|
مانی
آهِ تلخ
تاريخ نگارش :
٣۰ خرداد ۱٣٨۶
|
|
میرزاآقاعسگری (مانی)
آه تلخ
نه شكفتى،
نه گذاشتى كه بشكوفم!
كِدِرايستادى آينهآسا
در برابر خورشيد.
و نبودى مگر
انكار ِروشنائى.
نفرين كوليانت بدرقه بادا
- ماهِ كپكزده!
نه افروختى آن آتشخانهی رازآميز را،
نه گذاشتى كه آتشزنهئی باشم.
خاكسترى بودى،
اندر به جامهی آتشخواهان و
خود؛ انكار آتش!
چمرى سازهايت بدرقه بادا
زردشت دروغين!
ميانِ ماندن و شدن،
نبودى مگر درنگى استخوانفرساى.
نه ماندى نه شدى!
نوازش مرده شويانت هديه بادا
جسد جنبان!
دشنهی زنگارى بيگانه را
با گلوى پرندگان شيفتهات تازه كردى.
و زردى چهرهی خود را
با خودباختگیِ خامپندارانت!
نه معتصم بودى تو
نه بابك!
كه سردارى سرافكنده بودى
میان خدايان و بیخدایان.
آه تلخ شكست خوردگانت دامنگير بادا
پيامگذار دروغین!
سينه؛
در آهى به بلندای تاريخ فراخ میكنم
و میگويم:
اسم اعظم را
نه خود بر زبان آوردى
نه گذاشتى تا من بگويم.
كه نه مرگ بودى تو
نه زندگى.
روايت تلخ تاريخ بدرقهات بادا
موميائى شوم!
كه نه گذاشتى بزييم
نه گذاشتى بميرم!
دهم ديماه ۱۳۶۷
------------------------
چَمَرى : ساز چاواشه و سوگوارانه كه بر بالين جسد مردهها میزنند.
معتصم : خليفهی عباسى كه بابك خرمدين را كشت. ابتدا دستور داد تا دست بابك را بريدند. بابك با دست ديگر، خون بر چهرهی خويش ماليد تا پس از مرگ رنگپريده ننمايد!