در ایران است، یک پایش در کالیفرنیا در یادداشتی به من نوشته بود «من و تو مانند راننده ی دو کامیون هستیم که گاهی در جاده ها از روبروی هم رد می شویم و چراغی برای هم روشن می کنیم»! این حرف معانی گوناگونی دارد. از جمله این که ما نه در یک جهت، بل که در جهتی کاملا مخالف یکدیگر حرکت می کنیم. معنای دیگرش این است که ما مقصد و مقصودی متفاوت داریم و هرگز در یکجا به هم نخواهیم رسید. آن تک چراغی را هم که گاهی به علامت آشنائی برای هم روشن و خاموش می کنیم، تنها نشانه ای از این است که در گذشته، همدلی یا آشنائی اندکی با هم داشته ایم! البته که حرف درست و تصویر بجائی است!  
 
         پژوهشهای تاریخی، دینی، فلسفی، اجتماعی و تئوریهای ادبی در برونمرز هم اغلب راه و روش و منشی دیگر و متفاوت از آنچه در داخل ایران و در این زمینه ها نگاشته می شود دارند. راه و دیدگاه شجاع الدین شفا، علی میرفطروس،بهروزشیدا، بهرام مشیری، دکترانصاری، دکترروشنگر، بهرام چوبینه شهلا شفیق، آرامش دوستدار، هوشنگ معین زاده، و... چشم اندازی بکلی متفاوت را در برابر دیدگان ایرانیان گشوده اند.
 
البته نه همه ی آنچه تبعیدیان می آفرینند یکسره به سامان است، و نه همه ی آنچه که همکاران ما در ایران می آفرینند یکسره همخوان با فضای تحمیلی جمهوری اسلامی است.(مثلا برخی از آثار درویشیان، لنگرودی و سیمین بهبهانی و چند تن دیگر) با این همه می توان پرسید: روند ادبیات ایران در ایران چه فرازها، شاخص ها و دستاوردهای مهمی داشته است؟ چه سویه ها و جهاتی را می پیماید و می خواهد به کدام مقصد و مقصود دست یابد؟ سخن بر سر این یا آن اثر از این یا آن فرد نیست، سخن بر سر جریانات ادبی، و سرآمدان چنین جریاناتی است که توانسته باشند همپای نیما و فروغ و شاملو نفوذ ادبی و اجتماعی به هم زده باشند، و در جستجوی روندی کارساز و آینده ساز باشند در ایرانی که بویژه هم دولتش مدعی است و هم اهل قلمش.
 
شاخص های دوگونه ادبیات
 
اشاره کردم که برخی از مؤلفه ها، شناسه ها، رویکردها، و دیدگاه های حاکم بر هردو گونه ادبیات درونمرزی و برونمرزی را در جاهای دیگر (و از جمله در گفتگو با خانم نجمه موسوی. مجله آرش) برشمرده ام. تکرار آنها امری خسته کننده است. آنچه در اینجا و به کوتاهی می توانم بنویسم این است که دید و دنیای ادیبان و ادبیات ایران درمیان دوگروهی که جمهوری اسلامی به درستی آنها را   «خودی» و «غیرخودی» می داند و می نامد، در سرشت، آینده، زبان، محتوی، و نگرش، آنچنان ناهمروند شده، که اکنون می توان به راحتی، آنها را دو ساحت ناهمسو و ناهمسرنوشت ادبیات و شعر پارسی در دهه ی کنونی نامید.
 
و یک پرسش
 
آیا این رژیم به موازات تخریب هویت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایران، اخلاق و عرف ایرانی، ادبیات ایران را هم به سوی تباهی سوق نداده است؟! آیا نزدیکی فرهنگی - سیاسی برخی از«شاعران و نویسندگان» به رژیم ضدایرانی، نشانه ی دفن و کفن ادبی، فرهنگی و اجتماعی اینان خواهد بود؟ آینده غربال بدست از پی می آید! شاید هم آمده و از نسل ما گذشته است.
 
 
 





www.nevisandegan.net