|
مانی
یک یادداشت و یک سروده
تاريخ نگارش :
۱۱ مرداد ۱٣٨۶
|
|
میرزاآقاعسگری(مانی)
یک یادداشت و یک سروده
نیکبخت می بودم اگر ۲٣ سال پس از سرودن شعر زیر، اینگونه شعرهایم دیگر مصداق بیرونی نمی داشتند. نیکبخت می بودم اگر شعرهای تلخی را که در سرزمینی تلختر، و به هنگام اختفاء و دربدری می نوشتم و در سوراخ بخاری یا درز لحاف پنهان می کردم برای همیشه بی مصرف می ماندند. اما، زنجیره ی ستم در میهن ما ناگُسستنی می نُماید. مرگ از پی مرگ، کشتن از پی کشتن، زندانهای رو به گسترش، چوبه های دار در گذرگاهها، پایفشاری ددان در تداوم حکومت کردن، لّختی و بی حسی سیاسی در میان بیشترینه ی ایرانیان، بی تفاوتی در میان بیشترینه ی خارج نشینان، سکوت معنادار اروپائی که کُرنای «حقوق بشر» را به عنوان دکوری بر بالای ویترین مغازه اش نصب کرده است، شاعران خاموش، آوازخوانان خاموش و...
هربار که به سروده های سالهای پیشین ترم می نگرم، آرزو می کنم ای کاش این واپسین باری باشد که این شعرها می توانند گوشه ای از تاریکی ی میهن، و تباهی انسانی را نشان دهند! ای کاش، حکومت اهریمن اسلامی در زیستگاه زرتشت، در میهن میترا، در قلمرو اهورامزدا فرومی پاشید. ای کاش، خورشید دوست داشتن، مِهر آریایی، دَمِ گرم اهورائی، سرزمین ما را گرم و دلپذیر می کرد، و شعرهای تلخ، در تاریخی تلختر، برای ابد درخاک و فراموشی ناپدید می شدند.
اما، دریغ، هربار که تلخترین سروده هایم را می بینم، پنداری همین امروز نوشته شده اند برای همین امروز...آیا خواهیم توانست این روزها را ورق بزنیم؟ آیا خواهیم توانست خود را در تابشگاه آزادی و داد و مهر بازیابیم؟ یا برای همیشه از دست رفته ایم؟ برای همیشه...
مردادماه ۱٣٨۶
حكومت اوين
د ِ ژ در د ِ ژ بند،
هزار در هزار پرنده.
آسمان، چه سنگين
چه سنگين فروترمیآيد در اوين.
ديوارها بههم میآيند
خاك مینوشد شراب جانها را.
شمار در شمار
فرزندانت نیستی را آزمون میكنند
میهن اندوهگين!
دشنهی ِ زهرآلوده در پيكر خردمندان،
ميلهی گدازان در سینهی ِ نیکاندیشان.
نه ستاره، نه آفتاب
تنها روشنائى روزهای توست، چکه چکه
كه در تاريكی ِ جاودان فرومیريزد، اسير شيفته!
*
در اوين
جامهی پوسيدهی زنان
چشمان ِ بَركَندهی كهنسالان
پاها بر پولاد ِ گداخته
زبان ِ بلند تازيانه.
*
اين شوى ِ كيست كه در كاسهی سرش
باده مینوشند هرزگان؟
اين بانوى بارور كيست كه ازينگونه
پرتاب میشود بر نيزار نيزهها؟
اى بهتزدگان ميهن تاريكم!
اين خواهر كدام ِ شماست
كه رگانش را از کالبد برمیكشند؟
اين دختر ِ كدام ِ شمايانست
كه با پرچم ِ هرزگى بر او برمیآیند؟
پاسخ دهيد با من
اى از تبار ِ كاوه، تهمتن!
اين شوی كيست كه جانوران
پوزه در پیکر،
و پوزار بر خاكسترش میچرخانند؟
*
دژخيمان جابجا میشوند
پرچمها، ديگرگونه.
رداپوشان
بر ارابهی پادشاهان خسته جاى میگيرند
و اوين همچنان
وضوى بامدادی در مرگ ِ دوشيزگان میگيرد
و ساغر ِ ضحاكان را
به پیکر ِ شكستهی ِ خردمندان میزند.
در شامگاهان
دشنهئى به خردمندان پیشکش میشود
تا پردهی پاکدامنی ِ خويش را بردرند.
***
پرچم مرگ بر فراز اوين،
و هزاران شمع ِ خاموش در زمين.
با اينهمه
نه پادشاهان، نه رداپوشان
هرگز نتوانستند، نتوانستند بميرانند
اين آتش بزرگ را
كه میگستراند تن
در سرزمين كاوه، تهمتن
۱/۲/۱۳۶۳ – تهران