|
مانی
احمد شاملو کجا، اینها کجا؟!
تاريخ نگارش :
۱ مرداد ۱٣٨۶
|
|
میرزاآقاعسگری (مانی)
mani-asgari@gmx.de
احمد شاملو کجا، اینها کجا؟!
در یک بعد از ظهر بهاری درسال ۱٣۵۹، به دیدار شاملو رفته بودم. دیدار دوم من با او بود. آن هم پس از آنکه شماری از شعرهای من را در «کتاب جمعه» اش منتشر کرده بود و یکجا هم در همان جا نوشته بود:
احمد شاملو : ... من خود پیش از آنکه فی المثل شعری از میرزاآقاعسگری در کتاب جمعه به چاپ برسانم، نام او را نشنیده بودم و تا کنون نیز او را ندیده ام. و همین جا بگویم که اکنون او برای من امید فردای شعر ایران است.
کتاب شعر. احمد شاملو. گردآوری هیوا مسیح. انتشارات قصیده سرا تهران.چاپ اول. سال ۱٣٨۴. ص. ۱٣۱. نقل از هفته نامهی «کتاب جمعه» سال ۱٣۵٨
از آن پس هم در سال ۱٣۶٣ به هنگامی که در تهران مخفی بودم و قرار بود چند روز بعد ایران را ترک کنم، باردیگر برای بدرود به دیدارش رفتم. بار آخر در ارلانگن آلمان و در جریان اینترلیت او را دیدم. دیدار مشترکی بود با او و عزیز نسین در سالن هتلی که آنها در آن اقامت داشتند.
در هر چهار دیداری که با شاملو داشتم، ادبیات و سیاست محور گفتگوها بود. در آن بعد از ظهر بهاری،شاملو که ذهنی کنجکاو داشت، جویای نگاه من – که جوانسال بودم – در باره ی دگرگونی های سیاسی بود. اما من دوستتر می داشتم او در باره ی آنچه می بیند و می داند سخن بگوید. در آن زمان ،سازمان چریکهای فدائی خلق دچار انشعاب شده بود. من که بدرستی نمی دانستم پشت پرده ی قضایا چه می گذرد، از درستی راه اکثریت سخن گفتم و شاملو که زیر و بم جریانات سیاسی ایران را از چند دهه پیشتر به خوبی می شناخت، ضمن جانبداری بسیار کمرنگ از جریان اقلیت، بر این باور بود که با آن انشعاب، یکی از امیدهای مقاومت در برابر حکومت نوپای جمهوری اسلامی از دست رفت. او معتقد بود که پشت پرده ی این انشعاب، حزب توده قرار دارد. حزبی که شاملو آن را «حزب بوجارهای لنجان» می نامید. من ربطی میان اکثریت و حزب توده نمی دیدم. شاملو استدلال می کرد که حزب توده با مصادره ی بخش عمده ی سازمان فدائی، یارگیری گسترده ای کرده است. نیروهای جوان این سازمان را به ابزار نیات حزبی اش تبدیل خواهد کرد. زمینه های متلاشی شدن اقلیت را فراهم خواهد ساخت و همه ی اینها در خدمت خمینی و حکومتش خواهد بود. «خواهی دید که بزودی حمام خون در این مملکت به راه خواهد افتاد.»
آنگاه بحث به ادبیات حزبی و دولتی کشیده شد. شاملو که به شوروی کمونیستی بشدت بدبین بود، نمونه هائی از قربانیان ادبیات دولتی در آن کشور را برایم برشمرد. «ببینید آقای عسگری! دیکتاتوری ها، هم نویسندگان و شاعران وابسته و طرفدار خودشان را می کشند، وهم نویسندگان و شاعران مخالف خود را. دسته ی اول را قربانی مطامع سیاسی- تبلیغاتی حکومت می کنند و موجب مرگ ادبی آنها در میان مردم می شوند، دسته ی دوم را هم با نام ضدانقلاب و خائنین به ملت، سربه نیست می کنند. نزدیک شدن به اینگونه حکومتها، مساوی است با مرگ ادبی و تاریخی شاعر و نویسنده.» (نقل به مضمون)
شاملو گرایش و باوری عمیق به ادبیات اعتراضی و متعهد داشت. اعتراض او به دیکتاتوری و دین سالاری در بیشتر سروده ها و نوشته های او، پیش و پس از انقلاب ۱٣۵۷ ، نمودی آشکار داشت. او حتا به توده ها هم باج نمی داد. (ای یاوه یاوه یاوه خلایق، مستید و گنگ، یا به تظاهر، تزویر میکنید؟!) گرایش فکری شاملو به چپ و سوسیالیسم، به معنای چشم پوشی اش از استقلال فکری و سیاسی نبود. جریان زندگی و شعر او نشان داد که او همواره شاعری معترض، سیاسی و مستقل باقی ماند. او در اوج قدرت نمائی خمینی و حکومتش، خطاب به او نوشت (من عدوی تو نیستم، انکار توام!) شاملو که یکی ازسنگین ترین وزنه های ادبی و فرهنگی ایران در بیست سال نخستین پس از فتنه ی ۱٣۵۷ بود، هرگز به این حکومت نزدیک نشد، به آن باج نداد، در برابر آن سکوت نکرد. با این حکومت وارد معامله ی آشکار و نهان ادبی یا سیاسی نشد.
بزرگی شاملو، تنها به خاطر نیرومندی شعر و سخنش نبود، به خاطر نیرومندی نگاه و اندیشه ی جاری اش در آنها بود. جان و اندیشه ی شاملو آتشگاهی از اعتراض و انتقاد به دیکتاتورها بود. آتشگاهی که بنیانهای ایدئولوژیک ، سیاسی و اجتماعی دیکتاتورهای دینی و غیردینی را به چالش می گرفت. او آشکارا سخن می گفت. او آشکارا اعتراض می کرد. او آشکارا نظر می داد. او خود ابراهیمی بود در آتش.
احمدشاملوحزب نداشت، سازمان نداشت، دولت و حکومتی را پشتیبان خود نداشت، دار و دسته ی ادبی نداشت، سرمایه و ثروت نداشت، تنها چیزی که داشت، و به فراوانی هم داشت، شرافت اجتماعی و وجدان ادبی بود. زبانی سرخ بود و سری سبز، کلامی گویا و تیز و پرخاشگر.
و اکنون می توان پرسید: احمد شاملو کجا و نویسندگانی که به خدمت حکومت دین مداران و دین فروشان، به خدمت حکومت آدمکشان درآمده اند کجا؟ او کجا و«شاعران و نویسندگان» دم فروبسته، مصلحت اندیش و ابن الوقت کجا؟ او کجا و «شاعران و نویسندگان» خارج نشینی که به پایبوسی آخوندها سفر می کنند کجا؟ «شاعران و نویسندگان»ی که دیگر حتا از واژه ی «تبعیدی» که تا دیروز نان آن را می خوردند چنان بیزارند که این واژه را نوعی اتهام سیاسی علیه خود تلقی می کنند. اینان اکنون خود را «مهاجر»، و آنچه را که می نویسند «ادبیات مهاجرت» می نامند. (همان واژگانی که نویسندگان دولتی در ایران برای اینان و آثارشان بکار می برند و البته منظور هر دو طرف این است که این دسته از «شاعران و نویسندگان» نه تنها دیگر مشکلی با رژیم ندارند، نه تنها به راحتی به ایران سفر می کنند، بلکه آنچه را هم که می نویسند سرشت اعتراضی ندارد.)
براستی که شاملو کجا و این بوجارهای لنجان کجا؟! یادش گرامی باد.
۲٣ جولای ۲۰۰۷
***